«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

حضرت آدم هم پس از آنکه سرش به سنگ خورد، آدم شد!

به بهانه ی سخنان نماینده مردم قزوین و آبیک در مجلس فرمایشی۱

آنگونه که در «اراجبف» (بر وزن «احادیث») آمده، «حضرت آدم» علیه السّلام هم پیش از «آدم» شدنش، فتنه گری منحرف و بی بصیرت بود؛ پس از آنکه از «بهشت آسمانی» به زمین پرتاب شد، سرش به سنگ خورد (به گمان بسیار همان سنگ سیاه یا «حجر الاسود» که در «خانه ی خدا» آویزان است!) و بصیرت یافت؛ پس از آن بود که تازه «آدم» شد! از چگونگی پرتاب وی به «کره ی خاکی» یا به سخنی روشن تر: بیرون رانده شدنش از «بهشت برین» کسی به درستی چیزی نمیداند و در کتاب های "آسمانی" تنها آمده است که وی به دلیل آنکه «میوه ی ممنوعه» بهشت را خورده، خداوند یا به گفته ی کتاب دینی ما مسلمانان: الله قاسم الجّبارین، وی را به همراه «حوّا» که تا آن هنگام بیش تر به چشم خواهر به او می نگریست، از آنجا بیرون رانده است. بیش تر این کتاب ها، گناه نادانی و بی بصیرتی وی را بر دوش «حوّا»ی نگونبخت انداخته اند که گویا آدم را که هنوز «آدم» نشده بود به خوردن آن میوه برانگیخته و گمراهش نموده است. در هیچکدام از آن ها، کم ترین اشاره ای به اینکه «آدم» پیش و پس از «آدم» شدنش چه سَر و سِرّی با ابلیس «لعنت الله علیه» داشته، سخنی به میان نیامده است. درست به همین دلیل، «جریان انحرافی» از همان هنگام همچنان برجا ماند و از سوی فرزندان «آدم» و «حوّا» که برای فرآوری تخم و ترکه شان ناچار به کردار ناشایست «زَنا» با یکدیگر بودند، پی گرفته شد تا به امروز رسید که به عنوان نمونه، از خلق الله هیچکس نمی داند که چه بر سر ششصد میلیارد دلار بودجه نفتی آمده است! تنها جسته و گریخته، خبرهایی درز می کند که برخی ازفرزندان «آدم» که به گمان بسیار از تخم و ترکه ی «قابیل» اند، «بهشت گم شده» ی خود را در جاهای دیگر می جویند و حتا شماری از آنها از این نیز پا فراتر نهاده، سرگرم ساختن الگویی از «بهشت موعود» جایی در همین «کره ی خاکی» هستند. خداوند نیز که از کردارشان خرسند شده و به نشاط آمده، به آن ها که از تخم و ترکه ی قابیل هستند، برکت بیش تری داده و همچنان می دهد. چشم هرچه حسود کور! درباره ی حکمت خداوند «ربّ العالمین» نیز که نباید استغفرالله شک و تردید به دل راه داد! من نیز ـ استغفرالله، زبانم لال ـ اگر جای خدا بودم، همه گونه کمکی به آن ها می کردم که «بهشت» خودشان را همین جا بسازند و هوس بازگشت به «بهشت آسمانی» به سرشان نزند؛ چون این بار که «خداوند سبحان» تنها با یک آدم سر و کار ندارد و چه بسا، فرزندان «آدم» که در میانشان «قابیل زادگان» نیز کم نیستند، «درخت ممنوعه» را از ریشه برکنده و آن را در کشور کانادا بکارند!

