«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۹, جمعه

آیا دستِ برادرانِ جنگولک باز در کار نبود؟

اینجا برزنِ جنگلوک، نه جایی در پیرامون که در کانونِ شهر چابهار است؛ تا همین دیروز ۷۰۰ خانوار در سه و نیم هکتار زمینِ خدا، تنگ دل هم در آن زندگی می کردند یا شاید بهتر است بگویم: بسر می بردند و روزگار می گذراندند. اینک ویرانه ای از آن همه بر جای مانده است که به بمباران هوایی می مانَد؛ ولی بمبارانی در کار نبود. آتش سوزی که درگرفت، کپرها و آلونک های تنگ دل هم در چشم بهم زدنی خاکستر شد. چه شماری از آن مردم تهیدست آسیب جانی دیدند، روشن نیست. از چگونگی آتش سوزی نیز سخنی به میان نیامده و بگمان بسیار کسی از آن آگاه نیست. از آن ۷۰۰ خانوار، تنها دخترکی در تصویر دیده می شود که سرگشته و درخود فرورفته به خِرت و پِرت های نیم سوخته روی زمین خیره شده است؛ شاید گوشه ای چشم آشنا از آلونک یا کپری بر باد رفته از آنِ خود وی؟ او را شاید چون نماینده ی آن ۷۰۰ خانوار بتوان انگاشت؟ یا دستِکم نمایانگر روز و روزگار سخت ناگوارشان در رژیمی ـ چنانچه بتوان نام رژیم بر آن نهاد؟ ـ ایلخانی که گلوی توده ها میلیونی مردم ایران را در همه جا گرفته و می فشارد تا جان بسر شوند؛ یا به سرزمینی دیگر بکوچند یا بمیرند و خیالِ خود و تبهکاران را آسوده کنند؛ انگار که هرگز نبوده اند!  

دیدن آن تصویر و گزارشگونه ی نارسای همراه آن، یادمانده های بانویی که همراه همسر و دو فرزند خردسالش نزدیک به دو سال در آن شهر بسر برده بود را زنده کرد که از مهربانی و مهمان نوازی مردم چابهار می گفت؛ از اینکه هنگام بدرود و بازگشت به انزلی، نمی توانست از آن ها دل بکند؛ از زنان و کودکانی که بگفته ی وی با همه نداری و تنگدستی شان، هر کدام یادگاری ها و رهتوشه هایی فراخور وی و دو بچه ی خردسالش آورده بودند. از گفته های وی، چیزی از کپر و آلونک نشینی، آن هم در کانون شهر (!) به یاد ندارم. آن هنگام، بگمانم چند سالی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷، روز و روزگار مردم بهتر بود و کار به آلونک نشینی و دخمه نشینی و گورخوابی که هم اکنون در بسیاری از شهرهای ایران و خود تهران گسترش کم و بیش چشمگیری یافته، نرسیده بود. آن ۷۰۰ خانوار نیز همراه پدران و مادران شان، بیگمان تا چندی پیش از خانه و کاشانه ای برخوردار بوده اند.  

از این ها که بگذریم، این پرسش ذهنم را می خُلد که آیا برادران جنگولک باز به پیروی از "رهبر" بدپیشینه شان در کونکونک بازی و آتش بازی و اینا دست اندر کار این نابکاری نبوده اند؟ برای آن تبهکاران که کولبران را چون گنجشک شکار می کنند و با خنجر و تیغ و تفنگ، مردم پرخاشگر در خیابان ها را از پیر و جوان گرفته تا کودک خردسال کشته و می کشند، مگر به آتش کشیدن شماری کارتن و نایلون و خرت و پرت های دیگر سر هم شده برای آلونک و کپرهایی که به بادی بندند، کار دشواری است؟ و مگر کَک شان می گزد که مردم، آن سرپناه ناچیز خود را نیز از دست می دهند؟ بگمانم پاسخ آن روشن باشد.

سرنگون باد گروهبندی های خرموش اسلام پیشه ی فرمانروا بر میهن مان!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۹

بنیاد داده ها و تصویر پیوست، برگرفته از «تلگرام» به تاریخ  ۱۹ اردی بهشت ماه ۱۳۹۹ است.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!