«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

آنچه دیگران با خونِ دل کاشته بودند، خوک های اسلام پناه لگدمال نمودند!


تصویری از «عالیجناب بوقلمون» (هاشمی رفسنجانی) درج کرده و نوشته است:
«شیر اگر هم پیر باشه باز هم شیره.»

نگاهی به نام و تصویر کسی که آن تصویر و آن نوشته را گذاشته می کنم و با آنکه می دانم «تنها کودن ها شگفت زده می شوند» (اسکاروایلد)، شگفت زده می شوم! آدمی است سرد و گرم چشیده و دانا؛ دستِکم، من از آشنایی نسبی اینترنتی چنین دریافته ام. یادم نیست، برایش چه نوشته بودم و آن نوشته دیگر در دسترس نیست. به هر رو، تا اندازه ای درباره ی زیان هایی که «عالیجناب» به انقلاب بهمن ۵۷ زد و رد پای پلیدی ها و پلشتی های وی که در بسیاری از رویدادهای ناگوار سال های گذشته تاکنون از خود برجای نهاده، اشاره کرده بودم و می انگاشتم، خود وی در بسیاری از آن موردها بیش تر از من می داند. پاسخش، نشان می دهد که درست حدس زده ام؛ می نویسد:
«شما درست می گویید؛ ولی در برابر این روباهان و شغالان (شاید اشاره ای به نامزدهای پست کارپردازی خرگاه و پرده سرای رهبری؟)، او شیری است» (نقل به مضمون).

 می نویسم:
آقای ... ارجمند!

سرِ نخ بسیاری پلیدی ها و پلشتی ها در کشور ما در این سه و چندساله و در پهنه های گوناگون اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی به این آدم می رسد. من این ها را بدون بررسی و پژوهش نمی گویم. بسیار هم آدم آبزیرکاهی است که شوربختانه بسیاری از ما ایرانیان آن را با «هوش» جابجا می کنیم. اگر داستان «حاجی آقا» ی صادق هدایت را خوانده باشید که بسیار دور از ذهن می دانم، چنانچه نخوانده باشیدش، سرشت این آدم از همه آن دیگران به «شخصیت» «حاجی آقا» ی صادق هدایت نزدیک تر است؛ ولی از این جُستار که بگذریم، نقش شخصیت را در چارچوب اجتماعی آن باید نگریست و آنچه من نوشتم نیز در این چارچوب است.

چالش بزرگ کشورمان پس از انقلاب ضد استبدادی، ضد امپریالیستی و عدالتجویانه ی ایران در سال ۵۷ پس از پشت سر نهادن چالش سیاسی آن و سرنگونی رژیم پادشاهی، در پیش گرفتن راه رشد اقتصادی یی بود که به سود همه ی توده های مردمی که انقلاب کرده بودند، باشد. این راه رشد، بیگمان نمی توانست راه رشد سرمایه داری نه بطور کلی و نه به شکل ویژه ی آن باشد. چنان راه رشدی به همانجا فرجام می یافت که رژیم وابسته ی شاه پیموده بود؛ یعنی وضعیت بن بست کنونی! دلیل های آن را در رشته نوشتارهای گوناگونی شرح داده ام و جای آن اینجا نیست (شاید برخی از آنها را دوباره انتشار دهم)؛ ولی به هر رو، سخن در درجه ی نخست، بر سر زید یا عُمَر نیست که کدام یک می توانند کاری بکنند یا نه؛ سخن بر سر چنین سمتگیری یی در زمینه ی اقتصادی ـ اجتماعی است. در این زمینه، اسلام پناهانی که روی کار آمدند، با زیگزاگی اندک در نخستین سال های انقلاب، همان راهی را پی گرفتند که رژیم شاه گوربگورشده دنبال می کرد. این آقایان می پنداشتند و هنوز هم در میان شان هستند نادان هایی که چنین می پندارند (از نابکارهایشان چیزی نمی گویم!) که می توانیم کشور را در چارچوب رشد سرمایه داری به شکوفایی رسانده به سطح دیگر کشورهای نیرومند امپریالیستی برسیم! پنداری خام که نتیچه ی آن جلوی دیدگان همه است؛ زیرا پیمودن چنین راهی که بویژه در این زمینه، این مردک نابکار بسیار نقش منفی و ضدملی بر دوش داشته و همچنان دارد، به آنجا انجامید که تنها دست سرمایه داری بازرگانی ایران برای فروش هست و نیست کشور باز شود و گونه ای سیاست «مرکانتیلیسم اقتصادی» سده های شانزده و هفده اروپا، آن هم نه در شکل کلاسیک و رشد کم و بیش طبیعی آن در آن دوره، در کشور ما پی گرفته شود. همانگونه که شما بیگمان بیش از من می دانید، کار به آنجا رسید که حتا زنان و دخترکان ایرانی از پاکستان و شیخک نشین های عربی گرفته تا آن سر جهان به فروش گذاشته شوند. در کشور ما از دوره ی مشروطیت به این سو، بارها کوشش هایی برای پیمودن چنین راهی به شیوه ی اروپای چند سده ی پیش انجام پذیرفته و هربار با شکست روبرو شده است. به دلیل های آن در برخی نوشتارهایم اشاره نموده ام و در اینجا به آن نمی پردازم.