راستی! می دانستید که همه بدبختی های آدمیزاد از فتنه ی میان «هابیل» و «قابیل» آغاز شد؟! بخش هایی از داستانش را در زیر آورده ام که به گمانم آدمی پرهیزکار و «خدا ترس» آن را برای عبرت گیری همه ی ما در کالبد به گفته ی وی «دو نظریه» که به نظرم منظورش دو روایت بوده، بازگو نموده است؛ گرچه روایت نخست آن، بخشی از روایت دوم است و روشن می شود که ماجرای دوبرادر بر سر از آنِ خود نمودن خواهری زیبا بوده است. برپایه روایت نخست، «قابيل فردى ... داراى شخصيتى بيمارگونه و آميخته با خلق و خوى ناپسند ...»۲، «مزرعه دار» بوده [منظور همان کشاورز است!] و «برادرش هابيل [که] شخصيتى درستكار و پرهيزكار و تسليم حق»۳ داشته، «دارای گوسفند» [چوپان] بوده است. حضرت «آدم عليه السلام در هرمرحله باردارى همسرش داراى دو قلوى پسر و دختر مى‏شد و هر دخترى را كه از مرحله اول به دنيا آمده بود با پسرى كه در مرحله دوم متولد شده بود، تزويج مى‏كرد. در مرحله نخست قابيل با دخترى و سپس هابيل نيز همراه خواهرش زاده شد. دخترى كه با قابيل متولد شده بود، بسيار زيبا بود؛ چون آدم عليه السلام خواست او را به ازدواج هابيل در آورد، با مخالفتِ قابيل روبه‏رو شد. وى گفت:
من به ازدواج با او سزاوارتر از هابيل هستم و او نسبت به خواهرش سزاوارتر از ديگرى است و اين كار به دستور خدا نبوده و نظر خود توست. آدم عليه السلام  به آنها فرمود:
هر كدام از شما يك قربانى به پيشگاه خدا تقديم دارد و قربانى هر يك از شما كه پذيرفته شد، اين دختر را به ازدواج او درخواهم آورد و خداوند با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابيل كه آن را طعمه خويش ساخت، قربانى وى را پذيرفت و قابيل، برادرش را به جهت حسادتى كه به او داشت به هلاكت رساند ...»۴ 

در این داستان نیز چگونگی کشته شدن برادر «درستکار و پرهیزکار» به دست برادر «داراى شخصيتى بيمارگونه» چندان روشن نیست؛ ولی می توان کم و بیش حدس زد از آنجا که «قابیل» به کشت و کار سرگرم بوده، بیل را خوب می شناخته و از آن تنها برای زیر و رو نمودن خاک و سنگ و کلوخ سود نمی برده است! چندان دور از ذهن نیست که نام خود وی و برادر جان باخته اش نیز پیوندی با این کارابزار داشته است. برپایه برخی نشانه های "زبان شناسی استوره ای" «قابیل» از ریشه، همان «بابیل» بوده و «هابیل» نیز باید چیزی مانند «نابیل» بوده که سپس به «هابیل» دگرگون شده است!۵ به این ترتیب، کم و بیش روشن است که در هنگام آغاز ستیزه و بگو مگو، یکی به بیل یا «دسته بیل» ساز و برگ یافته بوده و دیگری چنین ابزاری نداشته است! آیا چنین شرایطی، نشاندهنده ی تبعیض میان آن دو برادر نبوده است؟ و آیا روایت کنندگان داستان که به گمان بسیار از «قابیلیان» بوده اند، دانسته و آگاهانه روی این بخش از داستان سرپوش نگذاشته اند؟! در اینجا، این جُستار که آیا «دسته بیل» ها را خود «قابیل» می ساخته یا آن ها را از «جهنّم دره ای» دیگر وارد می کرده از کمترین اهمیت برخوردار است؛ ولی برای خواننده ی تیزبین، دلیل دلبستگی «قابیلیان» به این کارابزار چندمنظوره روشن است.

به داستان برگردیم و ببینیم «قابیل» و «هابیل» به یکدیگر چه گفتند و ماجرا چگونه بالا گرفت:
«[قابيل به برادرش‏] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل‏] گفت: خداوند قربانى پرهيزكاران را مى‏پذيرد، اگر تو قصد كشتن مرا داشته باشى، من به كشتن تو دست نمى‏يازم؛ زيرا من از خداى جهانيان بيم دارم. من مى‏خواهم گناه كشتن من و گناه مخالفتِ تو، هر دو به تو بازگردد تا از جهنميان شوى؛ چه اين كه آتش دوزخ پاداش ستمكاران است. سپس، هواى نفس قابيل او را به كشتن برادرش ترغيب كرد تا اين كه او را به قتل رساند. از اين رو، در زمره زيانكاران در آمد.»۶ (برجسته نمایی ها از اینجانب است.  ب. الف. بزرگمهر)

آیا می توان سخنان «هابیل» به برادر بیل به دستش را به حساب پرهیزکاری وی گذاشت؟ یا دلیل آن را صاف و ساده، نداشتن بیل یا دسته بیلی مانند آنچه برادر داشته، انگاشت؟ از دید من، این دومی درست تر است؛ افزون بر آنکه در سخنان «هابیل» تا اندازه ای کینه توزی و آرزوی گرفتار شدن برادر در آتش دوزخ نیز به چشم می خورد! اگر «هابیل» نیز به بیل یا دسته بیلی ساز و برگ یافته بود، بجای آن سخنان "حکیمانه" شاید چیزی مانند این به برادر می گفت:
«اَردم به اَردت، بیلم تو ...» (در مثل مناقشه نیست!)

