«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ فروردین ۳۱, شنبه

گفتگویی که به یکبار خواندن می ارزد!


خانمی که به شدت سنگ "اصلاح طلبان" دودوزه باز و فریبکار پیرامون حاکمیت جمهوری اسلامی را به سینه می زند، از زیان یکی از همان ها نوشته است:
«آقای خاتمی با اعلام نامزدی برای ریاست جمهوری یازدهم، برای تصاحب ریاست قوه مجریه جمهوری اسلامی خیز برنمی‌دارد؛ بلکه برای سالم‌سازی کریدور انتخابات و به عزم تحقق خواسته‌های سیاسی و مدنی شهروندان، وارد فضای موجود ـ برآمده از انتخابات آتی ـ می‌شود. این، تعاملی است نه فقط میان شخص خاتمی و شورای نگهبان؛ که چالشی است میان جامعه مدنی و اقتدارگرایان حاکم. خاتمی می‌کوشد ـ در صورت وجود عقلانیت و تدبیر در حاکمیت ـ مجالی فراهم کند برای رفع بن‌بست موجود در کشور.» از «گوگل پلاس»

برایش می نویسم:
«به همین خیال باش و برای کفتر پرِ قیچی نظام تبلیغ کن تا دوباره بیاد و هیچ غلطی نکنه؛ بره توی چتم هاوس درباره ی گفتگوی تمدن ها سخن سرایی کنه و اکثریت مردم هم همچنان توی تنگدستی و نادانی شون که فرآورده ی همین بیشرف هاست، قلت بزنند! آفرین خانم "اصلاح طلب"»

پاسخ می دهد:
«خاتمی با آمدنش این فرصت را به ما میدهد که با حاکمیت وارد یک بازی بشیم؛ در ضمن تصور کنید ایران سرطان گرفته؛ بگذاریم بمیره؟ و یا با شیمی درمانی اجازه رشد سلولهای سرطانی را ندهیم؟»

برایش دوباره می نویسم:
«این ها خیال های خامه که فکر کنید ایشون می تونه به قول شما شیمی درمانی کنه! اگر به واقعیت ها نگاه کنید از ابتدای دوره ی رفسنجانی، مردکی که به پلیدی وی تاریخ ایران ندیده، دوره ی کفتر پر قیچی و همین مردک الدنگ دست پرورده ی "آقا" و مهرورز همه ی سرمایه داران جهان، همه ی دستورات (من دانسته می نویسم دستورات!) بانک جهانی و صندوق بین المللی پول موبمو در ایران اجرا شده است. نمی گویم از من دربست بپذیرید؛ ولی لطفا بفرمایید پژوهش کنید تا دست تان بیاید و البته نیازی هم نیست. با درآمدهای نجومی از نفت تنها در دوره ی ۸ ـ ۱۰  ساله ی کنونی که برابر آمارها بیش از درآمد ایران از نفت در همه ی دوره ی پیش از آن رویهمرفته است، وضعیت مردم را ببینید. اگر تحقیق کردید و سخن من درست بود، می توانید بگویید تفاوت این ها با یکدیگر چیست؟! بجای اینگونه تبلیغ ها کوشش کنید مردم ساده را به حقوق شان آشنا کنید؛ آنگاه زود دست تان خواهد آمد که دنیا دست کیه! ستار بهشتی رو دیدید؟»

آقایی که مانند همین خانم می اندیشد و هر دو در چارچوب رسانه ای که روشن نیست سرش به کجا وصل است، روزانه حجم کم و بیش چشمگیری از جُستارهایی آبکی و همراه با اشک تمساح برای این و آن و باب طبع "اصلاح طلبان" در «گوگل پلاس» درج می کنند، در پاسخ به من، گستاخانه می نویسد:
«شما بیشتر به فکر مردم کره شمالی باشید و تا زمانی که از دیکتاتور کره شمالی حمایت می کنید حق انتقاد از خاتمی را ندارید» وی در پاسخ به کسی دیگر نیز چنین نوشته است:
«ایشان [خاتمی] رهبر جناحی هستند که ۲۱ حزب بزرگ ایران عضوش هستند»

