«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ شهریور ۱۵, دوشنبه

دیواری به نام «حدّ» و برخی چشم اندازهای آینده ـ بازانتشار

یادداشتی بایسته به بهانه ی بازانتشار

همگی خود را «کمونیست»، «مارکسیست ـ لنینیست» و حتا «وارث مارکس، انگلس، لنین و سنت های جنبش کمونیستی ایران و جهان» می دانند و گاه بر بنیاد گرایش های کوته بینانه ی خود، مائو، استالین، تروتسکی یا شاید دیگرانی چون «انور خوجه» را نیز به آن سه می افزایند! مدعیانی که بجای آموختن و دریافت باریک بینانه ی درونمایه ی «کمونیسم» و آموزش و کاربرد هسته ی آن: «دیالکتیک ماتریالیستی» بویژه در آثار آن سه تن نخستینِ نامبرده و نامور در ایران به «الف لام میم» از آن ها آدم هایی سپندینه می سازند و بزرگ شان می دارند، بی آنکه بکوشند تا خود را به تراز آن ها برسانند؛ زیرا بدون چنین کوشش و رساندن خویش به چنان ترازی کمابیش، چگونه می توان بزرگی شان را دریافت؟! و چرا باید بجای آموختن و کاربرد آنچه آموخته ای، کسی را بجا یا بیجا بزرگ داشت یا پنداشت؟! آیا جز آن است که با دریافت نکته ای و کاربرد آن در شرایط امروزین، هم بزرگی کار آن ها را نشان داده ای و هم تئوری و پراتیک را پربارتر نموده ای؟

نادانی و ناکارآمدی برخی از چنین مدعیانی که شوربختانه رده های رهبری این یا آن سازمان و حزب با گرایش های چپ را نیز پر نموده اند تا بدانجاست که گاهی با خود می اندیشم:
گویی لقمه را باید جوید و در دهان شان نهاد!

بسیاری از آن ها با نادیده گرفتن گرایش های طبقاتی شان به همان ناتوانی های تئوریک ـ سیاسی دچارند که نمونه هایی چون برونشتین و کائوتسکی در دورانی دیگر به آن دچار بودند.

تکه پاره نمودن مانش یکپارچه ی امپریالیسم به عنوان سامانه ای دربرگیرنده از هر سویه ی اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی آن و پدید آمده در دورانی که پس از آن دیگر زاییده نخواهد شد، یکی از چنین ناتوانی های بنیادین را به نمایش می نهد؛ ناتوانایی هایی که در بسیاری موردها از درست نیاموختن الفباها سرچشمه می گیرد. آن ها حتا آرش و مانش باریک این نکته که سامانه ی سرمایه داری در پله ی امپریالیستی خویش، سرشتی انگلی یافته را بدرستی و آنگونه که شاید و باید درنمی یابند؛ گاهی روسیه را کشوری امپریالیستی بشمار می آورند؛ گاهی چین و دیگر نمی دانم کدامین کشور را؛ ولی، آیا آن دو کشور یا هر کشور دیگری را تنها به شَوَند رویش پرشتاب سرمایه داری در آنجا یا داشتن یک یا دو ویژگی بسیار کمرنگ و کمابیش همسان با کشورهای امپریالیستی اروپای باختری و «یانکی» ها می توان در رده و تراز کشورهای امپریالیستی جای داد؟

آیا باید آن ها را به بازخوانی کتاب ارزنده ی دانشمند انقلابی تیزبین: «و. ای. لنین» به نام «امپریالیسم، بالاترین مرحله ی سرمایه داری» فراخواند؟ بگمانم، شاید برای تک و توکی از چنین مدعیانی سودمند باشد؛ آن هم تنها به این شرط :
آنجا که جُستاری را بدرستی در نمی یابند، پی آن را بگیرند تا به اندازه ای بایسته به چند و چون آن آگاه شوند؛ وگرنه، خواندن چنان کتاب هایی بویژه اگر از سرِ سیری نیز باشد، راه بجایی نخواهد برد و تنها برای برخی که از حافظه ای نیرومند برخوردارند، دستِ بالا به ساختمان کژ و کوله ی آخشیج هایی هندسی درگیر بایکدیگر در خِرَدشان خواهد انجامید. با این همه، چنین کوششی برای آن گروه از جستجوگران و پژوهندگانی که از توان اندیشگی خوب و بویژه بنیادی دانشورانه برخوردارند، بیگمان بی بار نخواهد بود.

