«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

اینجا، همه رییس اند! ـ بازانتشار

در بخشی از گزارش یکی از خبرنگاران ورزشی اعزامی به بازیهای آسیایی چین، چنین آمده است:
«گوانگ ژو و مسابقات آسیایی برایم تجربه تازه ای بود. پس از بیست سال كار سیاسی، میدان جدیدی پیش رویم گشوده شد كه هر لحظه اش با دیگری متفاوت رقم می خورد؛ به این معنا كه هیجان، دلهره، نشاط و اندوه در كنار هم مفهوم حضور در این عرصه را متجلی می كرد. ... دعوا و قهر و آشتی سعیدلو معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان تربیت بدنی و علی آبادی رئیس كمیته ملی المپیك هم ماجرایی است . اختلاف این دو به گونه ای بود كه چینی ها هم می دانستند داستان چیست و نباید كاری كنند كه اوضاع به هم بریزد. مثلا در هر پیروزی و كسب نشانی و پس از پایان  مبارزه  ورزشكاران ایرانی، رقابت این دو با یكدیگر برای اعطای نشان به فرد پیروز آغازمی شد!! كه دست آخر با وساطت خودی ها، یكی  نشان را به گردن ورزشكار قهرمان می انداخت و دیگری دسته گل به او می داد تا سهم هریك در عكس و تصویر و خبر محفوظ بماند و ایضا غائله فرو نشیند!!

پیشنهاد بدی نیست كه مثل تیم ملی والیبال ساحلی كه درقالب دو تیم دو نفره آمده بودند و یك بار برای صعود به مرحله دوم مقابل هم قرار گرفتند، جناب سعیدلو و جناب علی آبادی در پایان بازی ها به داخل رینگ  می رفتند و البته نه با لباس والیبال ساحلی بلكه با همان كت و شلوار جانانه با هم مسابقه می دادند تا حق به صاحبش برسد و پیروز این معركه  مشخص شود!

چینی ها برای سعیدلو سنگ تمام گذاشتند؛ یك اسكورت حسابی درحد رئیس جمهور راه می انداختند و تمام مسیر حركت را اصطلاحا "قُرق" می كردند. حتی در برخی مسافت ها كه بیشتر از یكصد كیلومتر و بزرگراه هم بود تمام ورودی ها را می بستند تا این كاروان به راحتی عبور كند و در سراسر مسیر هم هر صد متر پلیس چیده بودند تا امنیت كامل تر شود و نمی دانم چرا جناب سعیدلو تصمیم گرفت تا آخر بازی ها در گوانگجو بماند و  این تصمیم صد البته چینی ها را متعجب و در عین حال خسته كرد.

یك مامور چینی همراه هیات، چند بار با كنایه گفت: خوب شد كه همه مقامات ورزشی كشورها روز پس از مراسم افتتاحیه به كشورهاشان بازگشتند وگرنه برای ما امكان ارائه خدمات سخت تر بود! موضوع افزایش روز افزون تعداد اعضای هیات هم چینی ها را كلافه كرد. یكی شان می گفت: در نامه رسمی وزارت خارجه چین، نام پنج نفر به عنوان میهمان رسمی ثبت شده؛ اما در همان لحظه ورود دو نفر دیگر به جمع اضافه شدند كه از ابتدا بر سر سوار شدن به خودرو بگو مگوها شروع شد و چینی ها بخشی از وقت و كار روزمره خود را به سر این موضوع كه این ها جزو هیات نبوده اند و چرا حالا هستند اختصاص می دادند و سرانجام هم با نارضایتی مجبور به ارائه خدمت می شدند.

بی نظمی و تصمیم گیری های فی البداهه هیات ایرانی، چینی ها را سردرگم ساخته بود؛ به گونه ای كه شب كه می شد مسئول هماهنگی كارهای هیات ،مغزش هنگ می كرد و سر به بیراهه می گذاشت؛ تازه او كسی بود كه تجربه كار با ایرانی ها [را داشت] و [با] این گونه بی نظمی ها آشنایی داشت و  با آن خو گرفته بود. دلش می خواست، سفر این هیات كه تمام شود، حداقل به یك ماه مرخصی با استراحت كامل برود تا بلكه فشار های عصبی این مدت جبران شود. به راستی كه چیدن پانصد مامور پلیس و بستن خیابان های یك مسیر كار دشواری است و احتیاج به ساعت ها برنامه ریزی و امكانات دارد؛ اما در یك لحظه، تصمیم هیات عوض می شد كه مثلا به جای قُم به «علی آباد كتول» بروند!

