«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۴, یکشنبه

من رای نمی دهم؛ چون توان خرید یک کدو حلوایی از بازار را ندارم!

نوشته ای است بسیار زیرکانه و خوب ساخته و پرداخته با برنام «چرا رای می‌دهم و چرا به روحانی رای می‌دهم؟»:
شما ممکن است هزار و یک دلیل برای رای دادن یا ندادن داشته باشید. من از میان هزار و یک دلیل شما برای رای دادن یا ندادن، بیشترشان را قبول دارم. اما تنها یک دلیل برای رای دادن دارم:
من رای می‌دهم، چون سرطان خِرَد ندارد. مهار سرطان در مرحله ی پیشرَوی به دارو نیاز دارد. افزون بر این، سرطان با شما گفتگو نمی‌کند. از شما نمی‌پرسد به چه کسی رای دادید یا ندادید و با رای دادن یا ندادن‌تان به کدام نظام مشروعیت دادید یا از او سلب مشروعیت کردید؛ شوربختانه سرطان منطق ندارد.

بهای داروهای مهار و درمان سرطان، بسیار بالاست. به عنوان نمونه، سه تا آمپول برای یک بار «شیمی‌ درمانی» کم و بیش، یک میلیون و چهارصد هزار تومان آب می خورد. با «طرح تحول سلامت» دولت روحانی، می‌توان همین سه آمپول را بدون دردسر برای یافتنش به بهای ۱۴۰۰ تومان خرید. شما ممکن است دلیل های بسیاری برای رای دادن یا ندادن داشته باشید؛ دلیل های بزرگ و آرمان‌گرایانه! دلیل من، بسیار خُرد، شخصی و بیگمان کوچک است:
من مادرم را دوست دارم.

از گوگل پلاس «هولدن کالفیلد» (با ویرایش و پارسی نویسی درخور از سوی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

هنگامی که آن را می خواندم، ناخودآگاه به یاد داستان کنیزکی که فدای کیر خر شد، افتادم. شَوَند آن که چرا از میان میلیون ها جُستار گوناگون، درست همین کنیزک داستان مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی در ذهنت جان می گیرد و دوباره همانجا جان می دهد را نیز نمی دانم و برای خودم نیز چیستانی است. گرچه، آنچه در زیر آورده ام، بیش تر با کنیزک همسایه ی دیوار بدیوار که در این میان از فرجام ناگوار و سرنوشت تلخ آن یکی آگاه شده، هماوند است.

چنین انگاشته ام که والی آن هنگام ولایت، بسرش زده یا باریک تر بگویم: ناچار شده گزینش داروغه از میان شماری «مُقَرّبینِ» خواهان دستیابی به جایگاه داروغه گری که خود نشان شان کرده را برای یکبار هم که شده به مردم آن شهر و دیار که گرانی در آن بیداد می کند و هرج و مرج و دزدی و چپاول همه جا را فراگرفته، بسپارد. در اینجا به این نیازِ والی نابخرد، بی جربزه و نابکار آن ولایت که برای پوشاندن سستی دم و دستگاه دیوانسالاری خویش از چشم والیان ولایت های پیرامون و دورتر به سیم آخر زده و در نمایشی انقلابی، جز مردم شهر و دیار، بردگان خانگی از زن و مرد را نیز به رای گیری گزینش داروغه فراخوانده و بیم چنین کاری را بجان خریده، نمی پردازم.

کنیزک همسایه که که مانند آن یکی، نه شویی دارد و نه دلبندی که هر از گاهی هم شده با وی درآویزد، بیش از آنکه در اندیشه ی آن بخت برگشته باشد به نرّه خری که نمونه ای از آن را خودشان نیز در آخور خانه دارند، می اندیشد. با روشن شدن ماجرا و آبروریزی ترفند خاتون همسایه در چگونگی بکار گیری نرّه خر که دهان بدهان گشته و همه ی شهر از آن آگاه شده اند، وی نیز بدشواری کار و چگونگی گشودن گرهِ آن پی برده است. تنها مانده است کدو حلوایی درشت و درخوری که باید از بازار آن را خرید تا بتوان «رَجُلِّ» نرّه خر را به اندازه ای درخور و مهار شده، فرو داد؛* خاتون وی با آنکه بسان خاتون همسایه بیوه زنی است یا از چنان ترفندی ناآگاه بوده یا نیاز چندانی به «رَجُلِّ»، آنهم «رَجُلِّ» نرّه خری، نداشته است.

به این ترتیب، کنیزک با دشواری های چندی که چندان کوچک نیز نیستند، روبروست:
نه مزدی از خاتون خویش می ستاند که چند درهمی درخورِ خرید کدو حلوایی بزرگی اندوخته باشد و نه پندار دزدی از جیب وی بخود راه می دهد که اگر آشکار شود، هر دو دستش را خواهند برید و برای همیشه از آب و نان بخور و نمیری که از آن برخوردار است، خواهد افتاد؛ تازه، اگر هم به چنان پولی دست یابد و کار خرید را سر و سامان بخشد، آن را در کجای خانه، دور از چشم خاتون خویش پنهان کند؛ و از این ها گذشته، اکنون که ماجرای خاتون همسایه و «رَجُلِّ» نره خر و کدو حلوایی، همه جا بر سر زبان هاست با چه رویی آن را از بازار بخرد؟! آیا رندان از وی نخواهند پرسید:
کنیزک! کدو حلوایی به این بزرگی، ترا به چکار آید که چنین پول گزافی برای آن می پردازی؟

او که از یورش ناگهانی چنین اندیشه هایی به مغزش و همگی با هم و به یکباره، درمانده شده و تازه به یاد فراخوان والی افتاده که جارچیان با فریادهای گوشخراش شان در برزن به آگاهی همه رسانده بودند با خود می اندیشد:
ممکن است هزار و یک دلیل برای گزینش یکی از آن برگزیدگان به داروغه گری باشد؛ ولی این ها درد مرا درمان نمی کند. من رای نمی دهم؛ چون توان خرید یک کدو حلوایی از بازار را ندارم!

ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ اردی بهشت ماه ۱۳۹۶

* باید بی هیچ گمان و گفتگو این نکته را نیز بدیده گرفت که آن کنیزک و همه ی دیگر کنیزکان و نوکران آن دوره، این اندیشه که برای خود همسری بگیرند را نیز به اندیشه راه نمی دادند و نمی توانستند بدهند؛ زیرا جز بردگان خانگی و ابزارِ دست که هر کاری با آن ها از سوی خداوندان شان روا بود، بیش نبودند.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!