«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه

همچنان پویا و پیگیر در آفرینش هنری مردمی!


سیما بینا، خواننده‌ی نامی ترانه‌های محلی و مردمی ایران تور اروپایی خود را از ۴ مه از شهر ماینز آلمان آغاز خواهد کرد. وی در گفت‌وگو با «دویچه وله» ویژگی این کنسرت را کار تلفیقی از موسیقی سنتی و محلی عنوان می‌کند.

چندین شهر آلمان مانند دوسلدورف، مونیخ، اشتوتگارت، هامبورگ و دیگر شهرهای اروپایی از جمله پاریس و لندن میزبان تور اروپایی سیما بینا و «گروه موسیقی لیان» خواهند بود. هنرمندانی از ایران و آلمان با این گروه همکاری می‌کنند.

اشعار عارف قزوینی و ترانه‌های محلی خراسانی ترکیب زیبایی برای آوای سیما بینا در دور جدید کنسرت وی که به نام «عارفانه» عرضه می شود، مهیا کرده‌اند.

سیما بینا علاوه بر آموزش موسیقی نزد هنرمندان بنام زمان خود، زرين‌پنجه، انوشيروان روحانی و بعدها استاد عبد الله دوامی، تحصیلات آکادمیک خود را در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی به پایان رسانده است.

تنها آوای دلنشین سیما بینا نیست که در اجرای نغمه‌های محلی ایران شیفتگان موسیقی را جذب می‌کند. تابلوهای نقاشی این هنرمند نیز طرفداران زیادی دارد. سیما بینا دانش‌آموخته‌ی نقاشی و ادبيات است و در رشته‌ی نقاشی شاگردان بسياری تربيت كرده است. نمایش تابلوهای او در نمایشگاه‌های گوناگون نیز بازتاب گسترده‌ای داشته است.

خانم بینا اجرای کنسرت بهاری شما، در واقع بهارانه‌ی امسال شما، به زودی آغاز می‌شود. در این تور چه مجموعه‌ای را عرضه می‌کنید؟

این مجموعه را ما به اسم «عارفانه» از کارهای شاعر وطنی خودمان عارف قزوینی انتخاب کرده‌ایم، از آهنگ‌ها و اشعار این گوینده مجموعه قشنگی فراهم شده و این کار همان کاری‌ست که در سال گذشته در آمریکا نیز در تورنه‌ای که با هنرمندان گروه «لیان» داشتیم، اجرا کردیم. البته چند هنرمند جدید را هم به گروه دعوت کرده‌ایم. بخش دوم کارهای‌مان هم مجموعه‌ای از کارهای شمال خراسان خواهد بود؛ طبعاً امضای سیما بینا باید پای کار باشد!

یکی از ویژگی‌های کار شما این است که با وجود این که خارج از کشور زندگی می‌کنید، برای اجرای کنسرت‌هایتان از کار هنرمندان داخل و خارج از ایران در گروه‌تان استفاده می‌کنید و این کار رنگ دیگری به اجرای شما می‌دهد. این‌بار چه هنرمندانی در گروه لیان و خارج از این گروه در اجرای این دور از کنسرت‌ها با شما همکاری می‌کنند؟

گروه لیان چندین سال است که تشکیل شده. در واقع بنیادگذارش خانم پیرایه پورآفر هستند که هنرمندی خیلی قوی در نوازندگی تار و موسیقی است و آقای هومان پورمهدی. همیشه من در فکر این بودم که با گروه لیان که دوستان خوب من هم هستند، برنامه‌هایی را فراهم کنم. این هنرمندان همیشه کارهای تلفیقی و موسیقی تلفیقی با نوازنده‌ها و اساتید خارج از کشور و یا از کشورهای همسایه داشته‌اند. منتهی با لطفی هم که به من دارند، برنامه‌ریزی شد که این بار کارهایی از عارف قزوینی داشته باشیم و با همدیگر آن‌ها را تنظیم و اجرا کنیم. خوشبختانه این مجموعه در آمریکا مورد استقبال زیادی قرار گرفت. چون حرکتی تازه بود. من برای تنوع از کار محلی یک قدم فراتر گذاشتم، به طوری که بتوانیم در کارمان با سازهای سنتی گروه لیان هماهنگ شویم. ولی البته برای اجرای موسیقی خراسان از هنرمندان قدیمی خراسان، از قوچان و شیروان دعوت کردم که با ما همکاری کنند. هنرمند خراسانی دوتارنواز همراه گروه خودم، علیرضا شیروانی‌است که از قوچان می‌آید. آقای علی نوربخش که با ما دف می‌زنند و آقای شیروین مهاجر از ایران که در آمریکا هم میهمان این گروه بوده‌اند و همین طور آرمان سیگارچی که هنرمند جوان و با استعداد در نوازندگی بربط و عود است که در اینجا با ما همکاری می‌کند.