در نوشتار زیر، بخش های هماوندتر با این جُستار را برجسته نمایش داده و کلید دریافت باریک تر جُستار و چرایی آن را نیز یادآور شده ام:  
«قانون رشد ناموزون اقتصادی ـ اجتماعی»! گرچه، بنیاد دریافت دانشورانه ی آن بگونه ای دربرگیرنده تر «... از دیدگاه فلسفی با جُستار و مانشی به نام دگرگونی های کمّی (چندی) و چگونگی دگردیسگی آن به کیفیتی نو (دگرگونی کیفی یا چونی) سر و کار دارد» (نوشتار زیر).

با بدیده گرفتن تندرستی نه چندان روبراهم و آن اسب روغن کشی که کم تر از چرخیدن بازمی ایستد، امیدوارم  مرا به کار تئوریک سنگین تر در این زمینه واندارند؛ گرچه، چنانچه آن را بایسته بیابم، بر آن اسب بی پدر مادر سوار خواهم شد. بگمانم، آنچه در نوشتار زیر آورده ام به اندازه ای بسنده روشنگر، سودمند و راهنما باشد.

ب. الف. بزرگمهر     ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۵

***

 

دیواری به نام «حدّ» و برخی چشم اندازهای آینده


آنگاه که اندکی آسمان و خورشید و ماه  و ستاره ها را شناختیم با خودسری پنداشتیم که همه ی آن ها به دور ما در گردش اند:
به دور ما که خودمان به خود، برنام «اشرف مخلوقات» بخشیده بودیم و می پنداشتیم در جهان هستی، یگانه و بی همتاییم.

پس از آن روشن شد که نه تنها در مرکز جهان نیستیم که حتا در مرکز کهکشان راه شیری نیز نیستیم؛ روی سیاره ای کوچک به گرد یکی از خورشیدهای نه کوچک و نه بزرگ، بر روی یکی از یال های آن کهکشان در گردشیم. سپس در دوره ی کنونی دریافتیم که امکان هستی جانداران در شکل های گوناگون آن در سپهر شناخته شده تا این هنگام، شمارگانی دستکم ده به توان یازده را دربرمی گیرد؛ گرچه هنوز نشانه ای از هیچ سیاره ای نیافته بودیم. همزمان ناچار شدیم تا امکان هستی سپهرهایی واژگون، دستِکم به همان گنجایش سپهر شناخته شده ی ما در ساختاری پیچیده تر از چهار سویه ی مکانی ـ زمانی را بپذیریم که در آن بجای پروتون با بار مثبت با پروتونی با بار منفی و بجای الکترون با بار منفی با الکترون بار مثبت و آخشیج هایی واژگون سر و کار خواهیم داشت؛ زیرا این ها را در کسر بسیار کوچکی از ثانیه در آزمایشگاه پدید آورده بودیم؛ و اینک، بازشناختی تازه که افق های نوتری به روی آدمی می گشاید:
«ستاره شناسان در گازهای پیرامون یک ستاره ی جوان خورشیدسان، مولکول های قند یافته اند» (گزارش زیر)؛ نشانه ای راستین از زندگی، جایی دیگر در سپهر بیکران و بس مهم تر از جستجوی ناموجوداتی زاده ی پندار خودمان!

... و بار دیگر، طنز گزنده و تلخ «مارک تواین» که زمین، این چرخنده ی کوچک سامانه ی خورشیدی۱ و باشگاه آدمیان و سایر جانداران آن را «زگیل کوچک کهکشانی» نامیده بود، در ذهنم جان می گیرد؛ "زگیل"ی که با همه ی کوچکی اش باید آن را پاس داریم و نگذاریم به دست خودمان: «اشرف مخلوقات» که اینک برنامی بیش از پیش ریشخندآمیز می شود، نابود شود.