نمی خواستم پاسخش را بدهم. با این همه به بهانه ی پاسخ به وی می نویسم:
آقای ... در واقع نباید به چیزهایی که با نام بردن از من نوشتید، پاسخ می دادم؛ برخی وقت ها و پاسخ برخی آدم ها خاموشی است؛ با این همه، به دلیل های دیگری و برای شناخت بیش تر دیگران از جُستار و شاید شناخت بیش تر خود شما از خودتان، تنها به شکلی فشرده، نکته هایی را اشاره می کنم؛ نوشته اید:
«شما بیشتر به فکر مردم کره شمالی باشید و تا زمانی که از دیکتاتور کره شمالی حمایت می کنید حق انتقاد از خاتمی را ندارید». اینک پاسخ شما در چند بند جداگانه:
الف. آیا جُستار «جمهوری دمکراتیک خلق کره» یا به گفته ی شما «کره شمالی» ربطی به «انتقاد از خاتمی دارد» که آن دو را با هم آمیخته اید؟
ب. من آدم هایی چون خاتمی را از بنیاد قبول ندارم که از آن ها انتقاد کنم. من، او و نمونه هایی چون وی را دنباله های نظامی ضدخلقی، آدم هایی فرصت طلب، محافظه کار، نادان و ناکارآمد می دانم که از بنیاد در اندیشه ی کار برای مردم نیستند و اگر هم بودند به دلیل ناکارآمدی شان، توان آن را ندارند؛ عملکرد پیشین آن ها اینگونه می گوید. اکنون هم نه برنامه ای برای پیشرفت کشور دارند و نه اگر داشته باشند، توان انجام آن را دارند؛ افزون بر آن، بازی های آمد نیامدی که محافظه کارانه به آن تن در می دهند، خواه ناخواه، چیزی جز بازارگرمی برای انتخاباتی فرمایشی و تحمیق بیش تر مردم نیست. در گفته هایم من او را رسوا کرده ام؛ نه انتقاد! آدم، انتقاد از کسی می کند که به وی امید بسته است؛  
پ. آیا برای «انتقاد کردن از خاتمی» باید از شما یا کسی دیگر اجازه بگیرم که نوشته اید «حق انتقاد ندارم»؟
ت. می بینی؟! ناخواسته میزان پایبندی خود به دمکراسی که سنگ آن را نیز بسیار به سینه می زنی، به نمایش گذاشته ای؛
ث. آیا، افزون بر موردهای بالا، اگر پیش خود کلاهت را قاضی کنی، فکر نمی کنی که پایت را بیش از گلیم خود دراز کرده ای؟
ج. از کدام دیکتاتور در «جمهوری دمکراتیک خلق کره» سخن می گویی؟! آیا فکر نمی کنی در این مورد هم، مانند نمونه ی شعار فاشیستی «نه غزه، نه لبنان ...» که چندی پیش تبلیغ آن را می کردی و نادرستی آن و اینکه چه نیروهایی با چه آماج هایی این شعار را در میان می گذارند، برای شما و آن خانم توضیح داده بودم؛ در این مورد هم، اگر ریگی به کفش نداشته باشی و براستی تنها از روی ناپختگی سخن گفته ای، بازهم در چاله ی بهره کشان ایران و جهان افتاده ای که چشم دیدن هیچ سامانه ای سوسیالیستی را ندارند و برای از میان برداشتن آن به آب و آتش می زنند. باز هم تاکید می کنم که اصل را بر پاکی و همزمان خام بودن شما و آن خانم گذاشته ام؛ وگرنه، خوب می دانی که شبکه ی رسانه ای امپریالیستی در ایران تا چه اندازه کوشا هستند؛ پول بسیاری خرج می کنند و از هر حرکت نادرست و نابجای حاکمیت جمهوری اسلامی هم بهره می برند تا آماج های پلید خود را در میهن مان بهتر به پیش ببرند. شیوه ی تبلیغات شما و آن خانم این گمان را نیرومندتر می کند؛ با این همه، من همیشه اصل را بر صداقت آدم ها می گذارم و آدم های صادق و درستکار نیز می توانند اشتباه کنند؛ زندگی آزمون است و خطا. گرچه، بیگمان زبانزد زیبای «حتا الاغ هم پایش دو بار در یک چاله نمی رود» (فرهنگ دهخدا) را شنیده ای! هنگامی که چنین پیش می آید و "الاغ" بجای یکبار، بارها و بارها پایش در همان چاله ای می رود که پیش تر نهاده بود، باید در صداقتش تردید نمود! اگر با من همداستانی، بجای تکرار سخن و تبلیغات پوچ امپریالیست ها، بهتر است روی هر گفته یا شنیده ای کمی بیش تر بیندیشی؛
