«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

به ناشناس اولی!


 نمی دونم اسم این یکی رو چی بذارم. چون نه یادداشت درست و حسابیه و نه یک نوشتار خوب. پاسخی است به یک ناشناس که زیر نوشته ی «ببینید چه بر سر میهن مان آورده اند؟» برام نوشته بود:
«بجای اینکه این همه چرت و پرت بنویسی دو کلمه عربی یاد می گرفتی تا بدونی که در اینجا العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج.»

این هم پاسخ منه به ایشان که حیفم اومد شما هم بی نصیب بمونید:
بجای اینکه بنویسی «... این همه چرت و پرت ...» بهتر بود نشون می دادی کجاش چرت و پرته! ولی، اشکالی نداره. دستکم یه چیزی لابلای اون «چرت و پرت» ها بود که آدم ازش یاد بگیره. به گفته ی لقمان حکیم: ادب از که آموختی، از بی ادبان!

گرچه، از شما چه پنهون، روت گلاب، من هم چندان با ادب نیستم و اگه لقمان دانشمند زنده بود، شاید یه چیزی از هر دو ما یاد می گرفت؛ گرچه شک دارم از «چرت و پرت» چیزی سر در می آوُرد!

البته، باید یه خورده هم منو امثال منو درک کنی! آخه، من که عرب نیستم که این رو که نوشتی بدونم؛ البته حالا شیرفهم شدم و ازت قلبا کلی هم ممنونم! اگه دُرُس فهمیده باشم «العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج» و برگردانش به فارسی شیرین خودمون می شه همون که دوست دیگری نوشته اند:
«شورای همكاری دولتهای عرب منطقه خليج»

پیش تر در ارتباط با نوشته ی دیگه ای، واسه ی یکی دیگه از بیننده های تارنوشت که زبونش مثل من و تو تلخه نوشته بودم:
«بی گفتگو داستان آن دو ستاره شناس دربار هارون عباسی را شنیده یا خوانده اید. می پندارم این داستان را در کتاب های درسی کودکان دبستانی در جمهوری اسلامی نیز درج کرده اند. شاید به این خاطر که اگر هنگامی پایشان به دربار خلیفه «بزرگ عمامه داران» و ولی امر مسلمین رسید، مراقب شیوه سخن گفتن خود باشند!

هارون الرشید شبی خوابی شگفت دید. به آن نمی پردازم. روز پس از آن، ستاره شناس ارشد(تعبیرکننده ی خواب) را برای تعبیر آن به حضور خواست. ستاره شناس، چنین گفت:
«قربانت گردم ... معنای آن این است که همه ی بستگان شما پیش از شما به دیار باقی رهسپار خواهند شد»

هارون الرشید که بسیار از این گفته برآشفته و ناراحت شده بود، دستور داد تا گردن آن بخت برگشته را بزنند.

ستاره شناس دیگری را به حضور خواست. در داستان جایی نیامده که تا وی را به حضور بیاورند، آیا از سرنوشت ستاره شناس پیشین آگاهی یافته بوده است یا نه (من گمان می برم کسی در گوشی به وی در میان راه آمدن گفته باشد!). به هر رو، این یکی، همان سخن ستاره شناس پیشین را به شکلی دیگر بازگو نمود:
«قربانت گردم ... قبله ی عالم ... معنای آن این است که عمر شما درازتر از عمر همه ی بستگان شما خواهد بود». و چنین سخنی یا به گفته ی افغانی های شیرین سخن مان: گپی، هارون الرشید را آنچنان خوش آمد که دستور داد دهانش را از سکه و اشرفی طلا پر نمایند!

می پندارم که چه شما و چه خودم اگر آن هنگام می زیستیم و چنان پیشه ای داشتیم، بی گفتگو نه یکبار که ... گردنمان را زده بودند! من نیز گاهی اینگونه تندگویی دارم که ضروری نیست!»

حالا تا اینجا شدیم سه نفر و زبونم لال هارون که نمی دونم تا چه اندازه رشید بوده، گردن هر سه تامون را می زد؛ گرچه به تو یکی یخورده بفهمی نفهمی شک دارم. فکر می کنم یکی از اون دو نفری هستی که از دوماه پیش هر روز به تارنوشتم سر می زنند. تا اینجا که به دستور «بزرگ عمامه داران» اونهمه بیننده ای را که داشتم، فیلتر کردن که اینم یه جور گردن زدنه و تنها همین دو تا موندن که فکر نمی کنم چیز زیادی از نوشته های من سر در بیارن و فارسی شون هم چندان خوب نیس. ولی تا دلت بخاد عربی رو مث بلبل چهچه می زنن. البته اگه فکرم اشتباهه همین جا پیشاپیش ازت عُرذ می خوام. آخه امثال من اینقده مار گزیده تشون که از هر ریسمان سیاه و سفیدی می ترسن و به قول امروزی ها همیشه نیمه ی خالی لیوان و میبینن. خدا آخر و عاقبت همه مون رو به خیر کنه و به اونا هم توفیق بده جای دوس و دشمن و پیدا کنن. دستکم واسه ی سلامت خودشون هم شده، خوبه. می دونی؟ فکرشو بکن، چند بار که مجبور بشی جای دوست و دشمن و نشون بدی، بخصوص اگه جاشونو قاطی کرده باشی، دیگه نه تنها باید بری دستت و بشوری که سرت رو هم باید حسابی تمیز کنی و یه حمومِ درس و حسابی بگیری ...

موفق و مؤیّد باشی! 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!