از سفرهای آینده ی آدمی به کهکشان بسیار گفته و شنیده شده است و من هر بار، آنچه در این زمینه برای گفتن داشته و دارم به زمانی دیگر واگذاشته ام. اینجا، فشرده ای از آن را بازمی گویم:
ما آدمیان، در کالبد کنونی خود، هیچگاه توان دستیابی به نزدیک ترین سیاره ی همانند زمین یا جایی که آن را سازگار با خواست ها و نیازهای خود بتوانیم دگرگون نماییم، نخواهیم داشت؛ زیرا کالبد آدمی تنها برای زندگی در روی این سیاره سازگار است و نه در شرایطی دیگر: کالبدی زمینی! این را آزمایش های پی در پی و کم و بیش درازمدت فضانوردان اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی در ایستگاه فضایی «میر» (صلح) که بر بنیاد طرح نوآورانه ی «زندگی در مداری بسته» به هنگام خود از سوی دانشمند روسی: تسیولکوفسکی۲ شکل گرفته و جلو می رفت، بروشنی نشان داد. تنها اندامی از بدن آدمی که آن را تا اندازه ای بتوان فرازمینی یا کیهانی نامید، دیدگان اوست؛ آن هم تنها در آن اندازه که بتواند سپهر پیرامون خود را تا دورترها ببیند و ژرفایش را بکاود.

ما در طبیعت که اجتماع آدمی نیز بخشی از آن را دربر می گیرد با دیواری به نام «حدّ» یا مرزهایِ عبورناپذیرِ (ردنشدنی) طبیعی در چارچوب زمانی ـ مکانی آن سر و کار داریم؛ «در چارچوب زمانی ـ مکانی» به این آرش که از مرزی یکبار رد شده در طبیعت، دوباره نمی توان رد شد؛ همانگونه که نمی توان به گذشته بازگشت و یا به گفته ی بسیار زیبا و پرآرش هراکلیت:
«از یک رودخانه نمی توان بیش از یکبار گذشت»! گرچه، در اینجا سخن از پیمایش روندی طبیعی در میان است؛ بسان «آدمیان نخستین» که از بسیاری سویه های کالبدشناسانه و بویژه توانایی های دست و زبان و مغز به پای آدمیان پسین یا همانا «آدم هوشمند» («هوموساپینس») کنونی نمی رسیدند؛ ولی با ابزارسازی در روندی رویهمرفته بسیار کند و درازمدت، خود را گام بگام از جهان دیگر «نخستی ها» («پریمات ها»)۳ جدا نموده با بازآفرینی طبیعت در برابر آن و خویشتن خویش ایستادند و نه تنها طبیعت پیرامون خود را دگرگون نموده، رنگی آدموار به آن دادند که دست ها و انگشتان شست شان دگرگون شد؛ مغزشان نخستین مانش ها را آفرید و زبانی گویا و نیوشا یافتند. اینجا، مرز میان جهان جانوران و زندگی زیستی با جهان آدمی و زندگی اجتماعی آدمیان است؛ جهانی نوپدید و فرگشتی اجتماعی که جایگزین فرگشت زیستی وی می شود. آدمی خود را بازمی شناسد و با آنکه هنوز بخش بسیار کوچکی از طبیعت پیرامون خویش است، خود را در برابر طبیعت می یابد.۴ به این ترتیب، در روندی پرشتاب که همواره نیز بر شتاب آن افزوده می شود، دانش و فن آوری آدمی به آنجا رسیده که بویژه در زمینه ی «زیست فن آوری» («بیوتکنولوژی») توان پشت سر نهادن مرزهای طبیعی را بیابد و روندهای بگونه ای طبیعی پیموده شده را بازسازی کند و کسی نمی داند، شاید با شناخت بیش تر از ماهیت نور و شتاب آن که مرزی ردنشدنی در سپهر شناخته شده بشمار می آید و با دستیابی به شتابی بالاتر از آن مرز به گذشته ی خود و گیتی نیز رهسپار شود. همه ی این ها در پهنه ی نظری شدنی است؛ ولی، آنچه اکنون تنها در پهنه ی نظری، شدنی بدیده می آید، روزی در آینده جان می گیرد و کالبدی راستین می یابد؛ تاریخِ دانش گواه آن است. آدمی است و توانایی های بیکران وی؛ آنگونه که مولوی بزرگ و مایه ی سرفرازی همه ی ما ایرانیان درباره اش می گوید:
«آنچه گفتند و سُرودند تو آنی    خودِ تو جانِ جهانی»

