«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

بذار هر کی کار خودشُ بکنه!


ناچارم کرده برایش روزنامه بخوانم. چشم هایش دیگر درست نمی بینند و یکی از آنها که گاهی تار هم می شود، بیش تر آزارش می دهد. با این همه، تا آنجا که می توانم از زیرش در می روم؛ می دانم بیشترشان پرچانگی است و چیز بدردبخوری ندارند. او هم کم و بیش بر همین باور است. هنگام خواندن روزنامه، بد و بیراه هایی را که بر زبان می آورد، با بردباری می شکیبم و گاهی ناچار می شوم جمله را دوباره و سه باره از نو بخوانم. راستش، خودم هم گاهی از این جملات سر در نمی آورم؛ او که پاک از کوره در می رود و لیچارهایی آمیخته با ناسزا بار می کند؛ لیچارهایی که روشن نیست به سوی من نشانه گیری شده یا به سوی نویسندگان این یا آن روزنامه. از شما چه پنهان برخی وقت ها خنده ام هم می گیرد. این، یکی از آن نمونه هاست:
برایش «نامه مردم» می خوانم. خودش به آن می گوید: «نوبرِ مردم»! گاهی که دیر می شود، صدایش در می آید؛ انگار که منتظر است. می دانم که از روی عادتی کهنه است و گویی گمشده ای را در سطرهای این گاهنامه می جوید:
ـ «این نوبرِ مردم در نیومده برام بخونی؟» و پاسخ من همیشه کم و بیش همین است:
ـ «هر وقت که در بیاد، خودم براتون می خونم.»

این بار، نوشتار «تأملی بر تاکتیک ها و استراتژی مناسب مبارزاتی برای پیشبرد جنبش مردمی» را برایش می خوانم. با ابروهای گره کرده گوش فرا می دهد و برخلاف همیشه چیزی نمی گوید. من هم خوشحالم که آن را هرچه زودتر می توانم به پایان برسانم و به کار دیگری بپردازم. رسیده ام به اینجا:
«... در روند گذار از دیکتاتوری ولایی به استقرار حکومتی مردمی، کنشِ متقابل بین نیروها و شخصیت‌های تعیین کننده جنبش در روندی تکاملی و دیالکتیکی بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند. آمادگی شرایط عینی و ذهنی جامعه برای این گذار، سرانجام با جهش کیفی خود در پدید آوردن زبان مشترک بین نیروهای سیاسی مترقی، میهن دوست، و دموکراتیک به منظور در بیان آوردنِ مخرج مشترک‌ها در راستای ایجاد جبهه وسیع، نشان خواهد داد.»*

ناگهان صدایش درمی آید. روشن است که اوقاتش از چیزی تلخ شده است:
ـ راستی جریانِ این «مخرج مشترک» چیه که اینا تازگی ها تو نوشته هاشون می یارن؟ تو می فهمی این چی می گه؟ زبان مشترک چه ربطی به مخرج مشترک داره؟ اصلا «در بیان آوردن مخرج مشترک ها در راستای ایجاد جبهه ی وسیع» یعنی چی؟

با خود می اندیشم:
«باز هم کمی پیش از موقع خوشحال شدی. حالا بیا و درستش کن!» برایش توضیح می دهم:
ـ این تازگی نداره که این عبارت تو نوشته هاشون پیدا شده. دستِ کم یکی دو سالی می شه ... من هم تقریبا همه شونُ براتون خوندم. تا به حال متوجه شون نشده بودین؟!

ـ چرا ... متوجه شده بودم؛ ولی فکر می کردم یه چیز تصادفیه که حالا یه بار همینطوری از دهنشون در رفته ... گاهی پیش میاد آدم واسه ی خودش که حرف می زنه ... من هم نخواستم پی اش رو بگیرم ... پارسال یادم هس که گفته بودن «... تضادهای جامعه عدالت اجتماعی رو به مخرج مشترک زبان مشترک توده ها تبدیل کرده»**

ـ ولی نه خیلی بیش تره! از مدتی پیش به این طرف مرتبا توی سرمقاله هاشون هس و من همه شونُ براتون خوندم ...

ـ آره، درسته. راس می گی ... حقیقتش اینه که تا حالا روم نشده ازت بپرسم. امروزم همینطوری از دهنم پرید ... حالا می تونی بجای همه ی این حرفا توضیح بدی جریانِ این «مخرج مشترک» چیه که این همه بکارش می برن؟

ـ خُب قبل از اینکه توضیح بدم، اول بگم که ندونستن عیب نیست؛ نپرسیدن عیبه. بهتر بود زودتر اینو می پرسیدین. این یه اصطلاح ساده ی ریاضیه که تو دوره ی شما، ملاها این چیزا را تو «مکتب خونه» هاتون درس نمی دادن، اونجا  فقط یاد گرفتین «اَن من یُجیب» بخونین و ...

ـ خُبِ خُبِ! حالا لازم نکرده سوادِ نسل خودتو به رُخ من بکشی! چه گلی به سرِ مردم زدین با این سوادتون؟ دستِ کم اونموقع ها هرکی می خواس سوادشو به رخ این و اون بکشه چند تا آیه و سوره از قرآن می خوند که عوام چیزی ازشون سر در نمی آوُردن و چون تو کتاب مقدس نوشته شده بود، همینجوری گوش می کردن و هیچی نمی گفتن ... بعدشم تا منبر بعدی یادشون می رف ... حالا چی؟! با اینکه فارسی می نویسن، نمی تونی ازش سر در بیاری ...