خانم بینا شما اشاره کردید که در این کنسرت از موسیقی بومی و محلی کمی فاصله گرفته‌اید. این فاصله به چه معنی است؟

حقیقت‌اش این است که سال گذشته خواستم با گروه لیان همکاری داشته باشم و این‌ها نوازندگان و هنرمندان سازهای سنتی هستند. در واقع آن گروهی از نوازندگانی که همیشه همراه بودند این بار حضور نداشتند. این برنامه به مناسبت حال و احوالی هم که کلام عارف قزوینی دارد آن را می طلبد، کلامی که خیلی نزدیک به درد دل‌های خودمان است، یعنی عشق به وطن، دلتنگی‌ها و خواست آزادی. کارهای عارف قزوینی همیشه این پیام را داشته است. این است که من یک مجموعه از تصنیف‌هایی را که قبلاً با ارکستر یا با گروهی مثل فرامرز پایور، گروه سماعی یا ارکستر بزرگ گلها به رهبری جواد معروفی یا فرهاد فخرالدینی اجراهایی از این ترانه‌ها داشتم، این بار دوست داشتم که بعد از سالها این تجربه را با گروه لیان داشته باشم و برای خودم هم خیلی دلنشین و خوب بود. مردم هم در آمریکا خیلی استقبال کردند. امیدوارم که علاقمندان در اروپا هم آن را دوست داشته باشند. بالاخره گاهی آدم باید تنوعی به کارش بدهد.

شما چندسالی‌ست که در خارج از کشور زندگی می‌کنید. ولی همچنان صدای شما برای علاقمندان به فرهنگ و هنر بومی ایران آشناست. این پیوند را در طول این سالها چطور حفظ کرده‌اید؟

برای این که موسیقی من واقعاً مردمی‌ست. ترانه‌ها و نغمه‌های زیبایی‌ست که از دل مردم برخاسته؛ طی تاریخ و زندگی‌شان. با اقوام مختلف ارتباط دارم و خوبی‌اش این است که این ارتباط را حفظ کرده‌ام. اگر یک روزی از این مردم جدا شوم، قطعاً از این نوع موسیقی خودم هم جدا خواهم بود. بنابراین من تلاشم این است که همیشه این پیوند را خودم با هنرمندان بومی و با ذوق روستا و شهرهایی که از آنجا گذر می‌کنم و به دیدارشان می‌روم، داشته باشم و آن را حفظ کنم. از طرفی پلی باشم برای این که این موسیقی زیبا را به نسل بعدی معرفی کنم. این خاصیتی‌ست که موسیقی محلی دارد. همان طور که سینه به سینه طی تاریخ به ما رسیده و من احیاناً رابطی بوده‌ام که این موسیقی را از آن روستاهای دورافتاده و از دور دست بیآورم و معرفی کنم، از طریق رسانه‌ها که خوب امکانی را برای من فراهم کرده‌اند، خودم این رسالت را هم داشته باشم که این را به نسل بعدی معرفی کنم. مردم این موسیقی را خیلی دوست دارند. ریتم آن تاریخ قصه‌هاشان است، ملودی‌هاشان است و چیزی نیست که امروز ساخته شده باشد. بنابراین از دل برخاسته و به دل می‌نشیند.