شوربختانه، چیرگی گفتگوها و ستیزه های بسیار سطحی در این زمینه، حتا در میان نیروهای چپی که در این باره می بایستی پاسخگو بوده و این جُستار را بیش از پیش بشکافند به چنین وضعیت آشفته اندیشی در میان روشنفکران کشور ما دامن زده است که پایه ی اصلی و بنیادین گفتگو و ستیزه را گم نموده اند. روشن است که نیروهای واپسگرای ایران و امپریالیست ها نیز به این آشفته اندیشی بسیار دامن زده و می زنند. هم پول فراوان دارند و هم رسانه و هم بسیاری مزدور در کالبد چپ تا سرنخ را هرچه بیش تر گم و گور نموده، همه را گیج نمایند. یکی از خواست های بزرگ انقلاب بزرگ و خلقی بهمن ۵۷  در پیش گرفتن سیاست اقتصادی عدالتجویانه به سود نیروهای کار و زحمت و همه ی فرآروندگان مادی و معنوی جامعه بوده و همچنان هست. دلیل شکست انقلاب بهمن ۵۷  نیز همین بوده است که امپریالیست ها دست در دست نیروهای بورژوا لیبرال ایران که برخلاف نام «لیبرال» که تنها جنبه ای تاریخی را بارتاب می دهد، به هیچ رو، آزادیخواه نبوده و نیستند، توانستند از همان نخستین سال های انقلاب جلوی این روند را با سرکوب و سر به نیست کردن نیروهای انقلاب از حزب توده ایران گرفته تا برخی نیروهای نسبتا پیگیر مسلمان و سپس ایجاد جنگ و نفوذ از درون (انجمن حجتیه، فراماسونرها و دیگر نوکران صورتک زده ی امپریالیستی) بگیرند و کار را به اینجا بکشانند. در همه ی این زمینه ها رد پای این آدم پست و بیشرم دیده می شود.

راه رشد اقتصادی ـ اجتماعی ایران و نه تنها ایران که همه ی کشورهای شمال آفریقا و عربی که در آنجاها انقلاب رخ داده، تنها و تنها راه رشدی با سمتگیری سوسیالیستی است که راهی دشوار است؛ ولی به هر رو شدنی است؛ نمونه های آن را در آمریکای لاتین با امکانات اقتصادی ـ اجتماعی به مراتب کم تر از ما و در شرایطی که تا همین چندی پیش آنجا باغچه ی پشت خانه ی «شیطان بزرگ» بشمار می آمد، در برخی کشورهای امریکای لاتین به انجام رسانده و همچنان پی می گیرند؛ شما به عنوان نمونه، برزیل تنگدست و توسری خورده و مافیایی پیش از لولا داسیلوا و خانم هوسف را با دوره ی کنونی آن بسنجید! اکنون برزیل گام به گام به یکی از کشورهای تاثیرگذار جهانی تبدیل می شود؛ این، هنوز سوسیالیسم نیست و نمی تواند باشد؛ ولی سمتگیری بدانسوست. در کشور ما نیز ما با چنین دشواری روبرو بوده و هستیم و به همین دلیل عبارت « راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را بکار می برم و نه «راه رشد سوسیالیستی»! اصل کشمکش سیاسی و اجتماعی بر سر این جُستار مهم است و سایر پرچانگی هایی که به هسته ی جُستار نپردازد و آن را دور بزند، تنها سخنان خاله زنکی در زمینه ی سیاسی است که راه به جایی نبرده و تنها بر سردرگمی خواهد افزود. درست به همین دلیل ها، آن نامزدهای ریاست جمهوری نیز، چنانچه حتا بخواهند کاری برای مردم انجام بدهند، در ساختار حاکمیت کنونی و سرمایه داری دلال سرشتی که خوب چاپیده و پروار شده و اهرم های نیرومند اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی عمده ای نیز در دست دارد، کاری از پیش نخواهد برد و وضع توده های مردم بازهم بدتر خواهد شد؛ زیرا سمتگیری راه رشد، اقتصاد و در پیامد آن تا اندازه ی بسیاری سیاست کشورمان را به ارابه ی اقتصاد و سیاست کم و بیش یکپارچه ی امپریالیسم بسته است.  