د. آیا اگر مردم همان «جمهوری دمکراتیک خلق کره» و حاکمیتش را با دروغگویان و دزدان حاکمیت و دنباله های آن (خاتمی، هاشمی و ...) در دو کفه ی ترازو بگذاری و بگونه ای نسبی بسنجی، چه نتیجه ی منطقی خواهی گرفت؟ آیا جز این است که در آنجا مردم و حاکمیتش دروغ نمی گویند و از دزدی و تبهکاری، حتا به اندازه ی یک میلیونیم آنچه از سر تا پای جمهوری اسلامی می بینی و دامنه اش تا مردم عادی نیز گسترش یافته، رد پایی دیده نمی شود؟ آن مردم با همه ی فشاری که از سال های پی در پی جنگ و چنگ اندازی از سوی امپریالیست های گوناگون بر آن ها گرانبار شده و مانند ویتنام قهرمان بسیاری زیان ها به کشتزارهایشان، آثار تاریخی شان و همه ی تار و پود زندگی شان وارد شده و مانند ایران نفت و منابع طبیعی گسترده ای هم ندارند، رویهمرفته و بگونه ای سنجش ناپذیر از مردم ایران و بویژه ۷۰ درصد آن که در زیر خط تنگدستی یا در مرز آن می زیند و نام آن را براستی زندگی نمی توان نهاد، بسیار بهتر، تندرست تر و شادتر می زیند. آیا اگر آدمی کمی صداقت در وجودش باشد و دستِ کم به همان اندازه یا حتا کم تر به اندازه یک جو عقل در سر داشته باشد، نباید داوری درست تری از آن مردم داشته باشد و بپذیرد که آن ها در سنجش نسبی با مردم ایران، مردمی به مراتب استوارتر، سرفرازتر و پایدارتر هستند؟ یا دستِکم کم از روی ناپختگی، دهانش را بازنکند و یاوه های امپریالیست ها را پی گیرد؟! شوربختانه، ناچارم این ها را درباره ی مردمی بگویم که انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ را به بار نشاندند و در جبهه ها جان خود و فرزندان شان را فدا کردند تا مشتی دزد سرگردنه در جامه ی اسلام میوه چینان آن باشند. آیا هنگامی که می بینی چگونه بودجه ی کشوری را می دزدند، بار می زنند و جلوی دیدگان همه به کشوری دیگر می برند یا در برنامه ها و طرح هایی دروغین و بیهوده به مصرف می رسانند (همین گردهم آوردن آن همه آدم ـ ۴۵ هزار نفر هم شمار کمی نیست ـ در یک استادیوم ورزشی نمونه ای از چنین رویکردی است!) و تو برای آنکه حرفت را بزنی، ناچاری ریشت را بیش تر پهن کنی، در حالی که به کراوات و بسیاری چیزهای دیگر نیز دلبستگی داری (و من کم ترین ایرادی در آن نمی بینم!) از خودت و از همین آدمی که دستکم تاکنون چندبار شما را راهنمایی کرده و از همان مردم به گفته ی خودت «کره شمالی» شرم نمی کنی؟!
ذ. در پاسخ به آدمی دیگر نوشته ای:
«ایشان [خاتمی] رهبر جناحی هستند که ۲۱ حزب بزرگ ایران عضوش هستند». دریافت شما از حزب و حزبیت تا چه اندازه است؟ آیا گروهبندی های خلق الساعه ای که به یکباره از آدم های ابن الوقت پر می شود و با نخستین سرماخوردگی سیاسی "رهبر" آن از هم می پاشد را حزب می دانید و می نامید؟ در اینجا، جای گفتگوی گسترده در این باره نیست؛ ولی اگر داستان همچنان زیبای طنزنویس بزرگ دوران ما: عزیز نسین را به نام «حزب کرامت، حزب سلامت» خوانده باشی یا بخوانی، همانندی بسیاری میان آن دو "حزب" داستان وی با گروهبندی های ریشخندآمیزی چون «حزب اراده ملی» (یا «حزب عرّاده ملی»!) که یکی از آن به گفته ی شما «۲۱ حزب بزرگ ایران» است، خواهی دید و به پوشالی بودن همه ی آن ها پی خواهی برد. برای آگاهی بیش تر شما و دیگران این را هم بگویم که در کشورمان، به جز حزب توده ایران، حزب یا سازمانی راستین که دارای ساختار، برنامه و اساسنامه، استراتژی و تاکتیک های مرحله ای باشد و بر پایه ی یگانگی اراده و عمل کار خود را پی گیرد، نداشته و هنوز هم نداریم. این ها را با نادیده گرفتن چپ یا راست بودن این یا آن حزب می گویم و از این جهت نیز نمی گویم که پیش خود بپنداری که من عضو این حزب هستم؛ زیرا چنین نیست. این جُستار را پیش تر، مهدی بازرگان نیز بگونه ای دیگر اشاره نموده بود.

