«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

دلت را صابون زده بودی که رهبر آینده بشوی؟! ـ بازانتشار

دیدی به تو گفتم جای تو آنجا نیست! دلت را صابون زده بودی که شاید ترا به عنوان یادگار امام روی سرشان بنشانند و رهبر آینده بشوی؟ برای همین، آن کورشده که هر روز داستان های چاخان از خودش و امام راحل سرِ هم می کند، ترا علّامه نامید که رهبر بشوی؛ مگر نه؟! بفرما! چشمت کور با این علّامه شدن و ردِّ صلاحیت شدنت! آبروی ولایت ما را هم بردی؛ حالا هر جا پا بگذاری، همان ها که پیش تر برای شان ساز و دُهُل می زدی، ترا نشان می کنند و دم می گیرند: این همان علامه ی رد صلاحیت شده است! هرچند که دلم خنک شد و با «ننه آقا» که ترا و جدّ و آبادت را خوب می شناسد، کمی هم خندیدیم. پدرِ پدربزرگت از هند که به ایران آمد، کفش به پا نداشت؛ ولی سرش را با دستاری سیاه پوشانده بود. مردم این ولایت را هم که خوب می شناسی! همان دستار سیاه را که دیدند، پنداشتند تخم و ترکه ی پیامبر اسلام است؛ حلوا حلوایش کردند و روی سرشان گذاشتند و یک سیّد هم به کونش بستند. اینجور که «ننه آقا» می گفت ـ می دانی که ننه مان هم مثل خودمان باهوش است ـ همه را با ناباوری نگاه می کرد و زبانش بند آمده بود. تنها گفته بود من از هند آمده ام. درست مثل آن کتاب درس عربی توی مدرسه که نوشته بود: «أنا الديك من الهندی»! تو که سرت نمی شود؛ یعنی: «من خروسی از هند هستم.» آن موقع که ما توی مدرسه درس می خواندیم، تو دُهُل می زدی ... خوب! مردم هم نامش را گذاشتند: سیّد هندی! به پدربزرگت هم در جوانی اش همین را می گفتند.  

خوب! دلت خنک شد؟! هم رد صلاحیتت کردند و هم پرونده ی شرکت هایی را که باز کرده ای توی اینترنت زده اند تا بیش تر کِنِفتت کنند. حالا بگو ببینم تو با این شکم گنده ات که هرچی تویش می ریزی، سیر نمی شود و کار و بار درست و حسابی هم نداری، این همه شرکت را از کجا آورده ای؟* دروغ نگویی که یادگاری از پدرم یا پدربزرگم به ارث رسیده که با همین انگشت می زنم، چشمت را راستی راستی کور می کنم! 

از زبان «صمد آقا»:   ب. الف. بزرگمهر   ۲۸ بهمن ماه ۱۳۹۴ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/02/blog-post_40.html

* ناگفته نماند، آن ها که پته ی «یادگار دست دوم امام» را تا اندازه ای روی آب ریخته اند، بگمان نیرومند، خود دزدانی بزرگ تر و بی نیاز از راه اندازی شرکت هایی اینچنینی اند؛ دزدانی که در هر داد و ستد فراقانونی یا پولشویی و رانت خواری و رشوه خواری، ده ها و صدها برابر پول به جیب می زنند؛ بی آنکه رد پایی آشکار از خود در رژیمی ایلخانی بر جای نهند. 

*** 

افزوده: 
 
بامداد امروز که تصویر نامه ی «شهرک ایزوگام یادگار» از آنِ شرکت «توسعه عمران یادگار» وابسته به «آستان امام» رو دیدم و از سر کنجکاوی، شماره ی ثبت آن شرکت را در سامانه ی «استعلام شرکت ها» و روزنامه های رسمی جستجو کردم به سیاهه ی زیر، دربردارنده ی هشت شرکت، برخوردم:
۱ ـ توسعه عمران یادگار ـ ش ثبت ۳۹۸۰۶۹
۲ ـ پیام خورشید جماران ـ ش ثبت ۴۶۳۲۵۷
۳ ـ یادگار سبز ـ ش ثبت ۲۷۸۷۶۳
۴ ـ بازرگانی روان کالا ـ ش ثبت ۲۴۹۰۳۵
۵ ـ کشت و صنعت جماران ـ ش ثبت ۱۱۹۵۴۶
۶ ـ کشت و صنعت ملت ـ ش ثبت ۷۰۳۳۶
۷ ـ کشت و صنعت طوبی شمال ـ ش ثبت ۱۰۳۹۰۷
۸ ـ پاکسار شن خسرو ـ ش ثبت ۴۴۸۲۹۰ 
شرکتهایی که همه شان از دو ویژگی چشمگیر برخوردارند:
نخست اینکه هیات مدیره هر کدام از شرکت ها دربرگیرنده ی «آستان مقدس حضرت امام» و شماری از شرکت های دیگر سیاهه ی بالاست ـ به عنون نمونه: در شرکت نخست، «آستان قدس امام» و شرکت های سوم و پنجم و هفتم شریک اند؛ توی شرکت پنجم هم «آستان قدس امام» و شرکت های دوم و چهارم و هفتم و ... شریک اند؛ و
دوم اینکه هفت شرکت از هشت شرکت بالا آدرس یگانه ای دارند:
تهران، خیابان استاد مطهری، خیابان میر عماد، كوچه سیزدهم (كوچه شهید جنتی)، پلاك ۳
... 
از «گوگل پلاس» با ویرایش، پارسی و پاکیزه نویسی درخور از اینجانب؛ بخش پایانی آن را نیز پیراسته ام.   ب. الف. بزرگمهر


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!