«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

انشاء الله از شمارشان هر روز کم تر!

از این همه «انشاء الله» شگفت زده نشوید! کار در این کشور که بهتر است آن را «ولایت» نامید با انشاء الله ماشاء الله الحمدلله پیش می رود؛ البته، برای «از ما بهتران» و نوکران و مزدوران شان که «مدیران نظام» را نیز دربرمی گیرد. برای توده های میلیونی مردم، «انشاء الله» به هر شَوَندی جیزی نمی زاید و از سوی الله پذیرفته نمی شود؛ روشن است که به این ترتیب، «ماشاء الله» و «الحمدللهِ» تَر و چسبی هم در پی نداشته باشد. «انشاء الله گربه است!» را برای تان از «کتاب کوچه»، همین امروز بازگفتم؛۱ این یکی که در زیر می خوانید، «انشاء الله بز است!» نیز در همان مایه به آرش و مانش آن یکی است.

اینک با بر زبان رانده شدن حقیقتی از سوی «رئیس کمیسیون اصل ۹۰ مجلس فرمایشی نظامِ بی نظام»۲ که پیش تر نیز چندان ناروشن نبود و تنها دربرگیرنده ی حقوق های سرسام آور مدیران در «بخش دولتی» بوده و بچاپ بچاپِ گسترده ی مدیرانِ بخش خصوصی و بالاسری های شان در هر دو بخش را نادیده می گیرد، پته ی «آقا بیشعور دروغگو و نابکار نظام» که گفته بود: «اکثر مدیران دستگاه‌ها، انسان‌های پاکدست هستند»۳ یکبار دیگر و بسیار زودتر از آنچه پیش بینی می شد، روی آب انداخته شد. روشن شد که چنانچه استثنایی در کار باشد و خوشبختانه هنوز نیز در گنداب پدید آمده گاه گداری یافت می شود، «همگی سر از زندان درآورده یا زیر داغ و درفش جان باخته یا به تیر غیب الهی گرفتار شده»۴ و می شوند. آنچه به عنوان ماهیت و «قاعده» ای در برابر «استثناء» بروشنی خود را نشان داده و در آینده نیز بیش از پیش و بگونه ای رسواگرانه تر نشان خواهد داد، وابستگی همه سویه ی اینگونه پاکدست های دله دزد به رژیمی ایلخانی و سرکوبگر است که در تارک آن، ساده زیستی دروغین، دروغگویی نابکار و ورشکسته ای پررو که خود را از تک و تا نمی اندازد، تمرگیده است؛ به عبارتی ساده تر و زبانزدی گویاتر برای توده های مردم ایران:
«کرم از خودِ درخت است»؛ درختی اهریمنی که ریشه در دوزخ دارد و باید از ریشه درآورده شود تا میهن مان ایران رهایی یابد. 

با خود می اندیشم:
در کنار بسیاری از اینگونه انشاء الله های یادشده در زبانزدها چون «انشاء الله گربه ...» و «انشاء الله بز ...»، چرا از «انشاء الله خر است!» در جایی نشانی نیست؟! ...

... سپس با خود گفتم:
آدم خرفت که پا به سن هم نهاده ای، «خر، خر است» و به «انشاء الله» و «ماشاء الله» نیاز ندارد؛ بجای آن ها، پالانی به دوشش می اندازند و با چوب وی را به هر سویی که می خواهند، می رانند.

انشاء الله از شمارشان هر روز کم تر!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۵  

پی نوشت:

۱ ـ در پیوند زیر:

۲ ـ «فیش های حقوقی نامتعارف حدود ۹۵۰  نفر از مدیران در بخش های بانکی، بیمه ای و شرکت های دولتی را شامل می شود.»، برگرفته از گزارش «حدود ۹۵۰ نفر از مدیران دولتی حقوق نامتعارف گرفته‌اند»، خبرگزاری فارس   ۱۳ تیر ماه ۱۳۹۵

۳ ـ «موضوع حقوق‌های نجومی، در واقع هجوم به ارزش‌هاست؛ اما همه بدانند که این موضوع از استثناها است و اکثر مدیران دستگاه‌ها، انسان‌های پاک‌دست هستند ... بر اساس اطلاعاتی که به من رسیده است، میزان دریافتی مدیران در بیشتر دستگاهها، در حد معقول است و دریافتی های کلان، مربوط به تعداد اندکی از مدیران است که باید با همین موارد اندک هم برخورد قاطعانه انجام شود.»

گفته های «سلطانعلی گدای +۹۵ میلیارد دلاری» در دیدار با آخوند پفیوز امنیتی و کلان دزدان دولت «زهدان اجاره ای»، دوم تیر ماه ۱۳۹۵ (برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.)

۴ ـ «ماله کشی از این نیکوتر؟!»، ب. الف. بزرگمهر، دوم تیر ماه ۱۳۹۵

***

انشاء الله بز است!

جمله را در ریشخند کسی می آورند که واقعیتی آشکار که خوشایند وی نیست را پاک نادیده گیرد و در حالیکه کار از کار گذشته، همچنان دل خود را به امیدی سست با پناه بردن و واگذاشتن به خدا خوش کند.

امیر قلی امینی، ماجرای آن را چنین آورده است:
آخوندی از کنار زاینده رود می گذشت. گازرها پارچه های سپید را شسته، بر ریگ ها گسترده بودند. آخوند دید سگی بر قدک ها راه می رود. گازر را گقت:
ـ سگ، قدک هایت را نجس کرده است. باید دوباره آب شان بکشی.

گازر که خسته بود و از سوی دیگر دل خوش کرده بود که قدک ها نزدیک به خشک شدن است و بزودی راه خانه را پیش خواهد گرفت از این اندیشه که قدک ها را دوباره باید به آب انداخت و خشکیدن دوباره ی آن ها تا دیرگاه را چشم باید داشت، بر خود لرزید. زیرِچشمی نگاهی به سوی سگ کرد و به آخوند گفت:
ـ اینکه سگ نیست، جناب مولا. انشاء الله بز است!

آخوند گفت:
ـ انشاء الله، چه صیغه ای است مومن؟ سگ و بز را از هم تمیز نمی دهی؟

آنگاه سنگی برداشت و به سوی سگ انداخت و سگ به پارس کردن پرداخت.

آخوند گفت:
ـ حالا دیگر چه می گویی؟

گازر حالتی شگفت زده به چهره ی خود داد و گفت:
ـ قدرت خدا را ببین که بز آواز سگ می کند!

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف. دفتر چهارم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر)

پی نوشت:

گازُر یا گازَر به آرشِ جامه شوی و سپیدکار است.

قَدَک، پارچه ی رنگین بسان ابریشم را گویند.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!