«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

ای گلوله ها ببارید؛ ما هم سینه هایمان را سپر خواهیم کرد ...

یادی از یک توده ای کارکشته و استخواندار!

در گشت و گذار اینترنتی به نوشته ای برخوردم که برای یادبود یکی از اعضای «سازمان مجاهدین خلق» نوشته شده است؛ نوشته ای کوتاه، کمی گنگ و نارسا؛ ولی، برخاسته از دل و جان. بخش عمده ی از این نوشته را در اینجا می آورم. تنها سرآغاز آن را که همه ی «قدیسین عالم» به باد نفرین گرفته شده، برداشته و نوشته را اندکی ویراسته ام:
« ... قبل از اینکه اولین بار او را از نزدیک ببینم فقط از او شنیده بودم. در سال ۱۳۶۰و فضای سنگین امنیتی در تهران، فرمانده فتح الله در کمترین زمان توانسته بود طراحی و اجرای عملیاتی را به سرانجام برساند که طی آن عملیات آقای بنی صدر و آقای مسعود رجوی با یک هواپیمای شکاری از تهران به پاریس پرواز کردند و از همان زمان نام مهدی افتخاری با فرمانده فتح الله گره خورد!

او را اولین بار در نشستهای طعمه ( تابستان ۱۳۸۰) دیدم که رهبر عقیدتی در حضور جمع ۵ هزار نفره به زعم خودش، او را در چشم بقیه با بدترین الفاظ خرد کرد ... میدانید چرا؟ چون نه آن انقلاب مُنگل ساز ایدئولوژیک را قبول داشت و نه قداست و امام زمانی مسعود رجوی را ... و خوب میدانست که استراتژی مرده ی ارتش آزادیبخش در مسیر ناکجا آباد دیریست ( ۱۳۶۷) تمام شده و در بن بست است!

آقای مسعود رجوی در آن نشست، خطاب به تمام جمع اینچنین گفت:
این فرمانده فتح اللهی که در ذهن شما هست، اولّا خیلی ترسوست؛ همان زمان ۱۳۶۰ هم ترسیده بود و من خودم فرماندهی عملیات شکاری را به عهده گرفته بودم!
دومّا این فرمانده فتح اللهی که در ذهن همه شماست، دزد هم هست و می رود غذا می دزدد و یواشکی میخورد!

راستش همه جملات دقیقا در ذهنم نیست؛ اما نهایتا حرف دل مسعود رجوی یادم مانده است. بعد از اینکه مقداری از همین صفات مثلا خرد کننده و کوچک ائمه جاکش را به فرمانده فتح الله نسبت داد، نهایتا گفت:
این فرمانده فتح اللهی که در ذهن همه شماست در ضمن خیلی هم از مرحله پرت است؛ چون تحلیل کرده که امریکا روزی به عراق حمله می کند و صدام سرنگون میشود ... حالا همه با هم بخندید!

تمام آن حرفها و غضب مسعود فقط به خاطر همین حرف و تحلیل خطی فرمانده فتح الله بود. بعد هم آقای رجوی شخصی به نام فرید را که در قسمت سیاسی بود صدا کرد و به او گفت که برای جمع تشریح کند که تحلیل فرمانده فتح الله بیخود است و جنگی در راه نیست و فقط تحلیل و نظر من درست است ...!

کمتر از ۲ سال بعد تحلیل فرمانده فتح الله درست درآمد؛ و این گناهی نابخشودنی در دستگاه توحیدی رهبر عقیدتی است. در قانون اساسی انقلاب ایدئولوژیک هم یک بند تپانده بودند به نام ״قطب شدن ممنوع !״

״قطب״ فرد یا افرادی هستند که از مسعود بیشتر می فهمند؛ بیشتر زندان بوده اند؛ شجاع ترند؛ قدرت تشخیص بهتری دارند ... و خلاصه در همه زمینه ها از مسعود رجوی یا همان رهبر عقیدتی بالاتر هستند! و این جرم و گناه است و جزای این گناه، «فرمانده فتح الله ماندن» و همانجا دفن شدن است؛ بقیه شیرجه زدند به زیر دامن بورژوازی و مشغولند! والموفون به‌الفرار إذا پاریس فی‌ مقدسنا و ملنگنا والضّرّاء وحین الفرار أولـئک الّذین مشنگ وأولـئک هم دونگ ...

در فکر بودم که با شروع جنگ امریکا و صدام که درستی نظر و تحلیل فرمانده فتح الله را ثابت کرد، اگر مسعود رجوی و کلّا دستگاه عقیدتی ـ توحیدی، چنین ظرفیتی را  داشت تا مهدی را صدا کند و صراحتا اذعان کند که حرف مهدی درست بود و من و بقیه اشتباه کردیم و بعد از نظرات، استفاده انسانی و درستی کند ...

