«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ تیر ۲۹, سه‌شنبه

کار بسیار ساده است! هر نمود و نشانه ای از چیزهای نگرانی برانگیز را نابود نمایید!

از سفر هنرمندی ایرانی برای سخنرانی در یکی از کشورهای اروپایی که به هر رو، چه خوشایند یا ناخوشایند کسانی باشد، هنرمندی جهانی نیز بشمار می رود به این بهانه که تندیس ها و آفریده هایش «مصداق تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب است»، جلو گرفته اند؛ درست آن هنگام که همه چیز روبراه شده و وی رهسپار سفری هوایی است! خود در این باره، چنین گفته است:
«این اتهامات را بر اساس مجموعه کارهایی که تاکنون انجام داده‌ام به من وارد دانسته‌اند. به گفته ی آنها، مجسمه‌هایی که ساخته‌ام مصداق تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب است ... همچنین مجسمه‌هایی که در مجموعه شخصی‌ام نگهداری‌ می‌کنم، از موارد اشاره شده در این پرونده بود. در حال حاضر قرار صادر شده برایم در این پرونده ممنوع‌الخروجی‌ است. قرار است وکیلم عکس‌ها و اطلاعاتی از مجموعه ‌کار‌هایم را به دادگاه ارائه دهد تا مشخص شود کدامیک از آن‌ها مصداق تشویش اذهان عمومی و نشر اکاذیب است.»، پرویز تناولی، ۲۰ تیر ماه ۱۳۹۵

سخنان وی را که می خوانم، بیدرنگ دو چیز بگونه ای ناهماهنگ در ذهنم جان می گیرد:
تندیس های برهنه ای از زن و درخت لیمویی زیبا که چندی پیش، تصویر آن را دیدم.

با خود می اندیشم:
بیگمان، خوک های شکمباره به چنان تندیس هایی گیر داده اند؛ ولی، مگر جُستار کار هنرمند، چه نگاره گر، چه تندیس ساز یا هر رشته ی دیگری، جز طبیعت پیرامون خویش* از گل و گیاه و درخت گرفته تا چهره و کالبد و منش آدمی و جُستارهای اجتماعی که آن را هر بار بگونه ای بازمی آفریند، چیز دیگری است؟! و مگر نه آنکه کالبد زن و بویژه پستان هایش یکی از نمودهای زیبای طبیعت است؟ به تندیس ونوس بنگرید!

آیا دزدان اسلام پیشه که جلوی هر کار فرهنگی و دانشورانه را گرفته و جامعه ای از این سویه تا اندازه ای بسیار بیمار، کم دانش با فرهنگی وامانده در چارچوب پندارها و گفتارهایی کودنوار چون «آیا شیطان پیش از آفرینش آدمی از سوی الله، کافر بود یا پس از آن، کافر شده ...»، پدید آورده اند، چه چشمی از یک هنرمند و در این مورد، یک تندیس ساز دارند؟ آیا وی باید چهره ی پر ریش و پشم آقایان را جُستار و سوژه ی کار خویش نهد؟! یا خدای نکرده، چشم شیطان دور، از چهره ی پربصیرت و تن برهنه ی «آقا بیشعور نظام» که درخت چنار کژ و کوله ای را مانَد، تندیسی به شیوه و بسان تندیس های ایتالیای سده ی چهاردهم ترسایی بسازد؟! یا شاید بهتر باشد بر پستان زن، چشم پوشد و تندیس زنانی که پستان های شان را به تیغ جراح سپرده اند، بسازد تا به گفته ی سگ مذهب شان «اذهان عمومی مشوش نشود»؟!

اگر چنین است، کار بسیار ساده است؛ پول نفت که بحمدلله روبراه شده و می توان برای کاهش بیکاری روزافزون جوانان هم که شده، «گشت محسوس و نامحسوس» را باز هم گسترش داد و «لشگر سپاهیان جعفر جنّی» را نیز به آن افزود تا به هر گوشه کناری از ایران اسلام زده، رهسپار شده و هر نمود و نشانه ای از چیزهای نگرانی (تشویش) برانگیز در طبیعت را نابود نمایند؛ از این لیموهای آویخته چون پستان زنان منطقه ی استوایی گرفته تا پستان دختران و زنان! به این شرط ساده که نابرابری، قاچاق و سهمیه ی ویژه در کار نباشد!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ تیر ماه ۱۳۹۵

* طبیعت به آرش گسترده ی آن دربرگیرنده ی چالش های فردی و اجتماعی آدمی

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!