«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

کراوات الگوی رژیم اراذل و اوباش!


این هم طرحی است که شاید کم و بیش آن را کاریکاتور بتوان نام نهاد. نقاش یا طراح آن را که خیلی هم پرکار است و گاهی شاید دو سه طرح در روز نیز بیرون می دهد، نمی توان هنوز کاریکاتورساز به معنای راستین آن دانست؛ طرح های وی، مانند چند تنی دیگر، بیشتر به فُرم (فُرمالیسم) گرایش داشته و از درونمایه و اندیشه ای خوب پرداخته شده، به دورند. اُمید که گذشت زمان، کار و آروین بیشتر روی درونمایه و اندیشه اثر و نیز چگونگی درآمیختگی آن با فُرم به اندازه ای که آن را در آثار نامبرده به بُرونزدی از درونمایه دگرگون نماید، وی را در سطح یک کاریکاتورساز به معنای راستین آن، بالا کشد. 


ب. الف. بزرگمهر   ۲۹ آبان ماه ۱۳۸۹                                                                                                                                                            


طرحی از نیک آهنگ 

۵ نظر:

ب. الف. بزرگمهر گفت...

به نظرم، شما درباره یادداشت فشرده ای که درباره طرح آقای نیک آهنگ با عنوان «کراوات الگوی رژیم ...» نوشته ام، به اشتباه زیر «بیانیه دفتر سیاسی حزب کمونیست یونان» نوشته اید.

من هم مانند شما چیز زیادی از صورتگری یا از هر هنر دیگری بطور ویژه نمی دانم؛ ولی تا اندازه ای هنر را در چهره های گوناگون آن می شناسم و می توانم از آن لذت ببرم؛ به عنوان نمونه حتا از یک آهنگ رَپ زیبا.

آنچه نخست و پیش از هرچیز یک اثر هنری را از چیزهای دیگر یا حتا به عنوان نمونه یک اثر علمی، برجسته و متمایز می سازد، بی همتایی و یکتا بودن آن است. درست برخلاف یک اثر یا کشف علمی که برجستگی آن در بازتولید آن می باشد، بازتولید یک اثر هنری، دیگر هنر نیست و به همین دلیل گفته شده که در هنر تقلید کاری ناشایست، ناپسند و زشت است؛ پدیده ای که شوربختانه، بویژه با پیشرفت های فن آوری و رسانه ای کنونی بسیار با آن روبرو هستیم.

نکته دوم که بویژه درباره یک اثر هنری ـ ولی نه تنها اثر هنری ـ اهمیت دارد، رابطه فرم و درونمایه (مضمون یا محتوا) آن اثر است؛ آنچه در درجه نخست اهمیت است، بی گفتگو، درونمایه اثر است که کم مایه بودن آن، هرچند که بهترین و نیرومندترین فُرم را نیز داشته باشد، اثر را سست و کم مایه خواهد نمود. به عنوان نمونه، اگر برخی کارهای مانا نیستانی را که در همین تارنگاشت نیز آمده، با دیگران بسنجید، خواهید دید که از اندیشه و درونمایه نویی (یا از زاویه دید تازه ای) برخوردارند که به بهترین و شایسته ترین فُرم ممکن به نمایش درآمده اند.

نکته سوم که در پیوند با نکته دوم اهمیت دارد، فُرم اثر است که در بهترین حالت خود، در چنان یگانگی دیالکتیکی با درونمایه آن قرار دارد که دیگر آن را نه تنها نمی توان از درونمایه جدا نمود که در واقع یگانه شکل نمایش و آشکار سازی درونمایه را تشکیل می دهد. من آن را با واؤه «بُرونزد» مشخص کرده ام. در چنین حالتی، اثری هنری یگانه و بی همتا به معنای راستین خود آفریده شده است.