به این ترتیب، بهتر نیست پیش از هرچیز با خود صادق باشی؟ و این را هم به تو بگویم؛ بسیاری چیزها هستند که دیگران در آدم بهتر از خود آدم می بینند. من آدم مذهبی نیستم؛ ولی این بخت را داشته ام که با یکی دو آدم مذهبی (مسلمانان شیعه) در همان ایران که آدم هایی بسیار پاک و به باورهای مذهبی خود به شدت پایبند بودند، نشست و برخاست داشته و با یکی از آن ها حتا تا اندازه ای دوست بوده ام. شوربختانه، اینگونه آدم ها بسیار کمیابند و گاه زود هم سر به نیست می شوند. امیدوارم هرچه هستی، خودت باشی و در کالبد این و آن خود را جا نزنی!

ب. الف. بزرگمهر   ۳۰ فروردین ماه ۱۳۹۲


پی افزوده:

کسی با بازگویی بخشی از نوشته ام درباره ی حزب توده ایران، اینچنین واکنش نشان داده است:
«امپریالیسم شوروی عجب لشکری درست کرده بود آقا! این باصطلاح امپریالیسم آمریکا عجب بی عرضه ایه آقا بی عرضه! ما را بردید به فضای جنگ سرد و ادبیات رفیق های جان برکف صراط المستقیم الاستالین»

برایش نوشتم:
«می گویند که آدم پیش از آنکه دهانش را برای سخن گفتن بگشاید، باید سخن خود را در اندیشه ی خود کمی مزمزه کند تا پیش از هر شنونده ی دیگری خود دریابد که چه می خواهد بگوید. شما دوغ و دوشاب را با هم آمیخته ای و خودت هم به نظرم آرش چیزهایی که نوشته ای را درنمی یابی. چنین وضعیتی در گفتار و کردار هر آدمی که پیش آید، تنها نشانه ی دو گزینه ی حداکثر در روبروی یکدیگر است:
ـ یا به کلّی درباره ی جُستار در میان نهاده شده، نادان و به گفته ی آن زبانزد توده ای:
”از بیخ عرب است“؛ یا
ـ ریگی به کفش دارد. در این حالت، حتا جمهوری اسلامی نیز تنی چند به اصطلاح چپی که پیوسته از کمونیسم بورژوایی یا امپریالیسم شوروی و یاوه هایی اینچنین سخن می دارند و کتاب پشت کتاب، منتشر می کنند و ویژه کاری (تخصص) عمده شان ستیز با حزب توده ایران است در دامن "مهرپرور" خود پرورش داده است.

راستش را بگو ببینم داداش جان! ”گوشت کوبیده“ را از پِهِن تشخیص می دهی؟»

پاسخی می دهد که بروشنی نشانه های ریگی به کفش داشتن را دربر دارد:
«آقای از بیخ عجم شما که به بهانه ی مبارزه با امپریالیسم آمریکا داغ غزه و لبنان در سینه داری به واژه "عرب " اینطور دستمال نکش انترناسیونالیست !مشدی برو در تاریخ بخوان و ببین سران حزب توده چه خوش رقصی ها و فرمانبری هایی از اربابان ضدامپریالیست شان داشتند. بیچاره ها منتظر بودند بهشان دستور بدهند تا مثلا با کودتای امپریالیستی علیه مصدق وابسته به همان امپریالیسم مقابله کنند!!! سر آخر هم که برای انقلاب ۵۷ به خیال نابودی امپریالیسم شدند پادو و گوش به فرمان خمینی. می بینی پهن رفقا و حماقت و عوامی گری شان را در تاریخ. بازرگان را با فحش لیبرال بدرقه کردند و الحق که خمینی هم سر بزنگاه فرستادشان پیش سایر رفقا در دیار باقی. ناخدایشان بیامرزد!

