«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ مرداد ۴, یکشنبه

اگر جای تو بودم، آن آبروباخته را به جراح و روانکاو می سپردم ...

چنان پیامبری اگر به میدان جنگ نمی رفت، سنگین تر بود!

نوشته ای است که ردِ پای ماموران رژیم پلید و سزاوار سرنگونی جمهوری اسلامی را دربرداشته و از آن میان، در تحلیلواره ای نوشته است:
«بصیرت آن است که در چنین مواقعی هسته اصلی میدان را دریابیم و از آنجا کار را شروع کنیم؛ زن و مرد نمی شناسد؛ وقتی مرکز فرماندهی در خطر باشد، همه باید همت کنند. وقتی امروز می گویند سخن امام جامعه را باید شنید و خود را به روز کرد، برای همین است که نکند ما در گوشه ای از میدان جهاد باشیم؛ بدون اتصال به فرماندهی و خودسر کار کنیم؛ در حالی که امام و رهبر ما پیامی فوری دارد که نشنیده و آماده به خدمت نبوده ایم!»

از «گوگل پلاس» (نوشته ی زیر یادداشت)

دیگر کدام بصیرت را باید به خرج داد تا از دایره ی قرمز چرکتاب مرکز فرماندهی پشتیبانی کرد؟ هنگامی که خود وی، هر بار موضعش را به دشمن نشان داده و آن ها همانجا را نشانه گرفته و زخم های کشنده و دردناک بر آن وارده نموده و وی را به ناسزا و داد و فریاد واداشته اند، چگونه می توان از آن موضع پشتیبانی نمود؟! دیگر کدام میدانی برجای مانده که در پی هسته ی اصلی اش هستی؟ خنده و دلسوزی «شیطان بزرگ» به رهبرت را کور بودی و ندیدی که همان هنگام که وی را بکار کشیده بودند به ناسزاهایش می خندیدند؟!

امام و رهبرت کدام پیام فوری دارد که نشنیده ای و اکنون آماده به خدمت شده ای؟ شاید «جنگ فرهنگی» را می گویی که به عنوان «حُسن ختام» نوشته ات آورده ای؟ کدام «جنگ فرهنگی» و با چه کسانی؟! با «شیطان بزرگ» و همدستانش؟ با آن ها که رهبرت دیگر جنگی ندارد؛ گرچه در گذشته هم نداشت و همه ی بازی ها و هارت و پورت ها برای سیاه کردن مردم و ادای انقلابی ها را درآوردن بود.

آیا این ها که برای بیشینه توده ی مردم ایران چون روز روشن شده، هنوز دستت نیامده یا آنکه خود را به کوچه ی علی چپ می زنی، ایز گم می کنی و نشانی نادرست می دهی؟!

آیا منظورت «جنگ فرهنگی» با آزادزنان و آزادمردان ایرانی است که برای نگهبانی از کشورشان، فرهنگ دیرینه ی آن و به باد نرفتن یکپارچگی و همبستگی میان خلق های آن می کوشند؟ آیا آن ... دریده ی ضدانقلابی، دوباره فیلش یاد هندوستان کرده و نگران «فرهنگ» و «حجاب و روپوش زنان» شده است؟ نمی بینی تا چه اندازه بی چشم و رو و گستاخ و دروغگوست که به کسانی که آن اندک دانش سیاسی کژ و کوله ی مائوییستی خویش را از نشست و برخاست با آن ها آموخته و وامدار آن هاست، چه ناجوانمردانه و نابکارانه یورش برده است؟

آیا همه ی این ها به این شوند نیست که آبروی از دست رفته اش را جبران کند؟ و آیا چنان ... دریده ای ضدانقلابی، پیش از آن از آبرویی برخوردار بود که اکنون در پی شکست رسوایی برانگیز و سرشکستگی آور، نه تنها برای خویش که برای همه ی مردم ایران، این در و آن در می زند و نشانی های نادرست به بوزینگانش می دهد؟    

اگر جای تو بودم، بجای آوردن چنان نمونه ای از «جنگ اُحُد»، آن آبروباخته را به جراح و روانکاو می سپردم تا شاید زخم هایش را اندکی بهبود داده و از دردهای روحی جانکاهش نیز تا اندازه ای هم شده، بکاهند؛ نوشتم: «اگر جای تو بودم» که وی را رهبر و امام خود می پنداری! وگرنه، اگر دست خودم به وی می رسید به پادافره اینهمه تبهکاری های آشکار و پنهان ایران بربادده وی با همان «ریسمان گرهدار الهی» که جان جوانان و آدم های ارژمند بسیاری را ستانده، وی را زودتر به «لقاء الله» می رساندم تا آنجا نیز حساب پس دهد.