درباره واژه هایی که بکار برده ام حق با شماست که به گونه ای ضمنی انتقاد کرده اید. هدف من، «پارسی سِرِه» نویسی نبوده و نیست که به آن باور نیز ندارم که کاربرد واژه های حتا گاه دورافتاده ولی زیبای پارسی است که به آسانی و پس از گذشت زمانی می توانند جایگزین واژه های بیگانه شوند و واژگان زبان پارسی را که از عربی و در روزگار کنونی انگلیسی آسیب دیده اند، بهبود بخشند. از سالها پیش چنین کاری را آغاز نموده ام و آروین های (تجربه، آزمون) خوبی نیز از آن گرفته ام. اکنون بسیاری ـ گرچه گاهی با زیاده روی و از روی ناشیگری ـ به چنین کاری دست می یازند که من آن را به فال نیک می گیرم.

زبان پارسی، با وجود گزندهای فراوان تاریخی که بر آن گرانبار شده، زبان بسیار نیرومندی است که هنوز از بسیاری توانایی های آن سود نمی بریم. در این باره، اگر بختی یار باشد، نوشتاری جداگانه خواهم نوشت که از شما چه پنهان، پا توی کفش دیگران نمودن است.

سامانه به همان معنای واژه «سیستم» است. به عنوان نمونه می توانیم بگوییم: «سامانه سرمایه داری» یا «سامانه آموزشی».

از یادآوری تان بسیار سپاسگزارم.

با مهر ب. الف. بزرگمهر

ناشناس گفت...

با سلام
عنوان این مقاله تان مرا به فکر واداشت.
ساعت یک و نیم نیمه شب است و من دیواری کوتاهتر از شما پیدا نکرده ام.
و لذا پیشاپیش عذر می خواهم.
نیت بدی ندارم.
به چه دلیلی می توان رژیمی را «رژیم اراذل و اوباش» نام داد؟
رژیم یا حکومت حاکمیت طبقه حاکم را حفظ، مدافعه، تحکیم و تثبیت می کند. حتی اگر بخشی از ارگان های دولتی و یا شبه دولتی شیوه رفتار «اراذل و اوباش» داشته باشند، آیا می توان تنها به این دلیل، رژیم حاکم را رژیم آنها نامید؟
ماجرای ابو قریب و ... آیا رژیم آمریکا هم .....؟

در این صورت آیا این تصور را در ذهن خواننده پدید نمی آوریم که رژیم کنونی ایران منافع لومپن پرولتاریا را نمایندگی می کند؟
این دیگر واقعا طراز نوین خواهد بود. چون در تاریخ چنین چیزی را من به خاطر ندارم که لات ها و لگردها بر جامعه 80 میلیونی حکومت کنند.
شاید خواننده فکر کند که لات ها و اوباش آلت دست جناحی از بورژوازی اند و خادم منافع آن.
اما آیا این به معنی تجلیل از اراذل و اوباش نیست که قادر است جامعه بزرگی را اداره کند و آب از آب تکان نخورد؟
بلحاظ متدئولوژیکی هم یک جای کار می لنگد.
حکومت یک جامعه با معیار اخلاقی تعریف می شود.
اکنون اگر کسی بخواهد جبهه ای بر ضد «رژیم اراذل و اوباش» تشکیل دهد، سراغ کی باید برود؟
من هم اکنون دفتر چهارم شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را می خوانم: مقاله ای از برزگر (احتمالا انصاری زنده یاد) ایشان در تحلیل خویش هر دو جناح (سنتی و «مدرن» روحانیت) را ارتجاعی (مرتجع؟) می نامد.
به کجای این شب تیره بیاویزیم قبای ژنده خود را؟
شب تان به خیر. ببخشید.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

شاید در عنوان «رژیم اراذل و اوباش» کمی زیاده روی کرده باشم و از این نظر به شما حق می دهم که برآشفته شوید؛ ولی باور کنید تنها کمی زیاده روی کرده ام. آیا نیازی به یادآوری و بازگویی بلاهایی که این رژیم به دست جاکش های به جامه اسلام درآمده (نام های بسیاری از آنها روشن است.)، چاقوکشان حرفه ای و همه بیکارگان مزدبگیرشان بر سر دانشمندان، کوشندگان صنفی ـ سیاسی، جوانان، زنان، تظاهرکنندگان خیابانی آورده، وجود دارد. پلیدترین، زشت ترین و ناجوانمردانه ترین کارها به دست همین گروه های فشار دولتی، لباس شخصی ها نه تنها در زندان ها و دور از چشم مردم که در خیابان ها و در انظار عمومی به دست کسانی که در وابستگی شان به مراجع رسمی کمترین تردیدی نیست، هر روزه صورت گرفته و می گیرد.