شاید برخی از شما، ماجرای آن توپی که هرگز شلیک نشد را شنیده باشید. یادم نیست در کجا روی داد؛ در روسیه، شاید ترکیه و یا کشوری دیگر. می خواستند توپی بسیار بزرگ تر از واپسین توپ های دورزن آن هنگام بسازند تا فاصله هایی بازهم دورتر را نشانه بگیرد و چنین توپی نیز ساخته شد با گلوله هایی بزرگ تر درخور آن؛ ولی هیچگاه شلیک نشد یا درجا منفجر شد. این را درست به یاد نمی آورم و چندان مهم نیز نیست و به چند و چون و چگونگی آن نیز نمی پردازم که در آن ویژه کار نیستم. به هر رو، آن کوژ (قوس) هُذلولی که آن گلوله در آسمان می بایست می پیمود در توان چنان دستگاه پرتابی نبود. چنین آزمونی، جُستار «حدّ» را در آن زمینه روشن نمود و نشان داد که برای فاصله های دورتر، نیاز به فن آوری و ابزار پیشرفته تر دیگری است: موشک و دستگاه پرتاب آن! در اینجا، بزبان و از دیدگاه فلسفی با جُستار و مانشی به نام دگرگونی های کمّی (چندی) و چگونگی دگردیسگی آن به کیفیتی نو (دگرگونی کیفی یا چونی) سر و کار داریم. به عنوان نمونه ای ساده و پیش پا افتاده می توان به دگرگونی های آب در دماهای گوناگون اشاره نمود که در مرزهای مشخصی، کیفیت آن دگرگون می شود؛ در صفر درجه، یخ بسته، جامد می شود (دگرگونی کیفی) و در صد درجه بخار شده به گاز دگردیسه می شود (دگرگونی کیفی) و میان این دو دما کم و بیش روان و مایع است (دگرگونی کمی).

دانسته و آگاهانه نخواستم ستیزه ای فلسفی در این باره را بیاغازم. آن را برای نوشتاری بلندتر و بیش تر تئوریک گذاشته بودم که شاید بخت نوشتن آن را هرگز نیابم. برای جبران این کمبود و روشن شدن هرچه بیش تر جُستار، نمونه های دیگری در زیر یادآور می شوم:
هنگامی که نخستین سنگپایه های هستی جانداران (گیاهان و جانوران) با پیدایش «اسیدهای امینه» و انباشتگی گام بگام آن ها در اقیانوس های گرم نخستین که شاید ده ها میلیون سال بدرازا کشیده باشد، کالبدی راستین یافت (دگرگونی کمی)، فرآیند همانندسازی در برخی «اسیدهای امینه» ی جهش یافته۵ و پیدایش نخستین جانداران تک سلولی۶ آغاز شد (دگرگونی کیفی) که در پی آن، برجای مانده ی «اسيدهای امينه» کم وبیش پرچگال اقیانوس ها يا به زبانی نمادین: «آبگوشت نخستین» را خوردند و آن را کم و بیش به طور کامل پاک کردند.۷ شاید «پلانکتون ها» را بتوان واپسین بازماندگان این جانداران بشمار آورد.

