«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

«عالیجناب بوقلمون» این بار به چه رنگی در خواهد آمد؟


آیا رنگی دیگر برجای مانده است؟

هاشمی رفسنجانی با آگاهی به خراب تر شدن هرچه بیشتر اوضاع در آینده و پیش بینی برچیده شدن دم و دستگاه جمهوری اسلامی در میهن مان، خود را آهسته و گام به گام از زیر ضربه و نگاه مردم بیرون می آورد. این پندار اوست؛ تا چه اندازه در این کار کامیاب شود، جُستار دیگری است. وی که از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون رنگ های گوناگون به خود گرفته و در جنبش اخیر مردم ایران کمی رنگ سبز نیز بر رنگ های پیشین خود افزوده، اکنون در پی راه چاره ای برای آینده ی خود و خویشان است که هرکدامشان چه از نظر شکل و شمایل و چه از نظر خوی و سرشت، نشانی از رهبر و ولی نعمت خاندان دارند: بوقلمون صفتانی که به هر رنگی در می آیند؛ گربه هایی که همه جا با چهار چنگول خود به زمین می آیند و روبهکانی که سرِ بزنگاه گام های خود را شمرده بر می دارند. اکنون، یک پرسش برجای مانده است: چگونه خود را به هنگام از زیر آواری که دارد فرو می ریزد، بیرون برد؟ ... و وی استاد فریبکاری و واژگون نمایی واقعیت هاست؛ کاری که شماری نادان ـ از مزدبگیرانش که دانسته به آن دست می یازند، می گذرم ـ آن را نشانه ی هوشمندی و خردمندی «عالیجناب» می دانند و برایش تبلیغ می کنند.

وی به هنگام خود با نزدیکی به خمینی بر موج انقلاب سوار شد؛ به منصب ها و مقام های بزرگی که به هیچ روی شایسته اش نبود، دست یافت. با پافشاری در کشاندن جنگ به خاک عراق، شمار بسیاری از بهترین فرزندان این آب و خاک را که به دین و مذهب خود براستی پایبند بودند و آن را وسیله ای برای خودنمایی، ثروت اندوزی یا رسیدن به جایگاه و مقامی قرار نمی دادند، در جبهه یا در پشت جبهه به کشتن داد؛ همزمان جیب خود و بازرگانان حبیب خدا و خرما را تا آنجا انباشت که ثروتشان به بیش از چندین برابر ذخیره ارزی کشور رسید؛ پس از پایان ننگبار جنگ، مسوولیت همه ی گندکاری ها را به دوش دیگران و حتا خمینی انداخت یا کوشش نمود که بیندازد؛ سپس «سردار سازندگی» شد و درهای اقتصاد کشور را به روی سرمایه گذاران اروپایی و امریکایی گشود؛ با آنها در رویدادهای فروپاشی یوگسلاوی پیشین همراه شد و در عراق و افغانستان و ... با کمک عواملش بیشترین کمک ها را در اختیار امپریالیست ها نهاد تا جایی که در پیرامون کشورمان همه جا خیمه برافرازند؛ در سرکوب جنبش کارگری در ایران نقش بنیادی داشت و گروه های فشار و لات و لوت ها را با پول های بادآورده و بی شمار خود ساز و برگ داد۱ و ...

من پرداختن به اشخاص و بزرگنمایی نقش آنها در روند اجتماعی را کاری درست نمی دانم و به آن باور ندارم. این نیز روشن است که «عالیجناب بوقلمون» این کارها را به تنهایی به انجام نرسانیده و ... با این همه، وی را می توان شاخص ترین نماینده ی جریانی ضد انقلابی در ایران دانست که از همان نخست با پوستینی اسلامی بر دوش و با انقلابی گری دروغین، بزرگ ترین زیان ها را به انقلاب شکوهمند مردم ایران در برهه های گوناگون زمانی رسانده است.

«عالیجناب» در مراسم «تجدید بیعت تعدادی از اعضای مجلس خبرگان در آرامگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی ...»۲ چنین گفته اند:
«امام از ابتدای مبارزه تاکید داشتند که همت اساسی باید این باشد که مردم آگاه شوند. بدون آگاهی مردم نمی‌شود کاری کرد. جنایت بزرگ استعمار این است که مردم را در جهل نگه داشته است. استعمارگران اگر اطلاعاتی هم به مردم داده‌اند، ‌انحرافی بوده است ...
من امروز می‌توانم به مرجع عظیم‌الشان خودمان بگویم که ملت اسلام بیش از هر زمان دیگری آگاه شده‌اند. شاید ما نتوانستیم این آگاهی را ایجاد کنیم اما ابزارهای جدید اطلاع‌رسانی این کار را انجام داده است ...»۳ 

البته از «عالیجناب» که یک روده ی راست در شکمش یافت نمی شود، انتظار رُک و پوست کنده گویی کاری بیهوده است؛ ولی اگر بخواهیم سخن وی را کمی شسته رفته تر برگردانیم، چنین چیزی از آب در خواهد آمد:
«... شاید ما نتوانستیم جلوی آگاهی مردم را بگیریم؛ ابزارها و فن آوری های تازه رسانه ای (منظورش اینترنت و رایانه است که ملاها پیش تر این یکی را «جعبه شیطانی» نام نهاده بودند) از ما نیرومندتر بودند ...»