این کارها در مقیاس یک کشور انجام شده و می شود؛ نه درچارچوب زندان ابوغریب و مانند آن که به نظرم سنجش بیجایی است.

آنگاه شما می پرسید:
«به چه دلیلی می توان [چنین] رژیمی را رژیم اراذل و اوباش نام داد؟».

می خواستم برایتان بنویسم: «آفتاب است، دلیل آفتاب»؛ ولی شرمم آمد که این زبانزد زیبا را برای این مورد بکار ببرم.

خواسته اید، سخن تان را با دلایل علمی آرایش دهید و سپس پرسیده اید:
«آیا این تصور را در ذهن خواننده پدید نمی آوریم که رژیم کنونی ایران منافع لومپن پرولتاریا را نمایندگی می کند؟»

نه، آقای ناشناس!
این رژیم و رژیم های همانند آن در تاریخ، از اراذل و اوباش که بیشتر آنها برخاسته از توده های بی چیز جامعه هستند، برای پیشبرد آماج های خود سوء استفاده می کند. لقمه ای نان حرام جلویشان پرتاب می کند و آنها را چون سگ های ولگرد هار به یورش به مردم، اجتماعات کارگران و هرچیزی که منافع اربابان سرمایه را به خطر انداخته، وامی دارد. متوجه شدید این رژیم منافع چه کسانی را نمایندگی می کند؟

برخلاف پندار شما، نمونه های تاریخی آن هم وجود دارند که تا سطح اداره کنندگان جامعه خود را برکشیده اند؛ مانند نازی ها در آلمان و فاشیست ها در ایتالیا.

البته، در تاریخ کشور خود ما هم نمونه تاریخی بسیار برجسته و دردناکی از نظر فرجام کار در ساختار طبقاتی دیگری که نباید آن را با نمونه های آلمان نازی و ایتالیای فاشیستی سنجید، وجود داشته است که صرف نظر از تفاوت های مربوط به سامانه اجتماعی، همانندی های بسیار شگفت انگیزی با آنچه از انقلاب بهمن تاکنون بر سر میهن مان رفته، دارد. قیام مزدکیان را می گویم که قیامی بسیار گسترده و به هنگام خود عدالت جویانه بوده است. نیروی این قیام به اندازه ای بود که شاهنشاهی ساسانی را برای دوره ای کوتاه ناچار به سر فرود آوردن در برابر آن نمود؛ پس از آن اراذل و اوباش زمانه که به جامه مزدکیان درآمده بودند و از سوی کاست های بالایی و واپسگرای جامعه پشتیبانی می شدند، نخست مزدک راستین را که از گیلان برخاسته بود، سر به نیست کرده، مزدک های دروغین را برجایش نشاندند و در روندی دردناک همه پیشرفت خواهان زمانه و مزدکیان راستین را به سیخ و صلابه کشیده یا به زیر پای پیلان افکندند.

از این ها گذشته، آیا در حاکمیتی که همه امور آن به دست ولایت مطلقه فقیه سپرده شده، می توان آنگونه که نوشته اید گناه را به گردن تنها «بخشی از ارگان های دولتی و یا شبه دولتی» نهاد؟ آیا، چه بالاترین اندام حاکمیت در چنین جریانات پلیدی نقش مستقیم داشته باشد یا نه، نباید وی را مسوول ، پاسخگو و نماینده «اراذل و اوباش» دانست؟

کاملا حق با شماست که اراذل و اوباش قادر نیست جامعه بزرگی را اداره کند و آب از آب تکان نخورد.

و آب نیز از آب تکان خورده و باز هم بیش از این تکان خواهد خورد.