آخ! ببخشید؛ چنین فکری به ذهنم زد که اگر چنین ظرفیتی وجود داشت، سرنوشت هزاران انسان به چنین گندابی کشیده نمیشد. اینکه طرف در صحنه سیاسی، مثل اسب شیهه می کشد و مدعی است هر کس بهتر بود، ما زانو میزنیم ... از اولش هم خالی بندی بود. تو در درون چه کردی که برون خانه آیی؟! کم نبودند و نیستند انسانهایی مثل فرمانده فتح الله که صلاحیت و توانایی بسا بیشتری از مسعود رجوی دارند؛  اما ״خدای مادّه ی روی زمین״ و اینکه فقط مسعود رجوی صلاحیت دارد و می تواند هر شب با ائمه جاکش نشست بگذارد و ... با زور تبدیل شدن به چهره ای ...
 
و بالاخره آخرین بار شش ماه بعد از آن نشست کذایی ״طعمه״، در سوله ی زرهی دیدمش که مشغول انجام کاری بود؛ ظاهری شکسته و خمیده و مثل همیشه در فکر. خیلی آرام گفتم کمک نمی خواهی؟ خیلی آرام لبخندی زد و گفت: نه . این وسایل را باید ببرم آنطرف. بعد از ناهار هم برگردانم همین طرف ...
و از تنظیم رابطه گرم و صمیمی با بقیه نفرات فهمیدم که رهبر عقیدتی (حاج مسعود رجوی) تیرش بد جور به خطا رفته بود. قلبی که فرمانده فتح الله با رفتار و کردار انسانی اش در آن جا می گرفت، رهبر عقیدتی با زور و ضرب و تبلیغ و نشست و قدیس بازی و امام زمان بازی میخواست واردش شود. زهی خیال باطل!»*

خواندن این نوشته، مرا به سال های نخست انقلاب بازگرداند. یکی دو روزی از سخنرانی "تاریخی"** مسعود رجوی در ورزشگاه امجدیه گذشته بود. با وی که دیگر چشمانش خوب نمی دید و پاهایش توان راه رفتن نداشت، برای هواخوری از خانه بیرون زده، گفتگو می کردیم. از سخنان مسعود رجوی سخت برآشفته بود. این سخنان وی در ورزشگاه امجدیه را چندین بار با ناخرسندی بازگو می کرد:
«ای گلوله ها ببارید؛ ما هم سینه هایمان را سپر خواهیم کرد ...» و می گفت:
چنین سخنانی تنها برانگیختن هرچه بیش تر نیروهای راست و واپسگرا برای پدید آوردن فضای جنگ و برادرکشی است ... وظیفه ی یک رهبر، چه رهبر یک سازمان سیاسی باشد یا رهبر یک کشور در شرایطی اینچنین، آگاه نمودن هرچه بیش تر توده های مردمی است که زیر چکمه ی خودکامگی و استبداد، نادان مانده اند؛ نه برانگیختن آنها برای جنگ و برادرکشی ... وی [مسعود رجوی] آماج خوب و درستی در سر  نمی پروراند و دنبال چیزهای دیگری است ... اگر همینگونه پیش برود، سرانجام خود و سازمانش را به باد خواهد داد ...

آن هنگام، اهمیت سخنان هوشمندانه ی وی را به خوبی امروز درنمی یافتم. سال ها کار در سازمان های حزب توده ی ایران و پیوندهای گسترده با دهگانان و کارگران در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و پس از آن، کار پیگیر توده ای با لایه ها و صنف های گوناگون مردم، چنان شِم سیاسی نیرومندی به وی بخشیده بود که بسیار دورتر را ببیند. اشاره هایش به برخی نارسایی های بنیادی رهبری انقلاب بهمن و پیش بینی هایی که درباره ی چگونگی سمتگیری های آینده می نمود، نشان داد که وی و گروهی از توده ای هایی چون او، بسی بهتر از فلان رهبر «بلانکیست»*** خودکامه ی تازه از سفربرگشته، چشم انداز اوضاع اجتماعی را می دیدند. سخنان آزموده و هشدارهایشان به جایی نرسید؛ ولی یادشان همواره زنده و گرامی خواهد ماند.

ب. الف. بزرگمهر              ۳۱ خرداد ماه ۱۳۹۰

* اسماعیل هوشیار، ژنو، ۱۶ ژوئن ۲۰۱۱، ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
www.tipf.info/mehdi,eftekhari.htm

** گرچه همه ی کارهای ایشان تاریخی است:
پرواز تاریخی، ازدواج تاریخی، انقلاب ایدئولوژیک تاریخی و ...

*** «بلانکیسم» برگرفته از نام «لوئی اگوست بلانکی» پیکارگر انقلابی فرانسه در سده ی نوزدهم ترسایی است. روش سیاسی وی بر بنیاد عملکرد گروه کوچک انقلابیون در پایان بخشیدن به بهره کشی سامانه ی سرمایه داری، بی پشتوانه و همکاری گسترده ی توده های مردم، سرشتی پندارگرایانه (سوسیالیسم پندارگرا) و توطئه گرانه داشت.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام ، آیا منظورتان از رهبر بلانکیست ،زنده یاد رفیق کیانوری است؟ رفیق کیانوری ، مارکسیست لنینیست بود و بلانکیست نبود.بهتر است که به مسولیت جمعی اشاره کنیم.اگر اشتباهاتی بوده است ، تک تک ما مسئول بوده ایم

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!