خانم بینا پس از جمع‌آوری این ترانه‌ها، ملودی‌ها و یا نغمه‌های محلی آیا در اجرای مجددشان شما تغییری هم در آن‌ها به‌وجود می‌آورید و یا سعی می‌کنید به اصل آن وفادار بمانید؟

بیشتر سعی می‌کنم به اصل وفادار بمانم. ولی این تجربه را دارم که این نغمه‌ها در محدوده آن شهر و روستا فقط ارائه داده نمی‌شود. این موسیقی به گستره‌ی وسیع‌تری از مردم معرفی می‌شود و بنابراین خیلی مهم است که کلام این پیوند را برقرار کند. ضمن این که از سازهای محلی همان منطقه استفاده می‌کنم ولی نغمه‌ها همان‌هاست. تغییراتی که ممکن است در آن بدهم به این منظور است که ارتباط بیشتر را برقرار کنم. با وجود این که لحن و لهجه‌ی محلی را در اجرا تقلید می‌کنم و آن را یاد می‌گیرم و می‌خوانم، ولی یک باره یک جمله هم به فارسی که در آن حرف دل امروزمان است، به کار می‌گیرم. یا این که ریتم‌ها را در اجرای یک نغمه محلی گاهی وقت‌ها عوض می‌کنم که تنوعی ایجاد شود. در بسیاری از روستاها یا شهرستان‌ها یک نغمه‌را با اشعار مختلف تکرار می‌کنند؛ ملودی یکی‌ست و خیلی عوض نمی‌شود و به این شکل ادامه می‌دهند، شاید ساعت‌ها. ولی اینجا این امکان وجود ندارد. وقتی کسی می‌خواهد یک مجموعه را فراهم کند، باید مثل یک تابلو نقاشی کمپوزیسیون و تعادلش را در نظر گیرد. در تابلو ما تاریکی، روشنایی، خط، سطوح و رنگ‌ها را هارمونی می‌دهیم. اینجا نغمه‌ها، ریتم، کلام، آن آوازه‌ای کشیده و آن ریتم‌های متنوع و همین طور استفاده از کلامی که کمی به حرف امروز و به درد دل امروزی ما ارتباط داشته باشد.

شنونده‌های شما با صدای شما به گوشه و کنار ایران سفر می‌کنند و تصاویری از طبیعت زیبای ایران به دست می‌آورند. این موضوع به نوعی در تابلوهای نقاشی شما قابل مشاهده است. آیا در آثار نقاشی شما مانند تصویری که از به‌کار گیری رنگ‌ها در اجرای نغمه‌های محلی از آن نام بردید، موسیقی موثر است؟

فکر می‌کنم که به طور طبیعی این پیوند به‌وجود می‌آید. برای این که اگر انسان صادقانه به کار هنری‌اش بپردازد، طبعاً خودش را بیان می‌کند. حالا چه با موسیقی چه با نقاشی. کارهای نقاشی من هم نشانه‌هایی از آن رنگ و آن چهره‌ها و آن آب و خاک دارد. منتهی در سفرهایی هم که برای اجرای کنسرت‌های مختلف می‌کنیم، در جاده‌های اروپا گاهی خانه‌های قشنگ بین راه، یا طبیعت اینجا من را خیلی مجذوب می‌کند. آنها را فقط می‌توانم با آب رنگ خیلی سریع در یک فرصت‌های کوتاه ثبت کنم. ولی در مورد کارهای نقاشی‌ام که با وقت بیشتری به آن‌ها می‌پردازم، قطعاً به نوعی تصویر مردم آن منطقه و روستاهایی که به آنجا سفر کرده‌ام هست.

مقایسه جالبی است. شما در هر دو این عرصه‌های هنری فعال هستید. با توجه به مشکلاتی که برای شما به‌عنوان یک خواننده‌ی زن در عرضه‌ی کارتان در کشورمان وجود دارد، آیا جایگاه نقاشی در کارهای هنری شما افزایش یافته است؟