از کدام متدولوژی سخن می گویید؟ و از کدام معیار اخلاقی حکومت به پشتیبانی برخاسته اید؟

هنوز آگهی تبلیغاتی یکی از آخوندهای نامزد نمایندگی دوره نخست «مجلس شورای اسلامی» در یکی از دو روزنامه عصر آن هنگام، به روشنی در خاطرم نقش بسته است. وی در تبلیغ کوتاه خود به عنوان پیشینه مبارزاتی، از آن میان آورده بود:
«چهارده بار حمله به میتینگ های حزب توده در دوران پیش از انقلاب».

آیا نمونه های آنها که در حاکمیت کنونی ایران بسیارند، خود اراذل و اوباش نیستند؟

ناشناس گفت...

با سلام
گاهی ظاهر چیزها غلط اندازند. شما بدرستی اشاره کردید و من هم دیشب دلم می خواست، اتفاقا برای اثبات نظرم همین فاکت های مربوط به فاشیسم را به خدمت گیرم.
پس از جنگ جهانی دوم در دانشگاه های متروپول ها بحث در زمینه ریشه های فاشیسم و علت پیدایش آن بالا گرفت. یکی از همین استادان حرف جالبی زده بود و من مضمونش را تکرار می کنم: کسی که نمی خواهد در باره سرمایه داری چیزی بگوید، بهتر است که در باره فاشیسم سکوت کند.
حتی اگر تمامی عناصر رژیم هیتلر و موسولینی از اراذل و اوباش باشند و چه بسا بوده اند، نمی توان رژیم های یاد شده را رژیم اراذل و اوباش نام داد. لنین در باره منشاء طبقاتی فاشیسم تعریف دقیق ماندگاری دارد که تکرارش را لازم نمی دانم که حتما بهتر از من می دانید.
من نظرم این است که چیزها را به نام بنامیم. اگر ریشه های فاشیسم در سرمایه داری انحصاری ـ دولتی است و بدون حمایت همه جانبه و چه بسا جهانی از ان نمی توانست رونق یابد، به جنبشی فراگیر بدل شود و به قدرت رسد، چرا باید کاسه کوزه ها را بر سر توده های پابرهنه که به قول درست خودتان به منجلاب ولگردی افتاده اند و نه تنها از نعمات مادی، بلکه بمراتب بیشتر از نعمات فرهنگی بی بهره مانده اند، باندازیم؟
سلطنت طلب ها و راست ها که برعکس شما، قصد سرپوش نهادن بر حقایق را دارند، از رژیم آخوندی سخن می گویند.
ظاهرا هم درست بنظر می آید و عوام پس از جذب و هضم این شعار به نتیجه زیر می رسند: مرگ بر آخوند، مرگ بر دین!
اگر این ایده عملی شود، حیرت زده خواهند دید که اخوندها بر سر دار اند، مساجد و مدارس دینی با خاک یکسان شده اند، اما در کماکان ماهیتا بر همان لولا می چرخد.
من با شما اصولا اختلاف نظری ندارم ولی انتخاب مفاهیم بنظر من در تشکیل شعور جامعه نقش ماندگاری ایفا می کند. کشتار فرزانگان را درست است که بخشا اراذل و اوباش جامه عمل پوشانده اند: دست خود را به کارهای کثیف آلوده اند.
ولی فرمان از بالا رسیده است و در این فرامین منافع طبقاتی طبقه حاکم تبلور و تقطیر می یابد.
به آذین در خاطراتش از جوانان ساده نام می برد که با خیرخواهی شکنجه شان کرده اند.
من خاطرات ایشان را نخوانده ام و نخواهم خواند ولی بطور گزیرا دیده ام.
برخی سایت ها اسامی چند لاشخور بدبخت را «شناسائی» و اعلام می کنند. اما همچنان زیر علم فرماندهان مرئی و نامرئی کشتار و سرکوب سینه می زنند.
بنظر من انسان بیسواد کم شعوری برای سیر کردن شکم خود و خانواده اش از خانه بیرون می زند. او می تواند عمله و بنا شود و یا پاسبان و جلاد شود.
می شود جلاد را به محاکمه کشید، اگر برای او آلترناتیوی فراهم بوده باشد.
نه عملگلی اولی مادرزادی و ارادی بوده و نه جلادی دومی. ریشه اینها همه در نظام اجتماعی است و پدیده های اجتماعی اکتسابی اند، نه ذاتی.
جلاد چه بسا ترحم انگیزتر از عمله است.
همسایه ما در تهران شکنجه گر ساواک بود. روزها مخالفین رژیم را شکنجه می کرد و شب ها ناخن های زن جوان بدبختش را می کشید.
متد بررسی ئی که عنصر رفتاری ـ اخلاقی (لومپنی) را عمده می کند و عناصر طبقاتی را ناگفته می گذارد و در بهترین حالت وارونه می کند و نقش تعیین کننده را از آن لومپنیسم می انگارد، متدی ایدئالیستی (سوبژکتیویستی) است.
من هراسم از این است که فردا هر تهیدستی را به جرم «اراذل و اوباش» به سیخ و سلاخه کشند و راه را برای تطهیر جلادان واقعی هموار سازند و آب از آب تکان نخورد.
زنده باشید