نمونه ی دوم را در هماوندی با چگونگی فرگشت سامانه های اجتماعی ـ اقتصادی از تاریخ کنونی میهن مان که پیش تر در نوشتاری به آن اشاره نموده ام، یادآور می شوم:
«نگاهی به وضعيت اقتصادی کشورمان از انقلاب بهمن به اين طرف نشاندهندۀ آن است که روند دردناک و غيرانسانی انباشت نخستين سرمايه‌داری با فراز و نشيبی اندک، همچنان ادامه داشته و به روند تثبيت شده و تکامل يافتۀ گردش سرمايه، آنگونه که در کشورهای "پيشرفتۀ" سرمايه‌داری شاهد آن هستيم، فرانروييده است. فرار گسترده و بی‌سابقۀ سرمايه از کشور، سپرده‌های بسيار بزرگ درآمدهای نفتی در بانک‌های خارجی (به طور عمده اروپايی) که در عمل نقش چندانی در بخش اقتصاد مولد کشور ندارند، به همراه انباشت نسبی سرمايه در بخش‌های غيرمولد مانند املاک و مستغلات، همه و همه گويای اين امر است. دورۀ پس از انقلاب تاکنون گواه روشنی بر اين امر است که تاريخ را با همان درونمايه و برونزدی که پيش‌تر و در جايی ديگر داشته است، نمی‌توان بازآفريد ... به طريق اولی، نمی‌توان ليبراليسم بورژوايی را آنگونه که در اروپای سده‌های گذشته پديد آمده - و يا به هر شکل ديگری- در کشورمان پديد آورد. اين، امکانی از نظر تاريخی از دست رفته و راهی بن بست است. پی‌آمدهای پيمودن چنين راهی، اوضاع انفجارآميز کنونی ميهنمان است که در زمانی که اين سطرها به روی کاغذ می‌آيد آبستن رويدادهای بسيار جدی و خطرناک است. البته طرد راه رشد سرمايه‌داری و سمت‌گيری سوسياليستی در اقتصاد و سياست کشور ما در دوران معاصر، در شرايطی که ديگر از اردوگاه کشورهای سوسياليستی به عنوان بزرگ‌ترين پشتيبان مادی ـ معنوی جنبش‌ها و انقلابهای اجتماعی چيز زيادی برجای نمانده، با دشواری‌های بيش‌تری نسبت به پيش همراه است؛ اما به هر حال، آنگونه که از جانب برخی محافل سياسی ادعا می‌شود، نشدنی هم نيست. کافی است نگاهی گذرا به آنچه که در زمانی کوتاه‌تر از انقلاب بهمن تاکنون و در شرايطی به مراتب ناگوارتر از وضعيت کشور ما در برخی از کشورهای آمريکای لاتين به سود زحمتکشان انجام شده، بيفکنيم تا مفهوم اين شدن را دريابيم.»۸

نمونه ی سوم را برپایه گفته ی کسی یادآور می شوم که با نادیده گرفتن اشتباهات تئوریک و سیاسی گاه چشمگیری که در نوشته هایش دیده می شود و شوربختانه نتوانسته ام در آن زمینه ها یادداشت یا نوشتاری جداگانه بنگارم، رویهمرفته از دانش و بینشی خوب درباره ی جهان و بویژه چالش های روسیه و اکرایین برخوردار است؛ وی در یکی از نوشتارهایش، چنین می آورد:
«اگرچه روسیه را هنوز نمی توان کشوری امپریالیستی نامید، ولی این کشور در مرحله گذار به امپریالیسم قرار دارد.» در اینجا به پیامدهای چنین اشتباه بزرگی در هماوندی با نوشتار وی نمی پردازم و به ناچار در چارچوب جُستار این نوشتار به آن اشاره ای گذرا می کنم. در پوشه ی نوشتار وی، همان هنگام که آن را خواندم، یادداشت زیر را افزوده بودم:
«چنین مرحله ای در تاریخ گذشته است؛ حتا کشور چین نیز که شرایط بهتری دارد به این مرحله نخواهد رسید. روسیه، دست بالا همان روندی را خواهد پیمود و در بهترین شرایط به همان جایگاهی دست خواهد یافت که روسیه تزاری داشت:
خرده امپریالیستی پیرو و دنباله ی سامانه ی امپریالیستیِ جاافتاده ی باخترزمین. رشد ناموزون اقتصادی چنان امکانی برای پدیداری انحصارات بزرگ تازه در سایر منطقه های چهان نخواهد داد و کاربرد ”خرده امپریالیسم“ آمیخته واژه ای نمادین و کم و بیش به همان آرشی است که نقش و جایگاه روسیه تزاری به عنوان وامانده ترین کشور دنباله رو حلقه کشورهای امپریالیستی باخترزمین تا پیش از ”جنگ جهانی نخست“ را بازمی تاباند»