«بوقلمون» دانسته از کنار نمونه های مصر و تونس و جاهای دیگر می گذرد و درست همان کشوری را نمونه می آورد که نیروهای اهریمنی سرمایه به خاطر نفت بسیار پربهایش (بهترین نفت سبک جهان که کمترین هزینه ی پالایش را دارد) کوشش در مهندسی جنبش اجتماعی و به هرج و مرج کشاندن آن دارند تا از آب گِل آلود، ماهی های درشت بگیرند؛ کاری با ریسک بسیار بالا برای سامانه ی امپریالیستی که به آن در اینجا نمی پردازم. وی لیبی را نمونه می آورد و به شیوه ای دوپهلو و گنگ می گوید:
«بیداری مردم ممکن است مثل لیبی گران تمام شود اما بالاخره به نتیجه می‌رسد ...»۴ وی، کمی پیش تر گفته است:
«... ابزارهای جدید اطلاع‌رسانی این کار را انجام داده است.» مردم همه جا کم و بیش بیدار شده اند. سخن بر سر ساماندهی و سازماندهی این بیداری است که تا هنگامی که برپایه ی برنامه ای علمی برای دگرگونی های اجتماعی ـ اقتصادی به سود نیروهای کار و زحمت سامان نیابد، آن آگاهی نیز به هرز و هدر خواهد رفت. در رویدادهای تونس و مصر، آنگونه که گفته شده، حتا چند روزی قدرت کاملا در دست توده های مردم قرار گرفته بود؛ مردمی سازمان نیافته که نمی دانستند در چنان وضعیتی کدامین گام را باید بردارند!

«بوقلمون» که اکنون دیگر رفته رفته از جلوی صحنه به پشت آن جابجا می شود۵ به حاکمیت جمهوری اسلامی و احتمالا به نیرنگبازی دیگر چون خودش (البته با درجاتی بسیار کمتر)، هشدار می دهد که این رویداد در کشوری دیگر (بخوان: ایران) نیز رخ خواهد داد: 
«... علاوه بر کشوری مثل لیبی، این اتفاقات ممکن است جای دیگر هم روی دهد ...»۶ و سپس بازهم با فریبکاری و پررویی هرچه بیشتر، دوغ و دوشاب را به هم آمیخته، می افزاید:
«... همانطور که در ۱۵ خرداد اتفاق افتاد رژیم [شاه] فکر می‌کرد با برخورد تند می‌تواند مردم را عقب براند اما امام خمینی و شاگردان ایشان با حضور در اقصی نقاط ایران،‌ مردم را آگاه کردند و نتیجه این آگاهی، پیروزی انقلاب بود. »۷     

دروغگو و نیرنگبازی چون وی با چنین یاوه گویی، تاریخ مردم ایران و بویژه تاریخ کنونی آن را که پیوند تنگاتنگی با کوشش های فداکارانه و جانفشانانه ی کمونیست ها و بویژه حزب توده ایران دارد، دانسته نیز زیرپا می گذارد. وی خود را به نفهمی می زند و مردم ایران را نادان می پندارد که چنین دروغ هایی به هم می بافد. وی خوب می داند که حتا رویدادهای «۱۵ خرداد» نیز، صرف نظر از جنبه های مثبت و منفی آن، فرآورده ی دستکم چهار دهه کوشش و مبارزه کمونیست ها، نیروهای چپ و در پی آنها ملی گرایان بوده است؛ دهه هایی که در آن، نیروهای پیشرو پیرو اسلام چون زنده یاد شیخ محمد خیابانی نقشی اندک در رویدادها داشته و بخش عمده ای از رهبران اسلامی، در رکاب ارتجاع زمان گام برمی داشته اند. او دانسته، چنین رویدادی را به انقلاب بهمن ۵۷ وصله می زند. رویداد «۱۵ خرداد» از آنچنان دامنه ای در ایران برخوردار نبود که «امام خمینی» که در آن هنگام به مقام «امام سیزدهم» فرانروییده بود و تا هنگامی چند نزدیک به انقلاب بهمن، کمتر کسی در میان توده ی مردم، وی را می شناخت، "شاگردانش" را به «اقصی نقاط ایران» گسیل دارد و پیروزی انقلاب بهمن را پایه بریزد! این، جز سخنی یاوه، دروغگویی و فریبکاری بیش نیست.


زمینه های بحران و انقلاب بهمن ۵۷ نیز پیش از آنکه شاگردان علی شریعتی ـ و نه خمینی ـ اینور و آنور راه بیفتند، از سال ۱۳۵۳ فراهم شده بود.

«بوقلمون رنگارنگ»، تنها یک چیز را با هر آماجی که در سر داشته، دستکم در سخن، درست می گوید:
«بیداری مردم، بالاخره به نتیجه خواهد رسید.» و این نتیجه نمی تواند چیزی جز واژگونی سامانه ی چپاولگر سرمایه داری زیر هر پوششی و بنیاد نهادن جامعه ای به سود توده های کار و زحمت باشد.