حجری گفت...

با سلام
این اولین بار است که من کاریکاتوری را مورد تأمل می دهم. نمی دانم چرا همیشه از تابلوهای نقاشی و تصاویر و کاریکاتورها گریخته ام .
اما اکنون می خواهم روی این تصویر شما خم شوم و برای به محک زدن برداشتم، در باره اش اظهار نظر کنم:
انسانی را می بینم، روی چارپایه ایستاده، دست و پا بسته، با طناب دار بر گردن و کلاه از سر بدور.
بنظر من طراح این تصویر با مهارت خاصی جو حاکم در جامعه خویش را به تصویر کشیده است:
طناب دار بر گردن به معنی زیر پا نهادن حقوق اولیه انسانی در جامعه مربوطه است که در رأس آنها حق زیست و ادامه حیات قرار دارد.
در بیانیه استقلال سیزده ایالت آمریکا (4 ژوئیه 1776) که توسط توماس جفرسون تدوین شده، چنین می خوانیم:
«ما این حقیقت را فی نفسه (بی نیاز از دلیل و برهان. مترجم) اثبات شده می دانیم که که همه انسان ها برابر به دنیا می آیند و به اراده خالق خویش به حقوق غیر قابل انتقال به غیر زیرین مجهز می شوند:
حق زیست.
حق برخورداری از آزادی.
حق خوشبختی طلبی.»

حقوق اولیه انسانی غیر قابل انتقال و بی چون و چرا هستند و هیچ رژیمی حق سلب آنها را ندارد.
این اولین دلیل بر غیرقانونی بودن رژیم مورد نظر است.
حقوق اولیه به حقوق مهم تضمین یافته اطلاق می شود که اعضای جامعه در مقابل دولت دارند و در صورت لگدمال شدن می توانند شکایت کنند.
حقوق اولیه، قبل از همه حقوق تدافعی شهروندان در مقابل دولت است که البته میان خود شهروندان نیز مؤثر واقع می شود.

دست و پای بسته حاکی از زیر پا نهادن حق آزادی اعضای جامعه است.
منظور طراح محترم این است که رژیم مربوطه حقوق شهروندی مردم را نیز لگدمال می کند:
حقوق شهروندی عبارتند از حقوق قانونی که هر دولتی و یا هر مؤسسه قابل قیاس با دولت برای شهروندان قائل می شود.
در دموکراسی ـ برای مثال ـ حق انتخابات جزو حقوق شهروندی است و تمامت حقوق اولیه نیز که حقوق بشر محسوب نمی شوند، جزو حقوق شهروندی اند.
حقوق شهروندی ـ قبل از همه ـ در رابطه میان دولت و شهروندان مطرح می شوند و نه در روابط میان شهروندان.

بدور بودن کلاه از سر بدان معنی است که رژیم حاکم رژیمی عوامفریب و کلاهبردار است و به سوگندی که به هنگام تقبل حکومت خورده است، پای بند نیست.
به زبان ساده، نه خادم ملت، بلکه خائن به ملت است و لذا قانونیت ندارد.
حالا تصحیحم کنید.
ممنون

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!