آیا شیوه ی برخورد «هابیل» که پس از وی از سوی همه ی «هابیلیان» نسخه برداری شده، به اندازه ای بسنده، نشانه ی بدبختی شان به درازای تاریخ و همواره «زیر خط فقر قرار گرفتن»۷ و توسری خور بودنشان نیست؟! در یک افسانه ی کهنِ شمال کشور هلند، کشاورزی با پرسشی پرخاش آمیز به خداوند که چرا بی اجازه ی او در کشتزارش فرود آمده، وی را وادار به بازگشت به آسمان می کند! آن کشاورز که به گمانم بیلی نیز در دست داشته، «جفاهایی که رخ داده است را به خدا»۸ نمی سپرد!

داستان «هابیل» و «قابیل» چنین پی گرفته می شود:
«زمانى كه قابيل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحيّر ماند و نمى‏دانست با آن چه كند. خداوند دو كلاغ را چنين مأموريت داد كه يكى از آنها ديگرى را بكشد و با منقار و پاهايش چاله‏اى براى آن بكند و سپس او را در آن چاله افكنَد. هنگامى كه قابيل ملاحظه كرد، آن كلاغ چگونه كلاغ ديگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه‏اى كمتر از آن داشته باشد، از اين رو برادرش را در زير خاك نهان ساخت، حيرت زده و غمگين و پشيمان از كرده خويش  با خود گفت:
آيا شايسته است كه من عاطفه و مهرى كمتر از اين كلاغ داشته باشم! اين سخن را خداوند سبحان اين گونه بيان فرموده است:( فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ) [المائدة: ۳۱] ...»۹

می بینید چگونه «خداوند سبحان» به یاری «قابیل» که انگشت بر دهان مانده، می شتابد و به او کمک می کند که کالبد بیجان برادرش را در زیر خاک پنهان نماید؟! می بینید چگونه پس از آن نابکاری، «قابیل» را که ظاهرا «از کار خود پشیمان شده» مورد لطف و عنایت خود قرار می دهد؟! درست همینگونه، «خداوند رحمان و رحیم»، گروهی دیگر از تخم و ترکه ی «قابیل» را که از یورش به افغانستان و عراق پشیمانند (؟!) و اکنون دریافته اند از همان نخست می بایستی به «محور اصلی شرارت» یعنی کشورمان ایران یورش می بردند، مورد همه گونه لطف و عنایت خود قرار داده، همه ی ابزارهای درخور از «سازمان ملل» و «سازمان بازرسی انرژی اتمی» و «صندوق بین المللی پول» و حتا "کلاغ" هایی در بالاترین نهادهای حکومتی ایران در اختیارشان نهاده تا به هنگام ضرور به یاری شان بشتابند! "کلاغ" هایی که اگر پای ضرورت الهی در کار افتد، آماده اند یکدیگر را تکه پاره نیز نموده، کفن نشده به خاک سپارند! از آنجا که واپسین پیامبر اولی العزم، واپسین "کتاب آسمانی" را برای آدمیان به ارمغان آورده و پس از وی هیچ کتاب دیگری از آسمان نخواهد آمد، برخی کارهای "کلاغ" های حکومت ایران هنوز در هیچ کتابی نوشته نشده است؛ کارهایی بس عبرت انگیز و پندآموز که پند "کلاغ" های داستان «هابیل» و «قابیل» در برابرشان خرد و ناچیز است! 

سهم «هابیلیان» در این میان چیست؟ آیا «خداوند سبحان» حتا یکی از آن پنجاه هزار دسته بیل های وارداتی را به آنها ارزانی داشته تا از آن به شکلی چند منظوره سود برند؟ نه! سهم آن ها همچنان جان کندن و عرق ریختن برای «قابیلیان» و در مورد کشور ما افزون بر آن، مشتی "کلاغ" و "چلاق" و "الاغ"۱۰ است که به آن ها دستور بدهند و برایشان «الگوی زیست مسلمانی» بنویسند و راه های رسیدن به خدا را نشان شان دهند!

