«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

«نوچه آخوند»، خودش را نشمرد!


در گذشته در ارتش ایران به جز درجات افسری معمول، درجه ی تا اندازه ای نامعمول نیز بود که چیزی میان درجه های گروهبانی و افسری بشمار می آمد و از همین رو سایر رده های افسری، دارندگان این درجه ی نظامی را گاه کوچک شمرده یا ریشخند می کردند: درجه ی ستوان سومی که توده ی مردم نیز به شوخی آن را «ستوان سوتی» می خواندند. در درجه بندی هایی که به کوشش امپریالیست های انگلیسی از صد و اندی سال گذشته به این سو، برپایه ی الگویِ گونه ی کاتولیکیِ سازمان مسیحیت، در میان آخوندها و ملّاها نیز بکار گرفته شد و همراه با آن، عنوان دربرگیرنده ی «روحانیت» نیز پا به میدان نهاد، یکی هم عنوان «ثقة الاسلام» است که رندان به آن «جوجه آخوند» یا «نوچه آخوند» نیز می گویند؛ چیزی کم و بیش همتراز «ستوان سوتی» در سازمان ارتش!

اکنون به پند و اندرزهای یکی از این «نوچه آخوند» ها با عنوان «با این افراد ازدواج نکنید!» (یادداشت زیر) کمی باریک شوید و گفته های وی را با وضعیت جامعه ی ایران بسنجید:
آمارهایی بسیار نارسا که واقعیت های دردناک اجتماعی ایران را بسی کمتر از درازا و پهنای راستین آنها بازتاب می دهند، نشاندهنده ی آن است که درصد معتادین، بیماران روانی (چیزی نزدیک به درصد مرز انفجار اجتماعی: ٣٨ درصد) و بیکاران (بویژه در میان جوانان) به دلیل فرمانروایی مشتی شکمباره، دزد، تبهکار و مردمکش در کشور ما به اندازه ای بسیار نگران کننده بالا رفته است. این افزایش به نوبه ی خود، تندخویی، پول پرستی، ناجوانمردی، بزهکاری، تبهكاری و بطور کلی پستی در جامعه را بسی افزوده است. به این ترتیب، نگاهی گذرا به سیاهه ی سرهم بندی شده ی «جوجه آخوند»، "ارزش" رهنمودهای وی را روشن می کند. می ماند موردهای نامبرده ی زیر:
ـ بچه ننه؛
ـ دوست باز افراطی؛
ـ زن زیبا از خانواده فاسد؛ و
ـ بی دین و لا مذهب که «جوجه آخوند» ازدواج نکردن با این یکی را به همه ی آدم ها با هر دین و مذهبی، سپارش کرده است!

پیش از آنکه درباره ی آن چند مورد چیزی بگویم، این یادآوری را شایسته می دانم که بسیاری از جوانان ایرانی، چه دختر و چه پسر، درست به دلیل شرایط بسیار ناگواری که حاکمیت ضدملی و ضدایرانی برای کشورمان به بار آورده و بنیاد خانواده را سست نموده، توان ازدواج و در صورت ازدواج، توان بچه دارشدن را ندارند. واقعیت های سخت اقتصادی آنها را وادار می کند تا در این زمینه ها، آنگونه که زبانزد توده ای می گوید: «دست به عصا راه بروند!» و به این ترتیب، به سپارش های آن «نوچه آخوند» کم ترین نیازی ندارند. درباره ی موردهای برجای مانده از سیاهه ی سپارشی وی، همین بس که دو مورد: «بچه ننه» و «دوست باز افراطی» را بگونه ای عمده در میان خانواده های پولدار و مورد «بچه ننه» را بویژه در میان خانواده های وابسته به سرمایه داری بازار ایران می توان یافت. درباره ی «خانواده فاسد» نیز می پندارم با گند و پلشتی یی که دزدی های بی پیشینه در تاریخ ایران به روی آب آورده و نیز برخی عادت های آخوندها که از دوره های کهن تر آوازه ی عام و خاص است و یکی از آخوندهای گستاخ (به نظرم آخوند خویی) در نشستی گسترده از «بزرگ عمامه داران» و نوچه هایشان در بالای منبر با اشاره به «بزرگ عمامه دار»ی دیگر چند سالی پیش از انقلاب، به آن اشاره نموده بود، جایی برای دهان باز کردن این «جوجه» برجای نمی گذارد. آنچه آن «بزرگ عمامه دار» آشکار و روشن بر زبان راند و به جز شخص مورد خطاب وی، خنده ی سایرین را در آن نشست بزرگ در پی داشت، در سروده ها و نوشته های سرایندگان و نویسندگان بزرگی چون حافظ شیرازی و عبید زاکانی از سده ها پیش به این سو نیز بازتاب یافته است. می ماند به گفته ی وی: «بی دین و لامذهب» ها که آن را دانسته و آگاهانه پس از «معتادین» و «بیماران روانی» آورده است.