خوشبختانه، یكی از نمایندگان مجلس همراه هیات، آدم بی آزار و البته شوخ طبعی بود و فقط صلوات می فرستاد و برای پیروزی ورزشكاران مومن و متدین ایران دعا می كرد و به گونه ای سخن می گفت كه وقتی جودوكار ما ضربه فنی شد انگار "العیاذ بالله " امیرالمومنین علیه السلام ضربه فنی شده است... !! خلاصه  اگر "لب تاب " شخصی ام را كه تازه خریده بودم گم نمی كردم خیلی خوش می گذشت!!».

برگرفته از:

برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

***

وقتی این گزارش خنده دار۱ را می خواندم، هرچه کوشش کردم چینی ها را که با آن چشم های کشیده و بادامی شان به اندازه کافی، شگفت زده به نظر می رسند، شگفت زده تر به پندار آورم، کامیاب نشدم ...

یاد ماجرایی در سال های آغاز انقلاب افتادم که یکی از دوستان شوخ طبع، برایم تعریف کرده بود. شاید نخستین بار پس از انقلاب بهمن بود که زمین شناسان  ایرانی را برای شرکت در همایشی علمی به مسکو، دعوت نموده بودند. جمعی حدود پنجاه نفر از وزارتخانه های گوناگون ، برای شرکت در این همایش برگزیده شده بودند که دوستم نیز در میان آنها بوده است؛ بر سر اینکه چه کسی باید سرپرستی این گروه را بر دوش گیرد، با اینکه بیشتر نقش هماهنگ کننده در میان بوده تا ریاست، ستیز میان وزارتخانه های گوناگون بالا گرفته بود و تقریبا از هر وزارتخانه، دستکم یک نفر از قوم «ریش الدّین ابوالمحاسن»۲ که تازه جای زخمی کبود در میان پیشانی برخی شان نقش بسته بود، نامزد ریاست آن گروه ناهمگون بوده اند. سرانجام با میانجیگری کسی از بالاتر که شاید ریشی فراخ تر و زخمی کبودتر بر پیشانی داشته، بر سر کسی توافق می شود که سرپرست گروه باشد! عمده کار این سرپرست یا رییس یا هرچیز دیگری که نامش می دهید، این بوده که هنگام ورود گروه به مسکو، خود را به نماینده میزبان همایش که در فرودگاه به پیشوازشان می آمده معرفی کند و از سوی گروه، مراسم معارفه را بجا آورد؛ پس از آن همگی به مهمانسرایی که برایشان درنظر گرفته شده بود، راهنمایی می شدند تا از روز آینده، برپایه کارگروه های جداگانه در نشست های گوناگون همایش شرکت کنند و به سخنرانی ها گوش فرا دهند.

در هنگام ورود، شیرینکاری دلچسبی از این دوست شوخ طبع سرمی زند که خودش هم سر در نمی آورد چگونه در یک آن چنین اندیشه ای از مغزش گدشته و چنان کاری از وی سر زده است. داستان را از زبان خود وی ـ تا جایی که هوش و حواسم یاری می کند ـ بشنوید:
«چند دقیقه ای می شد که از هواپیما آمده بودیم پایین و گروه داشت دور هم جمع می شد ... کارهای گذرنامه را پیشاپیش برای همه گروه انجام داده بودند ... اتوبوس هایی را هم آماده کرده بودند که ما را یکراست به مهمانسرا هایمان (هتل هایمان) ببرند. یک آقای روس را به پیشوازمان فرستاده بودند که از دور لبخند می زد و به سویمان می آمد ... سرپرست از پیش تعیین شده، داشت یقه پیراهن آخوندی اش را که باز شده بود، می بست و کت و شلوارش را مرتب می کرد ... چند نفر دیگر هم برای جلو رفتن و دست دادن با آن روس خیز برداشته بوند. یکهو، خودم هم نمی دانم چرا این کار را کردم؛ جلو رفتم؛ با آن روس دست دادم و در حالی که با دست گروه را نشانش می دادم، به انگلیسی آمیخته با روسی۳ گفتم:
ببین رفیق! توی این گروه همه از دم رییس اند!

