«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

نتیجه گیری هایی نادرست از رویدادهایی اندوهناک!


دوستی، یاداشتی از یکی از استادان بخش جامعه شناسی در دانشگاه تهران با عنوان «چرا به جوک رشتی می خندیم؟» به همراه چند خطی از کتابی به نام «فاجعه خاموش» (قتل های ناموسی) برایم فرستاده اند. گمان دارم که واپسین بندهای یادداشت، افزوده های خود فرستنده باشند. 

از چند نمونه برگزیده کُشت و کُشتارهای ناموسی برگرفته از آن کتاب که بگذریم، یادداشت استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران از برخی جنبه ها درخور درنگ است:
«یه روز یه رشتی وارد خونه میشه، می بینه زنش لخت روی تخت خوابیده ...

یه روز یه رشتی در کمد را باز می کنه، می بینه حسن آقا ...

چه چیزی درباره لطیفه های رشتی خنده آور است؟

هنگامی که یک ماجرایی تعریف می شود که در آن فردی از میان ما بر خلاف همه آن انتظارات عمومی رفتار می کند، ما آن را بانمک و خنده دار می یابیم.

حالا بیایید ببینیم آن بخش از فرهنگ ما که در لطیفه های رشتی پنهان شده چیست.

در مورد لطیفه های رشتی، معمولا محور لطیفه یک مرد رشتی است که مرد دیگری با زنش خوابیده است. آنچه لطیفه رشتی را برای ما خنده دار می سازد معمولا دو حالت دارد. حالت یک اینست که مرد رشتی هالو است و متوجه نمی شود که مرد دیگری با زنش خوابیده است، و ما به حماقت او می خندیم. در این حالت به حماقت کاراکتر لطیفه می خندیم.

حالت دو اینست که مرد رشتی متوجه این رابطه جنسی می شود، اما واکنشی از خود نشان نمی دهد و به سادگی از کنار آن می گذرد. یعنی وضعیت تعریف شده در لطیفه با انتظارات ما بر اساس تربیت و جامعه پذیری و شناخت ما تناقض دارد و از این روست که وضعیت به نظر ما خنده دار می آید.

حالا بیایید حالت دو را در نظر بگیریم و نگاهی عمیق تر به دلیل خنده داربودن جوک های رشتی بیاندازیم.

مگر نه اینکه انتظار داریم که هر مردی وقتی که مرد دیگری را با زنش می بیند، عصبانی شده، غیرتش به جوش بیاید و بزند یکی از آن دو یا هر دو را بکشد؟ و واکنش خونسرد و عاری از خشونت مرد رشتی ما را به خنده می اندازد!

در فرهنگ ما، ناموس و غیرت متاسفانه چنان ریشه دوانده که بدون آنکه آگاهانه بدان بیاندیشیم، در ذهنیت ما همواره جاری است.

اول از همه اینکه ما زن را ناموس مرد می دانیم و هنوز باور نداریم که زن هم یک انسان است که اختیار خود را دارد. یک دلیل خنده دار بدون جوک رشتی اینست که زن را هنوز ابزار جنسی برای استفاده مرد می دانیم. هر مردی که دستش برسد، به زن مرد رشتی تجاوز می کند و کنار او می خوابد. زن اعتراضی نمی کند، چیزی نمی گوید، و اصولا در همه جوک های رشتی کاراکتری ندارد، و هنگامی که مردی به سراغ او نمی آید هیچ اعتراضی نمی کند. زن رشتی انتخابی ندارد، اعتراضی ندارد، صدایی ندارد، فقط یا لخت روی تخت خوابیده، یا مورد تجاوز مرد همسایه و بقال و حسن آقا قرار می گیرد. زن رشتی در همه ی این لطیفه ها فقط "ناموس" مرد رشتی است! مرد رشتی هم که به ناموس اهمیتی نمی دهد، پس هر مردی می تواند به زنش دست درازی کند.

دوم اینکه مرد باید "غیرت" داشته باشد، یعنی اینکه از "ناموس" خود دفاع کند و اگر مرد دیگری را با زن خود دید، از خود خشونت نشان دهد و خون بریزد! اینکه مرد رشتی بدون ارتکاب خشونت از کنار ماجرا رد می شود، برای ما بشدت خنده دار است.

آخرین جوک رشتی را که شنیده اید به خاطر بیاورید و به جای "مرد رشتی" یک "مرد سوئدی" را در آن قرار دهید. آیا بازهم بانمک و خنده دار است؟ طبیعی است که از مرد سوئدی انتظار نمی رود که دست به چاقو بزند و زن خود یا مرد دیگر را بکشد! فرهنگ و قانون کشور سوئد متفاوت است.