جمهوری اسلامی کارهای مهمتری برای رسوا کردن یک مشت عوام مارکس نخوانده ی مارکسیست دارد. فعلا که رفقا خودشان از پس هم بر میایند چه برادران مجاهد خلق باشند چه رفقای ورشکسته ی حزب توده هر دو در زباله دانی تاریخ مشغول عربده کشی و خودارضایی.»

می نویسم:
«خوب! حالا بهتر شد. روشنه که از بیخ عرب نیستی! از گروه دومی که پیش تر نام بردم؛ یک چیزایی از کار جهان دستگیرت شده و بهتر بگویم: دستت داده و به میدانت فرستاده اند؛ ولی هیچ می دانی که «خدا خر را شناخت و به وی شاخ نداد»! این هم یکی از حکمت های بزرگ خداوندی است که به کم و بیش ۹۹/۹ درصد از آدم هایی که اندک دانشی از اینجا و آنجا پیدا می کنند و با آن خود را به فروش می گذارند، چیزی بیش تر نمی دهد. تو هم یکی از همان ها هستی؛ البته می پندارم نه حتا در سطح دانشگاهی اش! با این همه، برخی چیزهایی را که در میان گذاشته ای، پاسخی کوتاه و فشرده خواهم داد؛ نه برای شما که وضعیت روشنی داری و نانی از این راه می خوری؛ برای دیگرانی که می خواهند بدانند؛ رهپو و جویای حقیقت هستند.

نوشته ای بروم در تاریخ بخوانم ...
از کدام تاریخ این ها را که نوشتی بخوانم؟ تاریخ که فیزیک یا ریاضی نیست که کم و بیش برای همه یکسان بوده و سمتگیری اجتماعی نداشته باشد. تاریخی که ستمگران درباره ی مزدک نوشته اند، ببین چه می گوید:
مزدک می خواسته است زنان را به اشتراک بگذارد! این فشرده ی همه ی آن چیزی است که درباره ی یکی از بزرگ ترین پیشوایان تاریخ ایران گفته اند؛ آن هم چون نتوانسته اند نام وی را همراه خودش به خاک بسپارند. درباره ی حزب توده ایران هم اینگونه تاریخ نویسی از سوی بهره کشان ایران و اربابان و همدستان شان در اروپا و آنسوی اقیانوس بسیار بوده و همچنان هست. افزون بر آن، می کوشند درون آن نیز نفوذ کنند تا از درون آن را نابود کنند؛ دور وبرش، آدم های واخورده با صورتک توده ای (راه توده ـ پیک نت) و بگمان بسیار ابزار دست پلیس سیاسی ایران می گمارند تا از کار سازنده، آن ها را بازدارند و ... می بینی که شما تنها نیستی!

با این همه، حقیقت که گردنی از مو باریک تر دارد، به هر رو راه خود را می گشاید؛ حقیقت، نیرومند است! گفته بودند با فروپاشی شوروی (باید آن را اینگونه با احترام یاد کرد: اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی!)، حزب توده ایران هم خواهد پاشید. چرا از هم نپاشید؟ اکنون بیش از ۲۰ سال است که از فروپاشی کشور کارگران و زحمتکشان، نخستین کشور سوسیالیستی جهان می گذرد؛ ولی حزب توده ایران سر جای خودش است و کوشش می کند تا نارسایی ها و کاستی هایش را از میان بردارد؛ کاستی هایی که بخش عمده ی آن به دلیل بیشرفی و ناجوانمردی تبهکاران حاکم بر کشورمان بود که گریبانگیرش شد و بهترین رهبران خود، گروهی از بزرگ ترین دانشمندان و انقلابیون راستین ایران را از دست داد. آدم های باشرفی که همه ی زندگی و هستی خود را در راه بهروزی مردم ایران گذاشته بودند و بسیاری از آن ها سن و سال های بالای ۷۰ سال داشتند به زیر شکنجه کشیده شدند و با کمک داروهای روانگردان که از اسراییل و «شیطان بزرگ» فراهم نموده بودند، برخی شان را وادار کردند که به کارهای ناکرده اعتراف نمایند. نتیجه ی کار را می بینی؟ سرکوب مردم و انقلاب ایران، به قدرت رسیدن ضد انقلاب زیر صورتک انقلابی در حاکمیت، اختلاف طبقاتی بسیار گسترده و خطرناک که به شکاف طبقاتی تبدیل شده است؛ دامن زدن به اختلافات خود ساخته ی میان خلق های ایران؛ پخش خرافات در میان مردم و از آن میان درباره ی اینکه باید شکیبا باشید تا امام زمان ظهور کند و کارها را درست نماید ـ و البته تا آن هنگام ما آسوده خاطر شکم و جیب خودمان را پر کنیم ـ زندگی کم و بیش ۷۰ درصد مردم ایران در زیر خط تنگدستی یا در مرز آن و ...

