«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

اگر تو شاعری من پینه دوزم ... ـ بازانتشار

در کاریکاتوری که درج کرده، زیر برنام «عاشقانه ی من با حقوقم»، کارمندی که جلوی بسته اسکناسی زانو زده، می گوید:
«تا آخر این ماه با من بمان! ترا به خدا ...»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
قدیم ترها درباره ی تفاوت کارمندی شوربخت و همکاری خوشبخت به شوخی می گفتند:
این یکی همیشه یک ماه از حقوق خود پیش است و آن دیگری دستکم یکماه از حقوق ماهیانه ی خود وامی ماند.

می پندارم، حاکمیت تبهکار دزدان الله کرم، این تفاوت را نیز از میان برداشته و به همراه آن مانش بسیاری از زبانزدهای کهن ایرانی را چون این یکی که به خودشان برمی گردد نیز نابود کرده است:
«مانند کون ملا پاک است»

چون روز روشن است که دیگر نه تنها کون که هیچ جای کم و بیش همه ی ملاها پاک نیست؛ همانگونه که تفاوت میان کارمند خوشبخت و شوربخت نیز از میان برداشته شده است؛ و این تنها گوشه ای از آن انقلاب فرهنگی «آقای ساده زیست ۹۵ میلیارد دلاری» است و در تازه ترین فرمایشات خود که آن را بگونه ای دنباله ی داستان «کش» و «کش ندادن رسوایی ها» باید بشمار آورد به اشراف سربرافراشته ی کشور پند و اندرز فرموده اند:
اشرافی گری خود را جلوی دیدگان مردم به نمایش نگذارید تا دل شان را بیش تر بسوزانید! و به زبانی دیگر:
بروید پنهانی و در جاهای دیگر پول های بادآورده را خرج کنید؛ الحمدلله که جا در این کره ی خاکی فراوان است؛ از لندن و پاریس گرفته تا جزیره های برمودا ... همه ی آنجاها را که سرک کشیده اید، خوب می شناسید و در استخرهای شان زیرآبی نیز رفته اید! ... خوب! مگر مغز خر خورده اید، اینجا دل مردم بی نوا را به درد می آورید و آن ها را خدای ناکرده، استغفرلله به شورش وامی دارید؟

اگر این ها را که از زبان آن فرومایه افزودم، نادیده بگیریم و تنها فشرده ی سخن آقای دلبسته به "شعر و ادب" و نگران "فرهنگ ایران"  را که دعوت به پنهانکاری و جلوگیری از آشکارشدن رسوایی دزدی ها و پلشتی های دیگر است به دیده بگیریم، ناچارم در پاسخ وی، سروده ی زیر را گواه بگیرم که اگر به شکل تعزیه خوانی و از زبان آن مداح ششلول بند خیمه و خرگاهش خوانده شود، شاید بهتر به دل نشیند:
بیا آقا که قربانت شوم من
فدای «آفرین» هایت شوم من
...
بیا تا جیبِ پر دارم از آن زَر
برایت زِر زنم از روضه اکبر
...
اگر تو شاعری من پینه دوزم
بیا تا درز کونت را بدوزم!*

ب. الف. بزرگمهر    هشتم خرداد ماه ۱۳۹۳


* تنها دو لنگه ی واپسین سروده ی بالا، هجوی کهن در پاسخ به سروده سرایان جمله پرداز یا «بند تنبانی» است. سایر لنگه های آن از آنِ خودم است که گرچه سروده به آرش راستین آن نیست (همانا بند تنبانی!)، ولی بیگمان درخور تعزیه خوانی و سروده هایی اینچنین که برای بهره برداری از احساسات دینی و مذهبی توده های مردم ناآگاه ساخته و پرداخته می شود، هست. بخش های نقطه چین را نیز همان مداح ششلول بندِ حرام لقمه، خود بهتر می تواند با ملات های «دِلم دِلمِ»: آمیخته به گریه ای ساختگی، چون:  «آی آقا جان ... آی آقا جان ...» و «کجا بودی تو وقتی تیر گلوی علی اصغرت را ...» پر نماید تا اشک «آقا» را از مَشکش بهتر درآورد.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!