«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

یادی از نابغه بزرگ سینما


دیدن صحنه ای از یکی از فیلم های چارلی چاپلین بهانه خوبی است تا یاد این نابغه بزرگ سینما را یکبار دیگر ارج نهیم. صحنه، زنی را نشان می دهد که گویا مشغول گفتگو با کسی از طریق تلفن همراه («موبایل») است! کارگردانی که این صحنه را برگزیده و در «یوتیوپ» به معرض تماشای دیگران نهاده، مدعی است که گویا این زن از زمان کنونی به گذشته سفر کرده و درست وسط صحنه فیلم چارلی چاپلین فرود آمده است! امری که از جنبه نظری و با سود بردن از نظریه نسبیت انیشتین شدنی است و در آینده، هنگامی که آدم ها یا آدمواره ها (ترکیبات زیست ـ فن آوری آدم + نرم ایزارهای هوشمند)، به سفر با سرعت های کیهانی و میان ـ ستاره ای بپردازند، بی گفتگو رُخ خواهد داد.

با خود می اندیشیدم:
«شاید این هم شوخی دلچسبی از سوی موجوداتی مریخ نشین بوده که در آن هنگام به چنین فن آوری دست یافته بودند و زنی میانسال را در فیلم ساخته این نابغه بزرگ وارد کرده اند ... با هر کسی که نمی شود از این شوخی ها کرد و چه کسی بهتر از چارلی چاپلین ...». در آن دوره، مریخ هنوز سیاره ای پر رمز و راز بود ـ گرچه اکنون نیز از رمز و راز آن چندان کاسته نشده ـ و چندین سال پس از آن یکی از سوژه های مهم فیلم های آمریکایی را تشکیل می داد:
مریخی هایی که آنتن هایی روی کله هاشان بود و برای نابودی کره زمین و بویژه زندگی به شیوه آمریکایی، در بشقاب پرنده هایی مانند سرپوش چلوکباب های خودمان، رهسپار زمین شده بودند!
اکنون برپایه نظر یک پزشک ویژه کار شنوایی، روشن شده که آن زن، سمعکی در گوش خود دارد. افزون بر آن آنتنی هم بالای کله اش دیده نمی شود؛ گرچه این دلیل کودکانه ای به شمار می رود؛ زیرا در خیابان که آنهمه آدم راه می روند، می تواند آنتن هایش را پایین کشیده باشد که شناخته و دستگیر نشود!

سخنان کارگردان مرا به یاد بخشی از کتاب ارزنده «مکتب دیکتاتورها» نوشته نویسنده تیزبین ایتالیایی «ایگناتسیو سیلونه» انداخت که در آن «قهرمان داستان» برای «میلیاردر آمریکایی» و «دستیارش» که به دیدن وی آمده بودند، خرافات رایج در اروپا را با پرستش کانگورو بوسیله قبیله استرالیایی می سنجید و به آقای «میلیاردر» نژادپرست که برای مشورت با وی به اروپا آمده بود تا پس از آن در ایالات متحده دیکتاتوری به شیوه هیتلر و موسولینی راه بیندازد، می فهماند که از این جهت بشریت در همه جای کره زمین تا چه اندازه یکسان و همانند، عقب مانده و خرافاتی هستند!

براستی نیز نظر «قهرمان داستان» که کسی جر خود «سیلونه» نیست، بگونه ای شگفت انگیز همچنان درست می نماید:
گروهی کانگورو می پرستند؛ گروهی دیگر، چلیپا بر گردن جلوی تندیسی گلی یا چوبی به نیایش پرداخته، «پسر آسمانی» را به بازگشت به زمین دعوت می کنند؛ در جایی دیگر برای بیرون آمدن کودکی پنج ـ شش ساله از چاهی که خود برایش کنده اند، دست به آسمان برمی دارند؛ و سرکردگان هر دو گروه بر سر این که آیا این کودک به ته چاه پناه برده یا آن پسر آسمانی، کدامیک سوار بر خر و دیگری در کنارش پیاده، به زمین بازخواهندگشت تا بی چیزان را به نان و نوایی برسانند، سده هاست که با یکدیگر در ستیزند و این همه در شرایطی است که کانگورو دستکم هر از گاهی نیایش و رقص های مذهبی پرستندگانش را پاسخ گفته، خودی نشان می دهد تا پرستندگان را که از فشار و آزار انگلیسی های بافرهنگ سر به بیابان ها گذاشته اند، شکارش کنند و لقمه ای چرب تر از روزهای دیگر بخورند؛ ولی آن دو، نه این یک از ته چاه و نه آن یک از آسمان، شاید از بیم دوباره به چلیبا آویخته شدن یا فراری دوباره به ته چاه، هنوز که هنوز هست، پیدایشان نمی شود.  