گرچه، روشن نیست که منظور این «نوچه آخوند» از «بی دین» یا «لامذهب» که آرشی کم و بیش یکسان دارند، دقیقا چه کسانی است، ولی با تب و تابی که از مدتی پیش به این سو، بویژه در میان جوانان جستجوگر میهن مان پدید آمده، می توان تا اندازه ای ترس وی را از گرایش به چپ دریافت و کم و بیش روشن است که وی چپی ها را نشانه گرفته است؛ وگرنه، کم ترین دلیل منطقی و عقلی وجود نداشت که چنین موردی را در میان دیگر مجموعه اش جای دهد. پیش از وی نیز از چند سال گذشته تاکنون آدم های گوناگونی وابسته به جناح های بازار و بورژوازی لیبرال در زمینه های دیگر سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، سخنانی گستاخانه و بیشتر آمیخته با دروغ و فریبکاری برضد چپ ها و بویژه بگونه ای روشن: «حزب توده ایران» بر زبان آورده بودند. یکی از این موردها، یاوه گویی های بود که چندی پیش، نامدارترین «رمّال اقتصادی»* جمهوری اسلامی که از دانش اقتصاد سیاسی همان اندازه سر در می آورد که یک طوطی واژه های بر زبانِ گنده نهاده اش را بازگو می کند، بر زبان رانده و توده ای ها را از آن میان به نادرستی متهم نموده بود. همان هنگام، پیش نویس یادداشتی را در این باره آماده کرده بودم که شوربختانه نتوانستم آن را به پایان برسانم. در بخشی از آن پیش نویس و به حکم «دو صد گفته چون نیم کردار نیست»، ماجرای راستین زیر را آورده بودم که همینجا آن را بازگو می کنم؛ گرچه شاید نیازی به این یادآوری نیز نباشد. زیرا توده های مردم، رویهمرفته و در فرجام بر پایه ی کردار هر صنف، گروه یا حزب سیاسی درباره ی آن ها داوری می کنند؛ نه بر پایه ی سخنان زمینی یا "آسمانی" شان؛ گرچه، بجای "آسمانی"، اگر "هوایی" هم می گفتم، چندان بی مُسمّا نبود؛ زیرا بسیاری از آن ها در ده بیست سال گذشته به این نکته نیز توجه کرده اند که باید به هر بدبختی شده، دانشنامه ای در سطح دکترا، حتا اگر از جزیره ی هاوایی نیز باشد، افزون بر مدارک بی ارزش حوزوی خود در جیب داشته باشند. به هر رو، آن داستان راستین از این قرار است:
در دوران شاه گوربگور شده، پس از کودتا و آن هنگام که کم کم آب ها از آسیاب می افتاد و حاکمیت وابسته ی پادشاهی جان بیش تری می گرفت و «خطر سرخ» نیز کم و بیش برطرف شده بود، توده ای هایی که برخی از آنها سال ها زندانی کشیده، آزاد می شدند در «سازمان برنامه و بودجه» به استخدام دولت در می آمدند؛ در آن سازمان، به دلیل نقش بسیار مهمی که در آمایش و ترازبندی برنامه و بودجه کشور داشت، همواره دزدان و رشوه بگیران ریز و درشت حضوری عمده داشتند و به همه گونه بند و بست با نیروهای سرمایه داری تازه بدوران رسیده و سایر زالوهای اجتماعی دست می زدند که گاه به نتایج دردناکی در اقتصاد و اجتماع نی انجامید. با سرازیر شدن توده ای ها و افزایش آن ها در آن سازمان، ورق برگشت و کارِ آن سازمان، بنا بر آمارها، نمودها و نشانه ها بهبود نسبی بسیار یافت. روشن بود که کاسه لیسان و رشوه خواران و دزدانی که تا پیش از آن در آنجا به آسانی به آماج های خود دست می یافتند، از چنین اوضاعی دلِ خوشی نداشتند و به هر رو، این زمزمه در همه جا پیچید که گویا کار در آن سازمان به دست توده ای های "وطن فروش" افتاده است. با بالاگرفتن زمزمه ها، محمدرضاشاه را نیز آگاهانیدند که چه نشسته ای؟ سازمان برنامه و بودجه ات به دست یک «مشت وطن فروش خائن» می چرخد. وی، رییس آن سازمان را احضار نمود و آنگونه که از سوی یکی از همان زندانی کشیده های شاغل در آن سازمان نقل شده، بی آنکه جویای کار و بار آن سازمان شود، با لحنی که تنها از سرشتی شاهانه برمی آید ـ زیرا شاهان راستین هیچگاه چیزی از کسی نمی پرسند و تنها دستور می دهند! ـ به وی که تازه شرفیاب شده بود، توپ و تشر می زند که برای چه این همه توده ای را در آنچا گرد آورده است. پاسخ رییس آن سازمان ساده و بی پیرایه بود:
«قربان! ما هرکه را آنجا استخدام کردیم، دزد از آب درآمد؛ اینها [اشاره به توده ای ها]، من سوابق شان را نمی دانم، ولی کار خود را بسیار شایسته انجام می دهند و هیچکدام شان دله دزد نیستند» و پس از سکوت شاهانه، کمی دل و جرات نیز پیدا کرده بود که از پیشرفت های سازمانش، طرح های آمایش سرزمین و سایر کارهایی که به دست توانای همان "وطن فروشان خائن" انجام یافته بود، اندکی به عرض مبارک شاهانه برساند. پس از آن، گویا خاطر مبارک شاهانه اندکی آرامش یافته و چیزی دیگر نگفته بود؛ زیرا دریافته بود که خطری از سوی "سرخ" ها، تاج و تخت وی را تهدید نمی کند.**     