در این دو نمونه که بگونه ای فشرده به آن ها اشاره نمودم نیز با جُستار «حدّ» و مرزهایی ردنشدنی سر و کار داریم؛ هیچکدام از دو کشور یادشده و نیز کشورهای دیگری چون برزیل، هیچگاه به آستانه ی سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی نیز نخواهند رسید. این مرزی یکبار رد شده در تاریخ جامعه ی آدمی است و دوباره پیمودنی نیست؛ به این دلیل ساده که «سامانه ی سرمایه داریِ پیش از انحصارات» با پیدایش انحصارات بزرگ سرمایه داری که از همان آغاز، همه ی نشانه های انباشتگی آن سامانه به مرزهای گنجایش و اندکی پس از آن، گندیدگی و انگلوارگی خود را به نمایش نهاد، دیگر جایی برای پی گرفتن چنین روندی تاریخی برجای ننهاده است و کلید دریافت بهتر جُستار که تنها به آن اشاره نموده ام نیز از آن میان و مهم تر از همه، «قانون رشد ناموزون اقتصادی ـ اجتماعی» در این سامانه است که درباره ی چند و چون آن در نوشتارهای دیگری سخن رفته و بررسی بیش تر آن در چارچوب این نوشتار نمی گنجد. سامانه ی سرمایه داری به مرزهای خود رسیده، درجا می زند و می لنگد؛ گویی با لگد کوبیدن به دیواری رد نشدنی، پای خود را می شکند و هربار بیش تر زمینگیر می شود؛ حتا کشور چین با آنکه در سنجش با روسیه از امکانات گسترده تری برای امپریالیست شدن برخوردار است و برخی رهبران گذشته و کنونی آن نیز چنین پندارهای خامی در سر می پرورانده و می پرورانند، هرگز امپریالیست نخواهد شد. آن سوی دیوار، سوسیالیسم است که باید بتوان به آن رسید. اکنون سخن بر سر دوراهی بیم و امیدی است که یا آدمی سرانجام خواهد توانست دندان نیش سرمایه داری امپریالیستی را بکشد و آن را تا اندازه ی ممکن کم خطرتر نموده، راه را برای پیمایش هرچه پرشتاب تر سوسیالیسم و سمتگیری های سوسیالیستی در کشورهای کم رشدتر بگشاید یا بیم مرگ و نابودی آدمی و سایر جانداران می رود. در این باره، در یکی از نوشتارهای پیشینم، چنین آمده بود:
«... آفرینش جامعه سوسیالیستی و در پی آن، جامعه کمونیستی، بسان همه ی انقلاب ها و جنبش های اجتماعی، تنها یک بخت بزرگ تاریخی برای همه ی بشریت است که اگر به هنگام از آن سود برده نشود، می توان آن را برای همیشه از دست رفته پنداشت. همانگونه که آزمون ها و آروین های انقلاب ها و جنبش های کنونی نشان می دهند، ساده اندیشی خواهد بود اگر بینگاریم که چنین بخت های بزرگ تاریخی، پس از هر شکست، بارها و بارها فراهم شده، سرانجام به بار نشیند؛ زیرا همانگونه که پیشرفت های فن آوری و علمی، زیربناهای پدیداری چنین بخت های کوچک و بزرگی را فراهم می کنند، پیشرفت هایی دیگر، آن بخت های تاریخی پدید آمده در شرایط پیشین را یکبار و برای همیشه از میان می برند.

سامانه ی بدخیم سرمایه داری که اکنون دیگر آشکارا نابودی بسیار گسترده ی نسل بشر از راه های گوناگون را در سر می پروراند، اگر نتواند به چنین تبهکاری دست یازد، آن هنگام که آدم ـ ابزارهای توانمندتر و کارآمدتر از ”آدمیانِ با خاستگاه طبیعی“ (بیولوژیک) پدیدار شوند، به شیوه ای دیگر به آن آماج دست خواهد یافت. معنای آن البته پابرجا ماندن سامانه ی سرمایه داری نیست؛ زیرا با چنین جهشی همه ی مناسبات تولید اجتماعی نیز از ریشه دگرگون شده و چیزی تازه سر برخواهد آورد و پرسش هایی نو برخواهد انگیخت که پیش از آن زمینه ای نمی توانست داشته باشد.» ۹