آیا از این همه، عبرت نمی گیرید و همچنان ... تان را با شاخ گاو در می اندازید؟!

آدم با آنکه از «بهشت برین» بیرون رانده شد و سرش به سنگ خورد، کم ترین پرخاشی به «خداوند سبحان» نکرد. برای همین بصیرت یافت و «حضرت آدم» شد! درباره اینکه آیا زان پس به سَر و سرّ خود با «شیطان رَجیم» پایان بخشید و به راه راست هدایت شد یا دوباره به «بهشت» بازگردانده شد، کسی چیزی نمی داند و احادیث معتبری در این باره در دست نیست. اکنون، این "نماینده ی مردم" که پس از سه دوره نمایندگی مجلس، بازنشسته اش نموده اند، شکیبایی از کف داده و زبان به گلایه گشوده است که:
«از زمان حضرت آدم تا هم‌اکنون قیمت گوشت از کیلویی ۴ هزار تومان بالاتر نرفته بود؛ اما امروز این میزان به ۵ برابر رسیده است.»۱۱ 

«حضرت بارى عزّ اسمه، مى‏فرماید:
چون حضرت خداوندى ما بنده‏اى را به بلایى مبتلا گرداند، پس آن بنده صبر را شعار حال خود سازد و نزد هر پرسنده از ما شکایت نیاغازد، ما گوشتى معنوى بهتر از گوشت صورى در او پوشانیم و خونى روحانى بهتر از خون جسمانى در باطن او روان گردانیم. پس اگر او را شفا دهیم، اوساخ (چرک ها) غبار آثام (گناهان) را از دامن همّت او بیفشانیم و اگر قبض روح او کنیم او را به منزل روح و ریحان (بهشت) رسانیم.»۱۲

من هم به نوبه ی خود، بی آنکه پا در کفش خداوند کنم، به این بنده ی ناشکیبا سپارش می کنم که «همچنان در صحنه حضور داشته»۱۳ باشند که در آن صورت هم بهره ی دنیوی برده، الحمدالالله به «گوشت» ـ صوری آن هم غنیمت است! ـ دسترسی خواهند داشت و هم انشاء الله «خداوند سبحان» هنگام «قبض روح» جایی فراخور حال وی در «منزل روح و ریحان» برایشان ذخیره خواهد نمود تا از برکت گوسپندان بیشمار «هابیل» در آنجا کم ترین نگرانی و کمبودی از بابت «گوشت» نداشته باشند؛ انشاء الله!

ناشکیبایی، گلایه و از همه بدتر پرخاش، نه تنها روح پیامبر و امامان معصوم ـ بویژه روح امام جعفر صادق ـ را خواهد آزرد و خشم الله قاسم الجّبارین را برخواهد انگیخت که در این جهان خاکی نیز سرنوشتی جز «هابیل» به ارمغان نخواهد آورد. زنهار تا نخوری!

ب. الف. بزرگمهر       ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۱

پانوشت:
۱ ـ قیمت گوشت از زمان آدم تا زمان احمدی نژاد بیشتر از ۴ هزار تومان نشده بود!
۲ ـ داستان هابیل و قابیل، جلالی عباس
۳ ـ همانجا
۴ ـ همانجا
۵ ـ این را بهتر است از آن خانم "ویژه کار" متن های استوره ای که "نخود و لوبیای" خودش را با هر چیزی و از آن میان استوره و تاریخ می آمیزد و آش شله قلمکاری شکم پرکن به خورد خواننده ی نگونبخت می دهد، پرسید!
۶ ـ داستان هابیل و قابیل، جلالی عباس
۷ ـ قیمت گوشت از زمان آدم تا زمان احمدی نژاد بیشتر از ۴ هزار تومان نشده بود!
۸ ـ همانجا
۹ ـ داستان هابیل و قابیل، جلالی عباس
۱۰ ـ بر زبان راندن عبارت «"کلاغ" و "چلاق" و "الاغ"» از سوی یکی از استادان دانشگاه های ایران در نخستین سال های یورش به نیروهای انقلابی پس از انقلاب بهمن ۵۷، بیرون رانده شدنش از دانشگاه را فراهم نمود؛ گرچه پس از آن به دلیل هایی ناروشن مورد بخشش قرار گرفت و توانست جایی در «ریسمان الهی» برای خود دست و پا کند!
۱۱ ـ گوشت از زمان آدم تا زمان احمدی نژاد بیشتر از ۴ هزار تومان نشده بود!
۱۲ ـ صبر در کجا؟ ، منتظران و یاوران حضرت مهدی
۱۳ ـ گوشت از زمان آدم تا زمان احمدی نژاد بیشتر از ۴ هزار تومان نشده بود!