سخن بر سر هماوندی (رابطه) با امریکا یا نداشتن هماوندی با آن کشور نیز نیست. سخن بر سر چگونگی این هماوندی است. در بسیاری از موردهای دیگری نیز که حاکمیت نادان و نابکار جمهوری اسلامی دانسته یا ندانسته، گفتگو و ستیزه را (به نظرم بیش تر دانسته!) به سطح «مرغ یا تخم مرغ» می کشاند، همینگونه است! از همه ی این ها گذشته، سخن بر سر حاکمیتی است که مرزهای خیانت را مدت هاست درنوردیده و اگر به دست خود مردم ایران سرنگون نشود به دست امپریالیست ها سرانجام به زیر کشیده شده و ننگ تاریخی دیگری برای همه ی ما ایرانیان که به هر رو نیاکان ما یکی از پیشروان و پرچمداران بزرگ  دانش و هنر و فرهنگ در جهان بوده اند، برجای خواهد نهاد و کسی چه می داند؟ شاید، «نه از تاک نشانی برجای مانَد و نه از تاک نشان»؛ باور کنید، از اندیشیدن به آن تیره ی پشتم می لرزد و زبانم را گاز می گیرم، هنگامی که چنین می گویم.

ما ملتی هستیم که به عنوان نمونه، تنها و در یک قلم، نزدیک به ۵۰۰۰ ریاضیدان به جهان پیشکش نموده ایم که از برخی از آنان به "لطف" کتابشویان (ریختن کتاب های ایران کهن  در رودخانه ها و چاه ها) عُمر و عُثمان، تنها نامی برجای مانده و کار بسیاری دیگر و از آن میان غیاث الدین جمشید کاشانی نیز از سوی «مارکوپولو»ها و دیگر به اصطلاح شرق شناسان و ایران شناسان به اروپا جابجا شده و گاه چند سده پس از آن سر از کتاب ها و نویسندگانی اروپایی در آورده است. با این همه، حتا پس از آن انقلاب شکوهمند و تاریخی، کار به اینجا کشیده شده که مردکی نادان و نابکار بر جایگاهی دست یافته که دست «خدایگان، عاری از مهر» را نیز از پشت بسته است و اگر چنین پیش برود، چندی دیگر امام زمان ادعایی خود را نیز پشت سر نهاده و ادعای خدایی خواهد نمود!

پیش ترها در پانوشت یکی از نوشتارهایم چنین آورده بودم:
«براستی از دستاوردهای ایرانیان در همه زمینه های علمی، فرهنگی و هنری، به گواهی تاریخ بلند و پر رنج و خون آن، دیگران بسی بیش از خود ایرانیان بهره مند شده و میوه های آن را چیده اند. در زبانزد زیبا و دیرپای ایرانی، از زبان کشاورزی کهنسال در پاسخ به انوشیروان ساسانی، چنین گفته می شود:
”دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم و دیگران بخورند.“

می پندارم که این زبانزد را باید اینگونه دگردیسید:
”ما کاشتیم و دیگران خوردند؛ کِی بکارند دیگران و ما بخوریم؟“ تا با تاریخ سرزمین ما و جهان پیرامون آن بیشتر همخوان باشد.

پیش از این در نوشتاری چنین آورده بودم:
”خیلی پیش ترها، هنگامی که پادگان های کم و بیش نوبنیاد ایرانی در دوره قاجارها، بوسیله قزاق ها اداره می شد، در مناطق سردسیر و برفگیر کشور مانند آذرآبادگان، رسم بر این بود که پس از پایان برف روبی زمین و میدان پادگان، چارگوشی کوچک از برف پارونشده را در میان میدان برجای گذارند تا با یاری آن، اندازه کار انجام یافته را به نمایش بگذارند.

آیا، ما ایرانیان، باهمه آنچه که به جهان ارزانی داشته ایم، ناچاریم چون گذشته، چنین حاکمیت های پلیدی را که مانند آن چارگوش برف روفته نشده بر ما گرانبار شده، به دوش کشیم و انگشت نمای دیگر ملت ها و خلق های جهان که بدرازای تاریخ بسیاری چیزها از ما آموخته اند، شویم؟ آیا میهن مان به نشانه تباهی ها، خرافات و واپسماندگی تاریخی یا بهتر بگویم نهشته ای تاریخی، برجای مانده و خواهد ماند؟ چنین مباد!“
(چگونه سربازان اقتصادی کشور، مدال طلای المپیک را در جذب سرمایه گذاری خارجی ربودند!

«سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ خرداد ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!