ـ خُب، تقصیر اونا چیه که شما ریاضی سرتون نمی شه؟! (بازهم حواسم نبود که این را گفتم. از کوره در می رود!)

ـ ببین داداش جان! دو کلمه حرف حساب که ریاضی و قلمبه سلمبه گویی لازم نداره! نوشته های همین لنین تون رو بذار جلوت با اینا مقایسه کن. من بیش تر چیزایی رو که ازش واسم خوندی، خوب می فهمم؛ ولی زبون اینارو اصلا نمی فهمم ... خُب بجای همه ی اینا بهتر بود «مخرج مشترک» گرفتنُ توضیح بدی شاید کمی شیرفهم بشم ...

ناچارم قلم و کاغذ بردارم و کسر متعارفی و شیوه ی جمع زدنش را برایش توضیح بدهم. با دقت گوش می دهد؛ گرچه سگرمه هایش همچنان درهم است ...

این بار با لحنی کمی آرام تر می گوید:   
ـ اولا کدوم شیر پاک خورده ای گفته همه ی این کسرها رو باید با هم جمع کرد؟! بعدش هم مگه تو همون مقاله پارسالی نگفته بود «عدالت اجتماعی مخرج مشترک خواسته ها و شعارهای توده شرکت کننده در انقلاب» بود؟! خُب! این چه ربطی به اون «شخصیت های سیاسی و مذهبی و لائیک» داره؟ راستی یادت باشه معنی این «لائیک» رو هم بعدا واسم بگی. اون اندازه که من سرم می شه یعنی خدانشناس! درسته؟ خُب! تو که مثلا باسوادی و ازین بیشتر سر در می یاری، بگو ببینم «خواسته ها و شعارهای توده شرکت کننده در انقلاب» مگه مخرج مشترک گرفتن و ریاضی لازم داره؟ تازه هیچ جا هم دقیقا نمی گن این خواسته ها چی بود و با کدوم یکی از ... چی بود راستی این کلمه؟ آهان، یادم افتاد: «گفتمان» شخصیت ها باید مخرج مشترک پیدا کنه؟! ببین، داداش جان (در اینجا لحن سخنش کمی تند تر و چهره اش برافروخته تر می شود!) نکنه این «مخرج مشترک» یه چیزی شبیه همون «هَمَه با هم» اون آخوند نادانه که کار رو به اینجا کشونده؟ ... ببین، بهشون بگو این قلمبه سلمبه گویی رو کنار بذارن و یجوری حرف بزنن که آدم بفهمه چی می گن و چی می خوان! خلق خدا یا اونجور که شما دوس دارین بگین: «توده ها»، همینجوریش هم با هم زبون مشترک دارن! هیچ نیازی هم ندارن که مخرج هاشون با همدیگه یا این دفعه با اون ... چی بود اسمش؟ ... «شخصیت های لائیک» یکی بشه! هرکی این یه کارُ خودش تنهایی در خلوت خودش انجام بده بهتره! می ترسم اگه این اتفاق بیفته سر تا پای کشورمونُ، روت گلاب، گُه بگیره. می بینی که همین حالاش هم تا کمرش رسیده  ... یادت نره بهشون بگی بجای این حرفا که قوم یأجوج و مأجوج هم ازش سر در نمی یاره، همه ی همت خودشونُ به خرج بدن تا با کارگرا، زحمتکشا و کسایی که با عرق جبین خودشون یه لقمه نون در میارن، زبون مشترک پیدا کنن ... رُک و پوست کنده هم براشون توضیح بدن منظورشون از اون «عدالت اجتماعی» چیه ...

چیزی ندارم که در پاسخ وی بگویم و تنها به این بسنده می کنم که:
ـ باشه! من البته نمی تونم پیغام شما رو بهشون برسونم. تنها کاری که می تونم بکنم اینه که همین حرفا رو توی تارنگاشت خودم درج کنم. شاید به اونجا سر بزنن و این حرفا به دلشون بشینه؛ گرچه من چشمم آب نمی خوره ... اول باید گرد و خاکی که هوا شده کمی بخوابه تا چشم چشمُ ببینه ...

ب. الف. بزرگمهر     ١٦ امرداد ماه ١٣٩١


* «تأملی بر تاکتیک ها و استراتژی مناسب مبارزاتی برای پیشبرد جنبش مردمی»، نامه مردم، شماره ٩٠٠، ٩ اَمرداد ماه ١٣٩١

** اشاره ی «نخود آش» به این بخش از نوشته ی زیر است:
«... عدالت اجتماعی مخرج مشترک خواسته ها و شعارهای توده شرکت کننده در انقلاب و همین طور نیز گفتمان اکثر نیروها و شخصیت های سیاسی، مذهبی، و لائیک بود. در مرحله انقلاب ۱۳۵۷، تضادهای برآمده از عامل های مادی و ذهنی جامعه به طور مشخص مقوله عدالت اجتماعی را به یکی از مخرج مشترک ها در زبان مشترک توده ها تبدیل کرده بود ـ زیرا ایجاد تغییر اساسی در راستای تقسیم عادلانه ثروت ملی خواسته مبرم اکثریت جامعه یعنی قشرهای گوناگون زحمتکشان شهر و روستا و از جمله لایه هایی از خرده بورژوازی تولید کننده بود.»
(«باتلاق سازش با نیروهای مدافع استبداد ولایی و ضرورت دستیابی به زبان مشترک برای جنبش مردمی»، نامه مردم شماره ۸۷۲، ۱۳ تیرماه ۱۳۹۰)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!