افزوده های درون [ ] از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

||||||||||||||||||||

قیمت گوشت از زمان آدم تا زمان احمدی نژاد بیشتر از ۴ هزار تومان نشده بود!

حجت‌الاسلام قدرت‌الله علیخانی نماینده مردم قزوین و آبیک در مجلس شورای اسلامی در نطق میان دستور در صحن علنی امروز یکشنبه مجلس با طرح این ادعا که تخلفات بسیاری در بحث انتخابات مجلس شورای اسلامی در حوزه انتخابیه وی صورت گرفته ‌و وی مصاحبه‌های بسیاری در این خصوص انجام داده است، گفت:
من صحبت‌کردن بیشتر را در این خصوص صلاح نمی‌دانم و جفاهایی که رخ داده است را به خدا می‌سپارم. وی افزود:
در سه دوره نمایندگی خود در مجلس شورای اسلامی ۷۱ نطق ارائه کرده‌ام و ارائه هفتصد تذکر کتبی و شفاهی را در کارنامه خود تنها در دوره هفتم و هشتم دارم.

نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی ادامه داد:
اما با وجود راه نیافتن به مجلس نهم باز هم پایبندی خود را نسبت به آرمانهای امام و انقلاب اعلام می‌کنم و همچنان در صحنه حضور خواهم داشت. علیخانی در ادامه با اشاره به اینکه دولت نهم و دهم از یک فرصت استثنایی در عرصه سیاسی و اقتصادی برخوردار بود، گفت:
تنها طی شش سال و نیم گذشته نزدیک به ششصد میلیارد دلار بودجه نفتی در اختیار دولت بوده است. وی افزود:
در کنار این، با اجرای سه برنامه ۵ ساله و تربیت ده‌ها مدیر و کارشناس برجسته توان بالایی در اختیار کشور قرار داشت. نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی ادامه داد:
اما متأسفانه ما شاهد این بودیم که انتظاراتی که از دولت با این شرایط وجود داشت، محقق نشده است و علی‌رغم نفت ۱۲۰ دلاری، مردم در شرایط سخت اقتصادی به سر می‌برند. علیخانی گفت:
گرانی موجب فشار بسیار سنگین بر اقشار ضعیف جامعه شده و رشد سرسام آور اقلام خوراکی سبب شده است تا بسیاری از مردم توانایی تأمین معاش خود را نداشته باشند. وی افزود:
دستگاه‌های رسمی کشور آماری را ارائه می‌دهند که اغلب مردم در زیر خط فقر قرار گرفته‌اند. نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی ادامه داد:
از زمان حضرت آدم تا هم‌اکنون قیمت گوشت از کیلویی ۴ هزار تومان بالاتر نرفته بود؛ اما امروز این میزان به ۵ برابر رسیده است.

علیخانی مدعی شد:
بسیاری از فزرندان تحصیلکرده خانواده‌ها در مورد بیکاری بی‌تاب هستند و دولت نیز صحبت از اشتغال‌زایی عظیم در سطح وسیع می‌کند؛ اما بنا بر آماری که دوست عزیزمان آقای محجوب ارائه کرده است، تنها در سال ۹۰ نزدیک به ۱۰۰ هزار نفر بیکار شده‌اند. وی افزود:
دولت نهم به بهانه مبارزه با فساد بسیاری از انسانهای شایسته را که عمر خود را برای تداوم نظام صرف کرده بودند، متهم ساخت؛ اما بعدها مشخص شد که فسادها در کجا نهفته است.

نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی ادامه داد:
در زمان به روی کار آمدن دولت نهم طی نطقی از نمایندگان اصول‌گرا و عزیزان این جبهه خواستم تا تمام توان خود را مصروف حمایت از دولت نکنند اما امروز می‌بینیم که بسیاری از آنها از منتقدین دولت شدند!