این وضعیت رقت بار فرهنگی ماست! به عنوان روشنفکر به نقد حکومت جمهوری اسلامی می پردازیم که چرا دست به سنگسار می زند، ولی کمتر به نقد فرهنگ ناموسی و غیرت پرستی خودمان می پردازیم که مسبب قتل زنان و دختران بسیاری در این مملکت بوده و هست.

برای اینکه عمق این وضعیت رقت بار روشن تر شود، اجازه دهید چند خطی از کتاب «فاجعه خاموش (قتل های ناموسی)» به قلم پروین بختیار نژاد را در اینجا نقل کنم»:
«شیدا زن ۱۶ ساله مریوانی که یک کودک ۲ ساله نیز داشت ... در حال حرف زدن با مردی در خیابان توسط برادرش به قتل رسید.

مردی به علت سوءظن به همسرش او را پس از ۲۹ سال زندگی مشترک در برابر دیدگان فرزندانش به قتل رساند.

خانواده‌ای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضاء یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانواده آن دختر قاتل را بخشیدند.

سعیده دختر ۱۴ ساله بلوچستانی به دلیل شک پدر به او، به وسیله پدر، برادر و دوستان برادرش سنگسار شد و به قتل رسید.

دلبر خسروی، دختر ۱۷ ساله‌ای در دهی نزدیکی مریوان، به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.

مردی ۴۶ ساله‌ای همسر صیغه‌ای و نوجوانش را که ۱۵ سال بیشتر نداشت به دلیل سوءظن با ضربات چاقو مجروح کرد و مردی که در خیابان در حال حرف‌زدن با او بود را با ضربات چاقو به قتل رساند.

در دزفول، جاسم که خود دارای سه زن بوده دختر ۱۵ ساله‌اش را به دلیل اینکه فکر می‌کرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.

باز در دزفول، مردی با سوءظن به همسر دومش و با ادعای اینکه پسرش متعلق به او نیست، سر وی و فرزند ۷ ساله‌اش را برید.

زهرا دختر ۷ ساله اهوازی زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدری‌اش می‌رود، پس از بازگشت مورد سوءظن پدر خود قرار می‌گیرد. پدر به زهرای ۷ ساله شک می‌کند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز دایی‌اش قرار گرفته باشد. وی با این سوءظن به دست پدر کشته می‌شود.»

***

پروین بختیارنژاد در این کتاب تلاش کرده نمایی از فاجعه خاموش را به ما نشان دهد. مردهایی که او به ما نشان می دهد، مردهایی که سر دختر ۷ ساله، خواهر ۱۷ ساله و زن ۱۵ ساله خود را می برند، هیچکدام "مرد رشتی" نیستند. اینان همه مردان باغیرتی هستند که از ناموس خود دفاع می کنند و واکنش آنها همخوان با انتظارات فرهنگی ماست؛ و از این رو برای ما خنده دار نیست!

ولی آیا واقعا اینطور است؟ آیا ماجرای قتل های ناموسی گریه آور نیست؟ اگر ما واقعا از هر مردی که زن یا دختر یا خواهر خود را با مرد دیگری می بیند انتظار نداریم که دست به جنایت بزند، چرا به جوک های رشتی می خندیم؟ وقت آن نرسیده که از خود بپرسیم فرهنگ خشونت ناموسی را چرا پذیرفته ایم؟


آیا بهتر نیست آرزو کنیم که تناقض میان فرهنگ آشنا و پذیرفته شده ما و واکنش "مرد رشتی" به نفع "مرد رشتی" از میان برود و همه مردهای ایرانی همانند "مرد رشتی" خونسرد و بی"غیرت" باشند تا هیچ زن و دختری قربانی خشونت ناموسی نشود؟»

فرستنده: نسرین

***

چیزی را که آقای پروفسور فراموش کرده یا نمی دانسته اند که بنویسند، این است که همه اینگونه "لطیفه" ها از دوران رضا قلدر و بویژه پس از پیدایش سازمان امنیت و اطلاعات رژیم در دوره محمدرضا شاه، پدید آمده و میان مردم پخش شده اند. این نکته شایان توجه است که از نظر آماری بیشترین اینگونه "لطیفه" ها درباره: مردم قهرمان آذربایجان که بی آنها از سده ها پیش از این، ایران و ایرانی هستی نداشت و پس از آن مردم گیلان (توجه کنید: و نه حتا مازندران!)، کردها، لُرها و سپس دیگر منطقه های ایران، از سوی «ساواک» ساخته و پرداخته شده اند؛ درست مردمان آن سرزمین هایی که به نسبت بیش از دیگر جاها، درگیر مبارزه اجتماعی و سیاسی برضد رژیم استبدادی و خودکامه شاهنشاهی بوده اند.