ب. الف. بزرگمهر    ٢٤ امرداد ماه ١٣٩١

* صادق زیباکلام
** شاید کسانی از میان همان نسل از توده ای ها هنوز زنده باشند یا اسناد و مدارکی درباره ی آن گفتگو، جایی بدست آمده باشد که این سخنان را گواهی کند. آنچه برای اینجانب روشن است و اینها را به هیج رو از سرِ جانبداریِ این و آن نگفته ام، راستگویی، پاکدامنی و درستکاری آدمی است که این سخنان را برای یکی از نزدیکانم که خود نیز توده ای پاکدامن و درستکاری بود، گفته و من از وی شنیده ام. شوربختانه، نام آن رییس سازمان برنامه و بودجه را نیز فراموش نموده ام.

||||||||

با این افراد ازدواج نکنید!

بسیاری از مشكلاتِ پس از ازدواج كه منجر به طلاق و شكست می شود به روزگار قبل از ازدواج و به مرحله انتخاب بر می گردد.

یكی از مهم ترین دغدغه های جوانان قبل از ازدواج، شناخت مطمئن همسر آینده شان است و اینجا نقطه تمرکز نگرانی های دختران و پسران است اما اکثرا از آسان ترین ، کم هزینه ترین و درست ترین شیوه،غفلت می کنند!و آن راه کار مطمئن "حذف موارد اشتباه و نادرست در گام نخست" است.

اساسا فرایند شناخت كامل همسر و هم زبانی و تفاهم با او پروسه ای طولانی دارد و مراحل تكمیلی آن در ایام پس از ازدواج (بین 6 ماه تا 3 سال پس از ازدواج وتشكیل خانواده) اتفاق می افتد.
و در آن مدت نباید به انتظار معجزه نشست چون ازدواج با برخی افراد ریسك بسیار زیادی دارد و از آغاز آشنایی قابل پیش بینی است و صرف ابراز علاقه یا... چیزی را عوض نمی كند. این گونه ازدواج ها در
تمام موارد به شكست (اعم از طلاق و جدایی و سردی روابط و ...) منجر می شود. راه كار عاقلانه و مطمئن حذف انتخاب های نادرست است.

جوانی و فرصت های ناب و البته زود گذر آن قابل برگشت نیست.

در چند جلسه از برنامه "مردم ایران سلام" (در سال 86) مفصل به شرح این موارد پرداختم و به درخواست تعدادی از عزیزان، فهرست آن موارد را تكرار می كنم:

با این افراد اصلا ازدواج نكنید:
1. معتاد (مگر ترك انگیزه ای كند و دیگر معتاد به حساب نیاید) و شارب خمر (شراب خوار)
2. بیمار روانی (بیماری كه ارتباطش را با واقعیت از دست داده و تا كاملا درمان نشده)
3. بی دین و لامذهب ( رعایت این توصیه برای تمام افراد بشر با هر دین و مذهبی مفید است)
4. بد اخلاق ، تند خو (؛ كسی كه اخلاقش قابل پیش بینی نیست)
5. مادی و بخیل
6. مجرم خو ، تبهكار و خلاف كار
7. دوست باز افراطی (و مطلقا بی تمایل نسبت به خانواده)
8. بی كاره و علاف
9. زن زیبا از خانواده فاسد (»» نکته)
10. بچه ننه (وابستگی شدید به مادر و خانواده)

برگرفته از «ویستا»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!