علیخانی در پایان با تذکر به دولت در خصوص رسیدگی هرچه بیشتر به مردم گفت:
دولت به داد بیکاران برسد.

برگرفته از «فارس»

این گزارش از سوی اینجانب اندکی ویرایش شده است. برجسته نمایی ها و عنوان آن نیز از آن من است.        ب. الف. بزرگمهر

|||||||||||||||||||

پی افزوده:

اینهم داستان عبرت انگیز هابیل و قابیل از زبان یکی از نوادگانشان:
«قابيل و هابيل فرزندان آدم عليه السلام بودند. قرآن، سرگذشت آنها و پند و اندرزهايى را كه در ماجراى آنان وجود دارد بيان فرموده تا مؤمنان از آن بهره‏مند گردند.

قابيل فردى بود داراى شخصيتى بيمارگونه و آميخته با خلق و خوى ناپسند كه خصلت‏هاى حرص و طمع، گناه و معصيت و سرپيچى از فرمان حق بر وجود او حكمفرما بود؛ امّا برادرش هابيل شخصيتى درستكار و پرهيزكار و تسليم حق بود. ميان او و برادرش اختلاف و كشمكش به وجود آمد. اين قبيل اختلافات هميشه در طول زندگى به طور مكرر ميان مردم به وجود مى‏آيد. اختلاف آنان درگيرى و كشمكش بين حق و باطل بود كه به كشته شدن هابيل به دست برادرش قابيل انجاميد. در انگيزه بروز كشمكش و نزاع ميان آنها دو نظريه وجود دارد:
يكى اين كه، هابيل داراى گوسفند و قابيل مزرعه ‏دار بود و هر كدام يك قربانى انجام دادند. هابيل بهترين گوسفند گله خود و قابيل نامرغوب ‏ترين گندم مزرعه خويش را براى قربانى تدارك ديد. هر يك قربانى خود را تقديم الهى نمودند. آتشى از آسمان فرود آمده و قربانى هابيل را طعمه خويش ساخت و قربانى قابيل را رها كرد. قابيل دريافت كه خداوند قربانى برادرش را پذيرفته و از او قبول نكرده است، از اين رو به وى حسد ورزيد و او را به قتل رساند.

دوم اين كه نقل شده آدم عليه السلام در هرمرحله باردارى همسرش داراى دو قلوى پسر و دختر مى‏شد و هر دخترى را كه از مرحله اول به دنيا آمده بود با پسرى كه در مرحله دوم متولد شده بود، تزويج مى‏كرد. در مرحله نخست قابيل با دخترى و سپس هابيل نيز همراه خواهرش زاده شد. دخترى كه با قابيل متولد شده بود، بسيار زيبا بود؛ چون آدم عليه السلام خواست او را به ازدواج هابيل در آورد، با مخالفتِ قابيل روبه‏رو شد. وى گفت:
من به ازدواج با او سزاوارتر از هابيل هستم و او نسبت به خواهرش سزاوارتر از ديگرى است و اين كار به دستور خدا نبوده و نظر خود توست. آدم عليه السلام  به آنها فرمود:
هر كدام از شما يك قربانى به پيشگاه خدا تقديم دارد و قربانى هر يك از شما كه پذيرفته شد، اين دختر را به ازدواج او درخواهم آورد و خداوند، با فرو فرستادنِ آتشى بر قربانى هابيل كه آن را طعمه خويش ساخت، قربانى وى را پذيرفت و قابيل برادرش را به جهت حسادتى كه به او داشت به هلاكت رساند ...

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ   [المائدة : ۲۷  ۲۸]

ماجراى فرزندان آدم را به حقيقت برايشان بازگو كه آن دو به وسيله قربانى، تقرب جستند؛ از يكى پذيرفته و از ديگرى مقبول نيفتاد. [قابيل به برادرش‏] گفت: حتماً تو را خواهم كشت. [هابيل‏] گفت: خداوند قربانى پرهيزكاران را مى‏پذيرد، اگر تو قصد كشتن مرا داشته باشى، من به كشتن تو دست نمى‏يازم؛ زيرا من از خداى جهانيان بيم دارم. من مى‏خواهم گناه كشتن من و گناه مخالفتِ تو، هر دو به تو بازگردد تا از جهنميان شوى، چه اين كه آتش دوزخ پاداش ستمكاران است. سپس، هواى نفس قابيل او را به كشتن برادرش ترغيب كرد، تا اين كه او را به قتل رساند. از اين رو، در زمره زيانكاران در آمد.