... و سخن پایانی را با آنچه هسته ی بنیادین این نوشتار را دربرمی گیرد و انگیزه ی نوشتن آن نیز شد به پایان می رسانم؛ گرچه، همه ی آنچه در این باره گفتنی است را نگفته ام:
آدمی تنها آن هنگام خواهد توانست نخستین مرزهای سپهر بیکرانه را برای دستیابی جایی دیگر برای زیست خود درنوردیده، پشت سر نهد که خود را تا اندازه ای بسیار با نرم ابزارهای «زیست فن آوری» نوین و نوین تری که زندگی ابدی و تاب آوردن وی و ابزارهای ساخته و پرداخته اش در برابر شتاب های نزدیک به شتاب نور را که برای سفرهای کیهانی ناچار به دستیابی به چنین شتابی نیز هست، پایور (تضمین) نماید و در آن صورت، وی توان بازسازی و دگرسانی خویش را افزون بر بازآفرینی طبیعت پیرامون یافته و چیزی دیگر خواهد بود؛ شاید هر چیزی جز آدمی! و همچنان، این پرسش آزاردهنده:
«آیا جانبداری از ”آدمیانِ با خاستگاه طبیعی“ در برابر آدم ـ ابزارهای توانمندتر، کارآمدتر و باهوش تر، پشتیبانی از گذشته در برابر آینده، نادیده گرفتن واقعیتی عینی و ضد دیالکتیک ماتریالیستی نخواهد بود؟»۱۰

ب. الف. بزرگمهر     ۲۳ شهریور ماه ۱۳۹۳


پی نوشت:

۱ ـ بجای «منظومه شمسی» می توان «سامانه ی خورشیدی» بکار برد.

۲ ـ همه ی این طرح ارزنده که به دلیل فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان، پی گرفته نشد، در بلبشوی دوران خودباختگی ها، خودفرختگی ها و خیانت ها در آن کشور که به گفته ای آن مردک بیشرم: یلتسین، تنها دو سال کافی است تا در بازار سرمایه داری شیرجه برویم ـ و فرآورده های تلخ آن اینک بیش از پیش روشن است! ـ به چنگ «یانکی ها» افتاد و از آن در برخی از فرآورده های خود با آماج هایی دیگر سود بردند.

۳ ـ «نخستی ها» («پریمات ها») به سه دسته بخش می شوند:
لمورها ، میمون ها و آدمیان. والاترین میمون های بی دُم کنونی چون شمپانزه و گوریل، در شاخه ی زیستی، پسرعموها و دخترعموهای (بیگمان، پسردایی و پسرخاله نیز می توان گفت!) آدمیان کنونی بشمار می آیند.

۴ ـ هماوندی میان دست هایی آفریننده و بازسازنده ی طبیعت با مغزی که واپسین پله های فرگشت «زیست شناختی» (بیولوژیک) را پشت سر می نهد، همراه با زبانی که گام بگام جانشین بازتاب های احساسی ریشه گرفته از بخش های پایینی مغز: «هیپوتالاموس» و «سامانه ی نشانه های نخستین» شده، «سامانه ی نشانه های دومین» را در آدمی پدید می آورد و گسترش می دهد؛ اینجا مرز میان جهان جانوران و زندگی زیستی با جهان آدمی است؛ جهانی نوپدید و فرگشتی اجتماعی که جایگزین فرگشت زیستی وی می شود. آدمی خود را بازمی شناسد و با آنکه هنوز بخش بسیار کوچکی از طبیعت پیرامون خویش است، خود را در برابر طبیعت می یابد.

۵ ـ جهش (mutation)، دگردیسگی های (دگرگونی های کوچک چونی یا کیفی) در ساختار ژنی جانداران را گویند که بویژه در جانداران ریزتر بیش تر و پرشتاب تر رخ می دهند. به عنوان نمونه، می توان به جهش های برخی ویروس های بیماری زا که در مرز میان «جهان جانداران» و «جهان بیجان ها» قرار دارند، اشاره نمود که در پی هر دگردیسگی در برابر دارو یا اندازه ی پیشین از یک دارو (dose) ایمن شده، پزشک را وادار به افزایش اندازه ی دارو یا جایگزینی آن با دارویی نیرومندتر می کنند.

