«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

پس آفتابه یادت نره!


نوشته است:
«آقایون، خانوما!
ما دو تا استاد روحانی بزرگوار داریم، موندیم هدیه روز معلم چی بهشون بدیم!!! 
منتظر پیشنهادات شما بزرگواران هستیم!» 
از «گوگل پلاس»

برایش به شوخی می نویسم:
به یکی حلیه المتقین؛ به آن دیگری آفتابه!

با سه تا علامت شگفتی در پایان نوشته اش که خوب شیرفهم شوم، پاسخ می دهد:
«الان علم پیشرفت کرده! توی توالت ها شیلنگ میذارن!!!»

می نویسم:
آره! شما درست می گی که علم پیشرفت کرده؛ ولی آخوند واقعی از اون نابش، هیچوقت آفتابه رو با شیلنگ عوض نمی کنه. آفتابه یه مزایای دیگه ای هم داره که شاید شما سنت قد نده؛ داستان هاشو حتما نشنیدی. ولی مطمئن هستم اگه بگم باورت نمی شه! مهم ترین سودمندیش اینه که شیشه مشروب و میشه توش قایم کرد؛ برد توی توالت که کسی دیگه اونجا سر خر نمی تونه بشه، خورد. واقعا اتفاق افتاده؛ البته توی دوره زمونه ی اون شاه گوربگور شده! اگه هم فکر می کنی که آخوندا مشروب نمی خوردن سخت در اشتباهی.

دوباره می نویسد:
«خوب بالاخره از هر وسیله ای ممکنه استفاده های غلطی هم بشه! ولی شیلنگ از باب طهارت راحت تر مورد استفاده قرار میگیره! آخوند هم اگر آخوند باشه هرگز شراب نمی خوره! اگر شراب بخوره آخوند نیست،شراب خواریه که لباس آخوند پوشیده!!!»

دوباره می نویسم:
به نظرم بازهم حق با شماست. مثلا توی مملکت ما از خط کش بجای خط کشیدن برای کتک زدن استفاده می شده و هنوز هم میشه. در اینکه آخوند راست راستکی هم مشروب نمی خوره با شما همداستانم و همینطور استدلال درست بعدیش؛ ولی دشواری توی کشور ما همینه دیگه که نه از هیچ چیزی برای اون منظوری که ساخته شده، سود برده میشه و نه هیچ آدمی سر جای خودشه. اگر اینجور بود که ببخشید این شیر توشیری که الان می بینی، نبود و مردم سر و سامانی داشتند! خوب، انتخابش با خودته؛ می تونی بجای آفتابه، شیلنگ براش بخری؛ ولی اگه واقعن بزرگوار باشن، آفتابه رو ترجیح می دن! بالاخره، من دو تا پیرهن از تو بیش تر پاره کردم. خود دانی!

یادم رفت برات بنویسم که فردا در اصل «روزمعلم» نبوده و نیست؛ روز جهانی کارگره که "بزرگوار"هایی شاید مانند این دو بزرگوار (بی احترامی به آن ها نمی کنم و اگر آدم های براستی شریفی هستند، سلام مرا هم به آن ها برسانید! از نظر شکل بیرونی می گم) برای اینکه از کارگر و روز کارگر می ترسیدن و الان هم می ترسن، نام این روز رو گذاشتن «روز معلم»! بازهم یک دلیل دیگه برای اینکه ببینی هیچ چی توی این مملکت سر جای خودش نیست!

پاسخ می دهد:
«روز معلم که ۱۲ اردیبهشته بزرگوار! پس فردا! چون کلاس ما فردا هست، گفتیم دست خالی نریم!!!»

... و من سپارش می کنم:
پس آفتابه یادت نره! از یکی از اون دو تا بزرگوار هم، اون که سن و سالی داره، داستان «آفتابه دار مسجد شاه» را بپرس. حتمن می دونه؛ بامزه است.

راستی، هدیه رو که انشاء الله از روی خلوص نیت می بری و چشمداشتی به نمره ی بهتر نداری؛ انشاء الله! موفّق و اونجور که اونا می گن (الان البته کمی دِمُده شده) مؤیّد باشی!

واپسین پاسخ وی چنین است:
«انشاءالله ـ داستان آفتابه دار را هم خوندم، جالب بود! حس مسوولیت پذیری رو نشون میده! از هم نوشتاری با شما استفاده کردم و از ادبتون ممنونم. موفق و پایدار باشید»

***

از شما چه پنهان، این شاید نخستین باری است که کسی از ادب من سپاسگزاری می کند. هرچی به مغزم فشار می آورم تا یک نمونه ی دیگر و نزدیک به زمان کنونی پیدا کنم، چیزی یادم نمی آید.

با خود می اندیشم:
تو پیش تر این قدر با ادب نبودی! یواش یواش داری پیر می شی!

ب. الف. بزرگمهر   دهم اردی بهشت ماه ۱۳۹۲


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!