ب. الف. بزرگمهر         ۱۲ اسپند ماه ۱۳۸۹

 پانوشت:

۱ ـ منصور اسانلو، این فرزند شایسته ی طبقه ی کارگر، در جریان زبان بُری اش به نقش وی اشاره ای بجا داشت که برای آن گروه از کسانی که هنوز ناآگاهانه وی را آدمی دمکرات و از آن بدتر پیشرو می دانند، باید آموزنده باشد.

۲ ـ گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، برگرفته از «جرس»

۳ ـ همانجا

۴ ـ همانجا

۵ ـ دانسته اینچنین می گویم؛ زیرا کمترین تردیدی ندارم که با پیگیری بحران اقتصادی ـ اجتماعی کنونی در میهن مان، در شرایط بن بست سیاسی و افزایش هرج و مرج، «عالیجناب بوقلمون»، همچنان و دستکم تا هنگامی چند، بهترین گزینه ی (بسی بهتر از «نیم پهلوی» و دیگر سرسپردگان) نیروهای امپریالیستی خواهد بود تا وی را مانند گماشته ی خود در افغانستان بکار گیرند. وی پیش از این آزمون خوبی را پشت سر نهاده است.

۶ ـ گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، برگرفته از «جرس»

۷ ـ همانجا

۳ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
من با اجازه تان به چند نکته در مقاله تان اشاره می کنم:
نکته اول:
«دهه هایی که در آن، نیروهای پیشرو پیرو اسلام چون زنده یاد شیخ محمد خیابانی نقشی اندک در رویدادها داشته و بخش عمده ای از رهبران اسلامی، در رکاب ارتجاع زمان گام برمی داشته اند. »
خیابانی مبارزی هومانیست و آگاه، طرفدار پیشرفت اجتماعی و سعادت خلق و درست به همین دلیل تا مغز استخوانش سویتیست (طرفدار حکومت شوراها) بوده است و او را نه ربطی به اسلام و نه پیوندی با لاشخوریسم از همه رنگ نیست. شما هم احتمالا ادبیات موجود در این زمینه را خوانده اید و می دانید.
نکته دوم مقوله شخصیت (بوقلمون و غیره) در جهان بینی طبقه کارگر (فلسفه مارکسیستی: ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی) است. نیک آئین در جلد دوم درس نامه اش مبحثی را به این مسئله اختصاص داده است که در تارنمای راه توده برایگان می توان مطالعه کرد. حداقل از این بابت خدا به راه توده اجر دهد.
ما اینجا نه با شخصیت و اعوان و انصارش (آنسان که من از نوشته شما برداشت کردم) بلکه با دیالک تیک شخصیت و توده سر و کار داریم.
دیالک تیک شخصیت و توده بسط و تعمیم دیالک تیک فرد و جامعه و اگر به جلد اول کتاب نیک آئین، یعنی به ماتریالیسم دیالک تیکی برگردیم، بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل است.
شخصیت در روندهای اجتماعی و تاریخی در چارچوب این دیالک تیک نقش مهمی به عهده دارد، ولی در تحلیل واپسین، نقش تعیین کننده از آن توده (جامعه، کل) است. لنین در این زمینه موشکافانه تر به بحث پرداخته است که حتما در شاهکار نیک آئین مطرح شده اند. (فکر می کنم.)
زنده باشید.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

ناشناس گرامی!

من از توجه و نکته سنجی بجایتان بسیار سپاسگزارم

درباره ی نکته ی نخست، من زنده یاد شیخ محمد خیابانی را به هیچ رو در پیوند با به گفته ی شما لاشخوریسم قرار نداده ام؛ ولی وی به هر رو آدمی پیرو اسلام بوده است. شاید در نوشته ی من لغزشی باشد که چنین دریافته اید.

درباره نکته ی دوم، با شما همداستان هستم. در اینجا من تا اندازه ای دانسته به شخصیت پرداخته ام که خود نیز به این شیوه برخورد باور ندارم و در نوشتار نیز آن را یادآوری نموده ام.

به هر رو انتقاد شما در این باره را بجا و سازنده می دانم. بازهم سپاسگزارم.

ناشناس گفت...

در این کشوری که من در آن زندگی می کنم کلی روس و مردمان بلوک شرق زندگی می کنند. اینها از لینن و مارکس غیره که بیش از 70 سال زندگی آنها را تباه کرد بیزارند. غیر از توده ای های ایران!که آش داغ تر از هر نوع کاسه اند.
بگمان من توده ای ها و فدایی ها باید به این ملت ایران که هر حکومتی به نوعی آن را نادان می خواند پاسخ بدهند که چرا در 15 خرداد و در انقلاب منحوس 57 دنبال یک آخوند افتادند؟ آیا اینها هم بنوعی تقیه نکردند؟ آیا اینها مثل از عالیجناب بوقلمون عمل نکردند؟
واگر علی رغم کوشش های اجزابی که جنابعالی نام بردید برای آگاهی ملت ،مردم ایران چرا دنبال آخوند افتادند؟

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!