۶ ـ  «کواسروات ها»

۷ ـ «... حتا بازآفرينی پديده‌های طبيعی که در مقام مقايسه با پديده‌های اجتماعی در پلۀ تکاملی بسيار پايين‌تری قرار دارند، به طور طبيعی و آنگونه که يک‌بار پيش آمده است، ديگر شدنی نيست. برای نمونه، ديگر نمی‌توان اقيانوس‌ها را به شرايطی برگرداند که در آن نخستين موجودات زنده (کواسروات‌ها) به خوردن باقی‌ماندۀ اسيدهای آمينه اشباع شده يا به عبارتی ديگر «آبگوشت اوليه» پرداختند و آن را تقريباً به طور کامل پاک کردند.»
برگرفته از «کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، گاهنامه اینترنتی «عدالت»، ۲۵ مهر ماه ١٣۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5/

۸ ـ «کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، گاهنامه اینترنتی «عدالت»، ۲۵ مهر ماه ١٣۸۵
http://www.edalat.org/sys/content/view/470/5/

۹ ـ «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

۱۰ ـ همانجا

چند نوشتار دیگر هماوند با جُستار این نوشتار:
چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨
http://www.behzadbozorgmehr.com/2009/10/blog-post_25.html

فناوری روباتیک در سال گذشته، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۹ اسپند ماه ۱۳۸۹
http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/03/blog-post_1426.html

نه تنها دوست آدمی که جایگزین وی در چرخه ی فرآوری کالاها و خدمات!، ب. الف. بزرگمهر، هفتم آبان ماه ١٣٩١
 http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/10/blog-post_29.html


***

ستاره شناسان در فضا "قند" یافتند!

ستاره شناسان در گازهای پیرامون یک ستاره ی جوان خورشیدسان مولکول های قند یافته اند.

گروهی از ستاره شناسان با بهره از آرایه ی گسترده ی میلیمتری/زیرمیلیمتری آتاکاما (آلما، ALMA) مولکول های قند را در گازهای پیرامون یک ستاره ی جوان خورشیدسان شناسایی کرده اند. این نخستین بار است که قند در فضا و به دور چنین ستاره ای یافته می شود، و این یافته نشان می دهد که بلوک های سازنده ی زندگی در زمان مناسب و در وقت مناسب به سیاره هایی که پیرامون این ستاره در حال ساخته شدنند افزوده خواهند شد.

اخترشناسان در گازهای پیرامون یک ستاره ی دوتایی جوان و هم جرم خورشید به نام IRAS 16293-2422، مولکول های "گلیکول آلدئید" (C۲H۴O۲) را یافتند - یک شکل ساده از قند. گلیکول آلدئید پیشتر هم در فضای میان ستاره ای دیده شده بود ولی این نخستین بارست که نزدیک یک ستاره ی خورشیدسان، و در فاصله ای  برابر با فاصله ی اورانوس از خورشید در منظومه ی خورشیدی خودمان یافته می شود. این کشف نشان می دهد که برخی از ترکیبات شیمیایی موردنیاز زندگی درست همزمان با شکل گیری سیاره ها در این منظومه وجود دارند.

یس یورگنسون از بنیاد نیلز بوهر دانمارک می گوید: «ما در قرص گاز و غبار پیرامون این ستاره ی نوپا گلیکول آلدهید یافتیم که گونه ای ساده از قند است و چندان با قندی که در قهوه مان می ریزیم تفاوت ندارد. این مولکول یکی از اجزای سازنده در شکل گیری RNA است که - مانند DNA - یکی از بلوک های بنیادین زندگی می باشد.

حساسیت بالای آلما - حتی به هنگام کار در محدوده ی کوتاه ترین طول موج هایی که از نظر فنی چالش برانگیزند - برای این مشاهدات مهم و حیاتی بود، مشاهداتی که طی مرحله ی بازبینی و تایید علمی رصدخانه توسط یک آرایه ی ناتمام از آنتن ها انجام شده بود.

سیسیل فاور از دانشگاه آروس دانمارک می گوید: «آنچه که به راستی در یافته های ما هیجان انگیز است اینست که مشاهدات آلما نشان می دهند که مولکول های قند در حال کشیده شدن به سوی یکی از دو ستاره ی درون این منظومه اند. این مولکول های قند نه تنها در جای درستی برای راه یافتن به درون یک سیاره واقع شده اند، بلکه در جهت درستی هم در حال حرکتند.»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!