او که هنوز خوب سر در نیاورده بود جریان از چه قرار است، با شلیک خنده و شوخی افراد گروه در پی حرف من موضوع تا اندازه ای دستگیرش شد و خنده ای سرخوش سر داد. چهره های دمق و بُغ کرده سرپرست و آن یکی دو رقیب خیزبرداشته نیز پس از آن تا پایان همایش اسباب خنده و شوخی بیشتر آدم های گروه را فراهم کرد؛ گروهی که بطور عمده از کارشناسان زمین شناسی یا هیات های علمی دانشگاه ها تشکیل می شد و هنوز به این قوم "نومسلمان" خو نگرفته بودند ... کار من سبب شد تا همان آقای روس که پس از آن روشن شد، از سوی مهمانسرا و نه گردانندگان همایش برای راهنمایی مان به مهمانسرا به آنجا فرستاده شده بود، یکی از بهترین اتاق های مهمانسرا را که با مال آنهای دیگر و از آن میان، آن چند سرپرست و رقیبان وی قابل مقایسه نبود، در اختیار من گذاشت که این موضوع خشم و پریشانی آنها را دوچندان کرده بود ...». 

با خود می اندیشم:
«سی و اندی سال تبلیغ و ترویج اخلاق اسلامی چه خوب خود را همه جا به نمایش گذاشته است: مشتی دزد و پست و مقام پرست که رفتارشان همه جا به حساب همه ایرانی ها گذاشته می شود و آبروی همه ما را می برند ... بوی گندشان نه تنها فضای میهن ما که همه جا را آکنده است ...» 

ب. الف. بزرگمهر       هفتم آذر ماه ۱۳۸۹


پانوشت:

۱ ـ گرچه به روزگار خودمان و توده مردم ایران که چنین بی سر و پاهایی سردمدار میهن مان شده اند و همه جا آبروی ایرانی ها را می برند، باید گریست!

۲ ـ این را از عُبید زاکانی وام گرفته ام

۳ ـ وی یکی از اعضای برجسته هیات علمی و اکتشاف زمین شناسی در ایران، آدمی خوشرو و بذله گوست که پیشینه کار با گروه های زمین شناسی کشورهای گوناگون و از آن میان اتحاد شوروی را در کارنامه خود دارد. 

۲ نظر:

ناشناس گفت...
حالا بذله گوئی به جای خود، ولی لطف کن به ما بگو:
چه فرقی بین سران ج. ا. و سران اخسریت و مژاهدین و حکمتیون و بیکار و بی ریشه، سرای مردمی ها و سلطنت طلب ها و سر تنت طلب ها و ووو وجود دارد تا برابر نهادی بر آنچه که هست بیابیم؟

من هم طرفدار هیچکدام اینها که نوشتی، نیستم.

اگر منظور شما این است که باید نخست برابرنهاد درستی برای آنچه که هست پیدا شود تا بتوان جای آن چیز موجود گذاشت، با شما همداستانم. دشواری کار هم در همین جاست. ولی اگر منظور شما خدای ناکرده، زبانم لال، گونه ای بفهمی نفهمی، زیرجُلی طرفداری از وضع موجود است، باید بگویم:
نه، داداش جان! این به آن در نمی شود!

باید سرانجام همه دزدان و خیانتکاران به آرمان های مردم زحمتکش را به سزای کارهایشان رساند و از حاکمیت سرنگونشان کرد. در اینجا سخن بر سر مذهب یا ضد مذهب نیست و من هم نه تنها ضد هیچ مذهبی به طور کلی نیستم که آنها را و از آن میان دین اسلام و مذهب شیعه را بخشی از فرهنگ جامعه بشری می دانم.

سخن درست بر سر دزدانی است که در جامه دین و مذهب، چراغ به دست، گزیده تر برند کالا!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!