«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

دیدگاه طبقاتی، یگانه دیدگاه دانشورانه در پهنه ی اجتماعی است!


تصویر پیوست از حسین موسوی را درج کرده و زیر آن جمله ای از دید من، رویهمرفته درست نوشته است.

می نویسم:
تنها با آن بخش از نوشته ی زیر آن که از «میلیون ها ایرانی ...» آغاز می شود، همداستانم.

این آقا را بیگمان نمی توان با دزدان و تبهکاران بر سرِ کار یکسان انگاشت؛ ولی فراموش نیز نباید کرد که شریک دزد و همراه قافله بودن که این آقا دیر زمانی بود (رویکرد وی به زندانیان سیاسی حکم گرفته که سپس برخلاف قوانین و حکم زندان شان به دار آویخته شدند و نمونه های کوچک و بزرگ دیگر از وی را به عنوان نمونه با رویکرد دلاورانه ی زنده یاد حسینعلی منتظری در آن مورد بسنجید!) و نیز چراغ سبز نشان دادن به «یانکی» ها برای بر دوش گرفتن بخشی از بحران اقتصادی سرمایه امپریالیستی (از آغاز سخنرانی های انتخاباتی اش در آن سال تا پایان آن سخنرانی ها!) در صورت برگزیده شدنش به ریاست جمهوری در ایران، آن هم در شرایطی که ارتجاعی ترین رژیم منطقه و شاید جهان: «عربستان زیر چکمه ی خاندان سعود» در همان هنگام زیر بار «یانکی» ها به آن آسانی نرفت و بسیاری موردهای دیگر، گویای موضعگیری سیاسی وی است؛ افزون بر آنکه جنبشی که نام «سبز» به خود گرفت، بسیار زود از یاوه گویی «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم» عبور کرد و درست همین گسترش و ژرفش جنبش بود که حاکمیت را لرزاند؛ نه این آقا که خودش نیز زود این ها را دریافت و از همین رو، همراه با آن آخوند چیزی در این مایه گفتند:
«ما تنها نمادهای جنبش هستیم»! و از روی تعارف هم این را نگفتند؛ گرچه از دید من با شتابی که آن جنبش به خود گرفته بود و اگر ندانمکاری های سیاسی چپ ها نبود ـ اگر به عنوان نمونه، بتوان موضعگیری آن حزب چپ به سوسیال دمکراسی گراییده  را صاف و ساده ندانمکاری بشمار آورد! ـ این آقا و بگونه ای کلی تر نمایندگان سیاسی و اجتماعی آن، دستِ بالا می بایستی در کرانه ی جنبش اجتماعی راه بروند، بنابراین از دید من، حتا همان هنگام که این را بر زبان آوردند، نماد جنبش نبودند. نکته ای بس مهم که نادیده گرفته می شود و نباید آن را نادیده گرفت، این قانون ساده ی دانشورانه در پهنه های گوناگون و نه تنها اجتماعی است که فضای تهی پدیدآمده که تنها جنبش نیرومندی از چپ ـ بسان یونان کنونی ـ می توانست و می بایست آن را رهنمون شود و به هر شَوَندی که جای سخن بیش تر در آن باره، اینجا نیست، نبود؛ نتوانست و نشد، نیروهای دیگر اجتماعی بگونه ای ناسزاوار آن فضا را پر کرده و مجموع آن جنبش را کژدیسه نموده از توان می اندازند و چنین نیز شد. در اینجا درباره ی به زیر پوست جنبش خزیدن مزدوران امپریالیستی در پیوند با بورژوالیبرال های اسلام پیشه ای چون اکبر بهرمانی و شرکایش که هنوز برخی گوشه ها و پهلوهای آن ناروشن مانده، چیزی نمی گویم که به نوبه ی خود مهم است. ما نمونه های بسیاری از گرجستان گرفته تا لیبی داریم که بویژه از نمونه ی لیبی و چگونگی کلاه گذاشتن سر روشنفکران ناخشنود آن کشور و ابزار دست نمودن شان برای فروپاشاندن لیبی باید بیاموزیم که دستکم آن اشتباه بزرگ را تکرار نکنیم:
تاریخ به ما نمی گوید چکار کنیم؛ ولی می آموزد که چکار نکنیم! (ای. اج. کار. تاریخدان انگلیسی)

اگر بکوشیم و بتوانیم از دیدگاه طبقاتی که یگانه دیدگاه دانشورانه در پهنه ی اجتماعی است به رخدادها، جُستارها و رویکرد آدم ها بنگریم و به موضعگیری های سیاسی و اجتماعی شان باریک شویم، بیگمان به نتیجه های بهتری می رسیم.

با این همه، همگی باید بکوشیم تا همه ی زندانیان سیاسی ایران و از آن میان، وی و همسرش و آن آخوند نه چندان خوش پیشینه از زندان چهار دیواری یا حصیری، نامش را هرچه می گذارند، آزاد شوند!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۳ تیر ماه ۱۳۹۴

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!