در بی مایگی این "لطیفه" ها همین بس که به بلندای تاریخ ایران، مردمان سرزمین های شمال و شمال باختری ایران (آذربایجان و گیلان) بوده اند که بارها ایران را از چندپارچگی یا شکست در برابر نیروی بیگانه رهانیده و تاج و تخت شاهان پارس را به آنها برگردانیده اند. درست مردم همین مناطق بوده اند که بسی بیش از دیگر جاها در برابر ستم پادشاهان خودی قد برافراشته و جانفشانی ها کرده اند. مزدک بزرگ از گیلان و بابک قهرمان از آدربایجان تنها دو نمونه یا نماد از میان مردمان این سرزمین ها هستند که جان خود را فدای همه ایران و ایرانیان نمودند. به این ترتیب و به گواهی تاریخ، مردمان گیلان، آذربایجان و کردستان دلیرترین، بی باک ترین و فداکارترین مردم سرزمین های پهناور ایران کهن و ایران کنونی را تشکیل داده و می دهند.

از دید من، آقای پروفسور، آنجا که  جایگاه «مرد رشتی» را با جایگاه «مرد سوئدی» سنجیده اند، ذهنی سخن گفته و سنجشی بی پایه (قیاس مع الفارق) نموده اند؛ چه مرد رشتی یا هرجای دیگر، چه زن رشتی یا هرجای دیگر، چنانچه با خیانت همسر خود روبرو شوند، آشفته شده و در بسیاری موردها درصدد تلافی برمی آیند.جُستار، از این سوی خود، نه مرد و زن دارد و نه وابسته به مکان ویژه ای است.

آن تصویری که از «مرد سوئدی» یا به طورکلی «فرهنگ باختر زمین» در فیلم ها و آثار به اصطلاح فرهنگی باخترزمین، دستکم نزدیک به دو سده یا بیشتر در همه جهان نمایش داده شده، نه با واقعیت ها و رویدادهای تاریخی همخوانی دارد و نه آمارهای کنونی، نشاندهنده تفاوت چندان بزرگی دراین باره است. شاید برخی این نکته درخور درنگ را ندانند یا خوب درنیافته باشند که چنین تبلیغاتی،  فرآورده دورانی است که برخی کشورهای اروپای باختری، همان هنگام که کشورهای بسیاری را در چهارگوشه جهان مستعمره می کردند و در این راه از هیچگونه کشتار و پلیدی فرو نمی گذاشتند، چنین نمایش هایی برپایه «مرکزگرایی اروپا» (Eurocenterism)  ـ بویژه بخش باختری آن ـ و برتری فرهنگ باختری بر دیگر سرزمین های جهان ساخته و پرداخته و همه جا پخش نموده اند.

به این ترتیب، آنچه از این جُستار برجای می ماند، تنها جنبه اجتماعی آن است که بی هیچ گفتگو جنبه اقتصادی پایه و بنیان آن را می سازد. به سخنی دیگر و دقیق تر جنبه اقتصادی ـ اجتماعی جُستار است که اهمیت می یابد. برای نمونه، در کشوری که من زندگی می کنم تا پیش از جنگ جهانی دوم، زنان از بسیاری حقوق اجتماعی بی بهره بوده اند. آنها هم اکنون نیز در بسیاری حقوق اجتماعی ـ اقتصادی خود همپایه مردان شناخته نمی شوند. اگر جای آقای پروفسور جامعه شناسی بودم، جُستار را از پایه عینی اقتصادی ـ اجتماعی خود و از زاویه علمی در میان می گذاشتم. آنگاه که زن جایگاه اجتماعی ـ اقتصادی همپایه مرد بیابد، "فرهنگ ناموسی" که به نظرم عبارت نادرستی است، نیز از جامعه رخت برخواهد بست. چنین خواسته یا آرزویی که تنها زنان را دربرنگرفته و بسیاری مردان نیز در این باره یار و غمخوار زنان هستند و برای به فرجام رساندن آن می کوشند، تنها در جامعه سوسیالیستی انجام پذیر خواهد بود.

اگر مرد و زن کارزار هستیم، باید نخست و پیش از هر چیز بدانیم کجا را باید نشانه گرفت و سپس با همه نیرو در آن راه بکوشیم؛ وگرنه سخن و کردارمان راه به جایی نمی برد و یا از آن بدتر بوسیله واپسگرایان ایران و جهان مورد سوء استفاده قرار می گیرد. «مرد ستیزی» نیز، زیر هر پوششی که می خواهد باشد، یکی از این بیغوله هاست.

ب. الف. بزرگمهر     ۱۹دی ماه ۱۳۸۹ 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!