ولی از اینها که بگذریم، کارهای ماندگار چارلی چاپلین است که برای همیشه و تا آنجا که فرهنگ بشری کِش یابد، نه جایگاهی آسمانی خواهد یافت و نه به دست فراموشی در سردابی سپرده خواهد شد. این کارها برای همیشه در دل و جان مردم و بر روی زمین برجای خواهند ماند؛ بویژه فیلم بسیار زیبای «عصر جدید» وی که واقعیت و ژرفای درنده خویی و ضدبشری سامانه سرمایه داری را بهتر از صدها کتاب علمی* به همه آدمها و در درجه نخست به کارگران و زحمتکشان در کالبد طنزی ژرف و گزنده نشان داده است.

ب. الف. بزرگمهر       ۱۳ آبان ماه ۱۳۸۹

* تنها به این دلیل که بیشتر مردم در همه جای جهان نه شکیبایی خواندن کتاب های علمی مانند «سرمایه» («کاپیتال») را دارند و نه هنوز بیشتر زحمتکشان بخت و وقت آنرا!





کارشناسان نظریه مبنی بر وجود یک "تلفن همراه" را در فیلمی قدیمی از چارلی چاپلین رد کردند.
به نظر آنها زنی که چند لحظه در فیلم قدیمی سیرک ظاهر می‌شود، نه "تلفن همراه" بلکه به سادگی یک "سمعک" در گوش دارد، چون شنوایی او سنگین است.
این نظر را چندین کارشناس مستقل از هم برای رسانه‌های جمعی تائید کرده‌اند.
هفته گذشته گروه زیادی از مراجعان سایت یوتیوب در اینترنت، پس از تماشای صحنه‌ای از فیلم سیاه و سفید چارلی چاپلین، کمدین نابغه، باور کرده بودند که زنی با یک "تلفن همراه" در فیلمی محصول سال ۱۹۲۸ حرف می‌زند.
این زن که به نظر می‌رسد سالمند است و کلاهی پشمی بر سر دارد، یک وسیله را نزدیک گوش خود گرفته و گویی با آن حرف می‌زند.
جورج کلارک، کارگردان ایرلندی، ادعا کرده بود که این زن در حال صحبت با یک تلفن همراه است.
با توجه به این که موبایل یا تلفن همراه بیش از نیم قرن بعد تولید شده است، آقای کلارک از احتمال "سفر در زمان" صحبت کرده بود.
نظر کارگردان ایرلندی توجه زیادی برانگیخت و هزاران نفر صحنه یادشده از فیلم سیرک را در سایت یوتیوب تماشا کردند و درباره اش نظر دادند.
آقای کلارک گفته بود که هیچ توضیح قانع‌کننده ای برای این صحنه وجود ندارد.
اما کارشناسان اکنون با اطمینان گفته‌اند که در صحنه یادشده از فیلم چارلی چاپلین هیچ رمز و رازی وجود ندارد. زنی که در فیلم دیده می‌شود، نه "تلفن همراه" بلکه تنها یک سمعک به گوش دارد و سعی می‌کند صداها را بهتر بشنود.
کارشناسان در زمینه تاریخچه سمعک می گویند که آقای کلارک توجه نکرده است که دیدن یک سمعک ساده مربوط به آن زمان می تواند حقیقت موضوع را آشکار کند.
در زمان تولید فیلم سیرک (۱۹۲۸) سمعک به وفور وجود داشت و افراد کم شنوا از آن استفاده می‌کردند.
برخی از سمعک‌ها طوری بودند که افرادی که شنوایی آنها اشکال داشت، ناچار بودند دستگاه را با دست خود نزدیک گوش نگاه دارند.
فیلیپ اسکورسکا، مسئول بایگانی کتابخانه پزشکی برنارد بکر در دانشگاه واشنگتن در سنت لوییس می گوید: "سمعک ها در آن زمان الزاما بزرگ و گرد نبودند. شکل های مستطیلی کوچک و جمع و جور هم در میان سمعک هایی که در آن زمان تولید می شد، چیز غیرعادی و نادری نبود."
به عبارت دیگر، این قبیل سمعک ها به چشم کاربران خیال پرداز قرن بیست و یکمی سایت یوتیوب، ممکن است شبیه گوشی همراه به نظر برسد.
برگرفته از بی بی سی

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار لذت بردم، دوست گرامی. من عصر جدید را شاد تا کنون 20 بار تماشا کردم. فراتر از نبوغ استو دست مریزاد. شاد باشید، خسرو گلستانی

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!