زدن حزب توده ایران که به گفته ی نامردی چون تو «الحق» بوده است، برای گشودن همین راه بوده است که اکنون بخش عمده ای از آن پیموده شده و کشورمان را به آستانه ی بلایی بزرگ تر: جنگ برادرکشی میان خلق های آن و تکه پاره شده سرزمین و چنگ اندازی یانکی ها کشانده است. می بینی؟ آن «تمساح یزدی» با پرروی هرچه تمام تر می گوید: خاک و سرزمین که چندان مهم نیست؛ ایران پیش از این بزر گ تر بوده است ... (نقل به مضمون) آرش این سخنان، رُک و پوست کنده این است که می تواند بازهم کوچک تر شود ... بیضه ی اسلام سلامت باد!

کسی چنین سخنانی را بر زبان می آورد که همواره یک پایش به بهانه های گوناگون عمل جراحی و زایمان این یا آن ”ضعیفه“ از دید خودشان در انگلیس است و آنجا که می رود جامه ی آخوندی را در می آورد و آن دستار ریشخندآمیز را نیز از سر برمی دارد و کت و شلوار می پوشد. انگار به عنوان نمونه پزشکان کشور خودمان نمی توانند بواسیر آقا را از جای در آورند! همه ی این ها نیازمند آن بودند که سد بزرگ حزب توده ایران از سر راه برداشته شود تا آسوده تر بتوانند بدزدند، چپاول نمایند و دروغ تحویل مردم بدهند. نمونه ی دیگرش آن عسگراُلاغی نومسلمان است که خود وی پرونده ی به اصطلاح جاسوسی حزب توده ایران را از برادران و همپالکی هایش در پاکستان تحویل گرفت و به ایران آورد؛ پرونده ای سرتاپا ساختگی! همین آقا در انگلیس و آمریکا شرکت های بازرگانی دارد و در ایران هم پول پارو می کند. می بینی؟ در اینجا سخن بر سر نبرد طبقاتی است و برای همه ی این نابکاران، امپریالیست های یانکی، انگلیسی و اروپایی دوستان و شریکان بسیار بهتری هستند تا توده ی مردم ایران که زیر بار پریشانگویی های مذهبی تحمیق شان می کنند. حزب توده ایران برعکس این نیروها همواره در راه سربلندی ایران، پیشرفت مردم و افزایش دانایی و آگاهی آنان کوشیده است و از همین رو، چشم دیدنش را ندارند. همان ها که برای تو و مانند تو آب و نانی آلوده و ننگین فراهم می کنند تا چنان یاوه هایی سر بدهی. بارها چه در دوره ی شاه و چه در جمهوری اسلام پناهان دزد و فرومایه، این حزب را به پندار خود منحله، ورشکسته و ... اعلام نموده اند؛ ولی مگر با حلوا حلوا کردن؛ دهان شان شیرین می شود؟ و می بینی که هربار نیز جنبشی روی می دهد، ناخودآگاه نام حزب توده ایران پیش کشیده می شود و ترس مرگ از آن دارند. حق هم دارند! چون این تنها حزب و سازمانی بوده است که توده های مردم و در پیشاپیش آن ها کارگران را به منافع طبقاتی خود آگاه نموده است؛ تنها حزبی بوده است که پیشاهنگان این طبقه ی انقلابی را به وظایف طبقاتی خود آگاه نموده و خود در دوره های عمده ای از تاریخ کنونی ایران پیشاپیش آن ها حرکت کرده است؛ در اینجا سخن بر سر انتقادات مشخصی که کسی چون من شاید بیش از بسیاری دیگر به راه و روش این حزب در برخی زمینه ها دارم، نیست. سخن بر سر حقایقی تاریخی است که دوست و دشمن نمی تواند آن ها را نادیده بگیرد یا زیر پا بگذارد و اگر چنین کند در بهترین حالت آن نادانی خود را به نمایش گذاشته است.

اکنون، تو به گفته ی خودت آقا مشتی، دو سه تا واژه مانند ”زباله دانی تاریخ“، طوطی وار آموخته ای و آن را بجا و نابجا بکار می بری! دهانت را آب بکش!»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!