اگر راستش را بخواهید من وقتی که کنکور دانشگاه را در ایران دادم، هم در ادبیات شرکت کردم چون به شعر خیلی علاقمند بودم و به ادبیات ایران، هم در رشته‌‌ی هنرهای زیبا در رشته‌ی نقاشی و طراحی شرکت کردم. هر دو را قبول شدم. این خیلی خیلی برای من امتیاز خوبی بود. خیلی خوشایند. خانواده و فامیل طبعاً می‌گفتند برو به دانشکده ادبیات. ولی من رشته نقاشی را انتخاب کردم. خیلی همه تعجب کردند. می‌گفتند این برایت نون و آب نمی‌شود، نقاشی چیزی نیست، می‌تونی همین طوری هم نقاشی کنی، و توصیه می‌کردند که به تحصیل ادبیات بپردازم. ولی خب عشق نقاشی من را به خودش بیشتر جذب می‌کرد. من فکر می‌کردم که این دنیایی‌ست که هر کسی در خلوتش می‌تواند داشته باشد. بعدها که به موسیقی بیشتر پرداختم برای نقاشی دلتنگ می‌شدم. یعنی تصمیم می‌گرفتم که به نقاشی بپردازم. ولی بعد از انقلاب که پخش صدای خانم‌ها ممنوع شد، نقاشی دنیایی برای من بود، پناهگاهی بود و آن موقع تازه به این نتیجه رسیدم که چه کار خوبی کردم که نقاشی را انتخاب کردم. واقعاً در نقاشی آدم خلوت خودش را دارد و احیاناً دریچه‌ا‌ی‌به آن دنیاها و رنگهایی که دوست دارد، به دلخواه خودش باز می‌کند. این خلوتی است که به آن می‌پردازم و در کار موسیقی طبعاً خب گروه لازم است، ساز می‌خواهد، ارائه کنسرت می‌خواهد. خواندن آواز به تنهایی هم می‌تواند دلنشین و دلخواه باشد، ولی ارائه‌اش مشکل‌تر است.

«لالایی‌های ایرانی» از آخرین کارهای پژوهشی شماست که مورد توجه زیادی هم قرار گرفته، چه فعالیت‌های دیگری در این زمینه انجام می‌دهید؟

حقیقت‌اش این است که من تجربیات خودم را در زمینه‌ی کارهای محلی و گردآوری همیشه یادداشت می‌کنم و می‌گذارم کنار که شاید روزی بتوانم خلوتی داشته باشم و این‌ها را برای جوانانی که علاقمند هستند قدم در راه بگذارند، بنویسم. در آنها داستان‌ها و خاطرات قشنگی هست. ولی هنوز فرصتی برای تدوین و ارائه این کار پیدا نکرده‌ام. فکر می‌کنم کار جالبی شود، از برخوردهایی که از دل روستا با هنرمندان محلی داشتم تا این سو در اقصی نقاط دنیا برخوردها، اتفاقات، خاطرات و دیدارهایی که در برگزاری کنسرت‌ها داشته‌ایم. این‌ها می‌توانند تجربه زیادی را در اختیار کسانی که در این راه گام می گذارند، باشد. این موضوع را در نظر دارم ولی خلوتش را پیدا نکرده‌ام. کما اینکه تا می خواهم مجموعه کارهای نقاشی‌ام را شروع کنم، دوباره برنامه‌ی یک کنسرت یا گرفتاری های تمرین کار موسیقی پیش می‌آید و من را از این کارم جدا می‌کند.

خانم بینا آخرین پرسش من در مورد کارهای آینده‌تان است. چه برنامه‌هایی را در پیش دارید؟

در مورد موسیقی یکی دو سال است که من دوباره با عشق و علاقه‌ی خیلی زیاد به موسیقی بلوچستان می‌پردازم. ولی هر وقت رفتم ایران، این فرصت برایم فراهم نشد که به بلوچستان سفر کنم؛ کمی شلوغ و آشوب بود. ولی دوستان بلوچ و هنرمندان بلوچ را در تهران دیدم و کارهایی را یادداشت کردم. شانس من این بود که اینجا در نروژ عبدالرحمان را پیدا کردم که بلوچ واقعی‌ست و از دوستان بلوچ من آقای رستم لاشاری هستند که به من کمک می‌کنند و من روی این موسیقی کار می‌کنم.

برگرفته از «دویچه وله»

عنوان از آنِ من است.     ب. الف. بزرگمهر


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!