... و اگر با داستانی که از آن کتاب بازگفته ای، جای چنان پیامبری تماشاچی میدان جنگ بودم، هرگز پا به آن میدان نمی گذاشتم.

ب. الف. بزرگمهر     چهارم اَمرداد ماه ۱۳۹۴

***

وقتی مرکز فرماندهی در خطر باشد (خاطرات یک زن قهرمان)

من براى رسانيدن آب به سربازان‏ اسلام در«اُحُد» شركت كرده بودم؛ يك مرتبه ورق برگشت. دشمن دور زد و از پشت حمله کرد؛ این بار مسلمین پا به فرار گذاشتند. شاید بگویید من که زن بودم، زودتر باید میدان جنگ را ترک می کردم؛ حتی زودتر از مردها! اما جان پيامبر در معرض خطر بود؛ فقط چند نفر اطراف ایشان بودند؛ باید تا سر حدّ جان، دفاع می كردم. با شمشير، از حمله دشمن کاسته و گاهى تيراندازى مى‏كردم.

دیدم مردى فرياد مى‏زند: محمد كجاست؟ [و] با قدرت تمام به ایشان حمله‏ کرد. من و مصعب او را از حركت باز داشتيم. من چند ضربه به او زدم؛ دو زره به تن داشت؛ ضربه‏ هایم مؤثر نبود.

براى عقب زدن من باشمشیر‏ به شانه‏ ام زد؛ ضربه‏ اش بسيار كارى بود. پيامبر فورا يكى از پسرانم را صدا زدند تا زخمم را ببندد. وقتی بست، دو مرتبه مشغول دفاع شدم.

پسرم زخمی شد، زخم ‏اورا بستم.

جای درنگ نبود؛ پيامبر در آستانه خطر بودند. به ‏فرزندم گفتم:
برخيز و دفاع کن!

پیامبر، مردی را به من نشان داده، گفتند:
او پسرت را زخمی کرد.

به او حمله بردم؛ با تمام توان شمشيرى به ساق پای او نواختم؛ نقش‏ زمين شد.

پيامبر در همان اوج درگیری از شدت تعجب‏ خنديدند و فرمودند:
قصاص فرزند خود راگرفتى.

منبع: کتاب فروغ ابدیت ـ نوشته آیت الله جعفر سبحانی

تحلیل:
۱ ـ شاید در گوشه ای از میدان، مقاومت های پراکنده در جتک احد وجود داشت؛ اما اگر هسته مرکزی میدان که همان پیامبر است ضربه می دید، بقیه تلاشها بی نتیجه می ماند؛ در آن جنگ و گریز، عده‌ای خبر نداشتند که الان جان پیامبر شدیدا در معرض خطر است و دشمن تا نزدیک ایشان نفوذ کرده [است]؛ بصیرت آن است که در چنین مواقعی هسته اصلی میدان را دریابیم و از آنجا کار را شروع کنیم؛ زن و مرد نمی شناسد؛ وقتی مرکز فرماندهی در خطر باشد، همه باید همت کنند.

وقتی امروز می گویند سخن امام جامعه را باید شنید و خود را به روز کرد، برای همین است که نکند ما در گوشه ای از میدان جهاد باشیم؛ بدون اتصال به فرماندهی و خودسر کار کنیم؛ در حالی که امام و رهبر ما پیامی فوری دارد که نشنیده و آماده به خدمت نبوده ایم!

۲ ـ در هر نبردی وقتی بیرون از میدانی، بیشتر می‌ترسی؛ اما وقتی که در وسط معرکه ای، راحت تر با مساله کنار می آیی و زندگی شیرین تر است؛ یک‌بار دیگر خاطره این خانم را بخوانید. چنان راحت تعریف می‌کند از شاهکارش و از خنده پیامبر (صلی الله علیه و آله) که گویا یک زندگی معمولی در جریان بوده است!
۳ ـ آیا در جنگ فرهنگی وارد معرکه شده اید؟ به هسته مرکزی میدان وصل هستید؟ با نظارت ایشان می جنگید؟ اگر چنین است، نترسید؛ مأیوس نشوید؛ خدا با شماست.

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها. دانسته از ویرایش و پارسی نویسی آن خودداری ورزیده ام. برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ] نیز همه جا از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!