كلمه تقوايى كه در حال سخن گفتن هابيل با برادرش، بر زبان وى جارى گشت، سزاوار بود كه قصد و اراده شرارت و تبهكارى را در وجود او از بين ببرد، ولى افسوس كه قابيل، اهل پرهيزكارى و فرمانبردارى نبود و به همين دليل خداوند قربانى او را نپذيرفت و حسدى كه قلب او را فرا گرفته بود، تصميم او را در باره كشتن برادرش افزون ساخت.

اكنون برگرديم به سخن خداى متعال كه حاكى از زبان برادر مظلوم است:
«لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنا بِباسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخافُ اللَّهَ رَبَّ العالَمِينَ».

در اين‏جا پاك‏ طينتى هابيل، كه آميخته به تقوا بوده و خيرخواهى و نيكى بر آن حاكم بود، به ما نشان مى‏دهد كه وى بدى را مقابله به مثل نمى‏كرد؛ زيرا قتل و كشتار، با صفات و خصوصيات وى كه ترس از خداى جهانيان داشت، سازگار نبود. و كسى كه از خدا بيم داشته باشد، به كسى اجحاف روا نمى‏دارد. ترس و بيم از خدا بزرگ‏ترين مانع از ارتكاب جرم در زمين است. اگر مربّيان و خيرانديشان پى ببرند و مردم را به ايمان به خدا و رعايت آن در كردارشان و بيم از گناه متوجه سازند، به جامعه‏اى يك‏پارچه و ايده‏آل كه صلح و صفا بر آن حاكم است، دست خواهند يافت، ولى قابيل كه شرارت، سراسر وجودش را فرا گرفته بود، عملِ زشتِ خويش [كشتن برادر] را به اجرا در آورد:( فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الخاسِرِينَ).

در حقيقت، درگيرى و كشمكش، ميان هابيل و قابيل نبود، بلكه ميان قابيل و نفس سركش و تبهكار او و تمايلاتِ شرارت‏آميز و تصميمات پليد وى بود. در واقع مى‏بايست قابيل با استيلاى بر اين تمايلات، آنها را مهار نموده و از بند اسارت آنها رهايى يابد، ولى در برابر ضعف خود و سركشى تمايلات نفسانى خويش، عاجز و درمانده شد و تبهكارى او به كشتن برادرش انجاميد و اين عمل، خشونت آميزترين نوع حسد بود.

پندِ كلاغ
زمانى كه قابيل برادرش را به قتل رساند، او را رها ساخت و متحيّر ماند و نمى‏دانست با آن، چه كند. خداوند دو كلاغ را چنين مأموريت داد كه يكى از آنها ديگرى را بكشد و با منقار و پاهايش چاله‏اى براى آن بكند و سپس او را در آن چاله افكنَد. هنگامى كه قابيل ملاحظه كرد، آن كلاغ چگونه كلاغ ديگر را مدفون ساخت، دلش به رحم آمد و دوست نداشت عاطفه‏اى كمتر از آن داشته باشد، از اين رو برادرش را در زير خاك نهان ساخت، حيرت زده و غمگين و پشيمان از كرده خويش  با خود گفت:
آيا شايسته است كه من عاطفه و مهرى كمتر از اين كلاغ داشته باشم! اين سخن را خداوند سبحان اين گونه بيان فرموده است:( فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي سَوْءةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ) [المائدة : 31]

پس خدا كلاغى را برانگيخت كه زمين را مى‏كاويد تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان كند [قابيل‏] با خود گفت:
واى بر من، آيا من از اين كلاغ ناتوان‏ترم؟ پس جسد برادرم را در خاك نهان مى‏كنم. و بدين سان، از كارخويش پشيمان گشت.

گفته شده كه وقتى قابيل برادرش را كشت و آن را رها كرد، خداوند كلاغى را مأمور كرد كه خاك بر بدن هابيل بريزد. وقتى قابيل كه قاتل بود ملاحظه كرد خداوند چگونه پس از مرگ هابيل، او را مورد اكرام قرار داد، حسرت خورد و از كار خود پشيمان شد.» (داستان هابیل و قابیل، جلالی عباس)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!