«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

اگر جای «بشّار اسد» بودم ...

یادی از فرزند شایسته ی «جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی»: اسلوبودان میلوسوویچ 

به خوبی درخاطرم مانده است هنگامی که پس از پیمان شکنی ها و ماجراجویی های ناجوانمردانه ی کشورهای اروپای باختری (بویژه کشور آلمان) در راه اندازی یکی از نخستین "انقلاب" های رنگ آمیزی شده ی امپریالیستی و پیگیری سیاستی چنگ اندازانه به رهبری ایالات متحد (اتازونی) ، «جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی» در آستانه ی فروپاشی قرار گرفته و رییس جمهور آن: «اسلوبودان میلوسوویچ» ناچار به کناره گیری و خانه نشین شده بود. با این همه، کینه جویی کشورهای امپریالیستی باختر و مزدورِ دست نشانده شان که تازه وی را به جایگاه نخست وزیری آن کشور نشانده بودند* به کناره گیری میلوسوویچ بسنده نکرده، جیره بگیرانشان را برای ربودن و دستگیری وی به خانه اش فرستادند. توده های مردم بلگراد با آگاهی از این شبیخون ناجوانمردانه در برابر آن مزدوران ایستادند و نگذاشتند تا وی روانه ی زندان شود. در درگیری میان مزدوران نخست وزیرِ دست نشانده و انبوه مردمی که پیرامون خانه ی میلوسوویچ گرد آمده بودند، شماری زخمی شدند.

میلوسوویچ با پیش بینی اینکه رویداد ناگوار دیگری ممکن است به مرگ دیگران بینجامد، تصمیم گرفت تا خود را برای دادرسی در دادگاه به مسوولین تازه به قدرت رسیده ی آن کشور واگذارد:
«کسی را که حساب پاک است؛ از محاسبه چه باک!» وی نمی خواست ـ و آن را نیز بر زبان آورده بود ـ که به خاطر او جان مردمان دیگر به خطر افتد و با شناختی که از دم و دستگاه تازه بر سرِ کار آمده داشت، تنها یکی دو شرط با آنها در میان نهاده و آنها نیز آن شرط ها را پذیرفته بودند. یکی از آن شرط ها، سپرده نشدن وی به باخترزمین و دادگاهی شدنش در کشور خود بود. نخست وزیر دست نشانده ی باختر با آنکه شرط های وی را به گردن گرفته بود، با همدستی کشورهای امپریالیستی، ناجوانمردانه زمینه ی ربوده شدن شبانه و پنهانی این فرزند شایسته ی مردم صربستان و کشور یوگسلاوی و سپرده شدنش به بیدادگاه کشور دوزخی هلند را فراهم نمود تا سپس به شیوه ای اسرارآمیز در زندان این کشور سرسپرده و دنباله روی کشورهای بزرگ امپریالیستی، سر به نیست شود. یادش زنده و نامش جاودانه باد! در این باره به همین بسنده می کنم؛ زیرا از چارچوب جُستار این یادداشت فراتر می رود.

سخنم بر سر سوریه و رژیم از پدر به ارث رسیده ی «بشّار اسد» است. اکنون، مدتی است که امپریالیست ها دست اندازی به خاک این کشور باستانی را آغاز نموده و تاکنون، اگر نگویم صدها هزار نفر، ولی بی گفتگو ده ها هزار مردم بیگناه و غیرنظامی این کشور که در میانشان زن ها و کودکان نیز کم نیستند به دست آدمکشان مزدور کشورهای امپریالیستی و رژیم های نوکرسرشت عرب به خاک و خون کشیده شده اند. درباره ی چند و چون و پیچیدگی های جنگ و ستیزی که درگیر شده و از آن آگاهی همه جانبه ندارم، سخن نمی گویم؛ کم و بیش، چیزهایی برایم روشن است و از آن میان، سردرگمی و نبود پایداری درخور در حاکمیت سوریه و بویژه رهبر آن: بشّار اسد. هرکسی را بهر کاری ساخته اند. او اگر به همان پیشه ی دندانپزشکی اش (چشم پزشک است! گوشزد باقر کتابدار) می پرداخت، شاید بسیار بهتر می بود. گرچه به گمانم چنان آدمی با سرشتی آونگان یا بهتر است بگویم: «مذبذب» به کار رهبری (از هرگونه و در هر سطح آن!) نمی خورد. در این باره، نشانه های بسیاری در دست است؛ و این همه، جدا از بهره ی وجدانی او و کسانی چون اوست. هرچه بیش تر ماندن وی در جایگاه ریاست جمهوری موروثی این کشور تنها بر پیچیدگی اوضاع درون و پیرامون سوریه افزوده و بازهم خون بیگناهان بیشتری را بر زمین خواهد ریخت.

اگر جای وی بودم، آنگاه که وجود خود را بهانه ای برای بدتر شدن وضعیت کشورم می دیدم، بی درنگ کناره گیری می کردم و همه ی پیامدهای آن را نیز به گردن می گرفتم. ساماندهی شورای رهبری کشور، برگزاری بی درنگ انتخابات آزاد با دیده بانی جهانی (منظورم دیده بانی «ششلول بندهای جامعه ی بین المللی» نیست!) و بسیاری کارهای دمکراتیک به سود توده های مردم آن کشور می توانست بسیار پیش تر از این جامه ی عمل پوشیده، دست مزدوران نابکار بیگانه را در پوست گردو نهد؛ ولی، کو آن خردمندی و بینش؟ کو آن وجدانی که دستِکم نشانی از آنچه میلوسوویچ سرمشق داد، در آن بتوان یافت؟

ب. الف. بزرگمهر       ١٦ شهریور ماه ١٣٩١

* جاسوس کم و بیش شناخته شده ی باختر زمین به نام زوران گینگیچ (جینجیچ) که چندی پس از آن در بلگراد ترور انقلابی شد!  

پیوست ها:

پاسخ میلوسوویچ به کاسترو

من پس از پیامی که در ۲۵ مارس ۱۹۹۹ به میلوسوویچ فرستادم، این پاسخ را در ۳۰ مارس از او دریافت کردم:

عالیجناب آقای رئیس جمهور!

برای من جای کمال خوشوقتی و سپاسگزاری بود که پیام 25 مارس 99 شما را دریافت کردم. از پشتیبانی و حمایت بی دریغ شما از یوگسلاوی و نیز اعتراض و مخالفت با حملات تهاجمی ناتو که کشور شما کوبا به خصوص در سازمان ملل ابراز داشته است بسیار متشکرم. جمهوری فدرال یوگسلاوی زیر حمله‌های شدید تهاجمی ایالات متحد آمریکا و ناتو قرار گرفته است به نحوی که اززمان هیتلر به بعد بی‌سابقه بوده است. این جنایت تنها علیه جمهوری فدرال یوگسلاوی که دولتی صلح جو و مستقل است اعمال نمی شود بلکه تهاجمی است علیه نهادها و ارزش‌هایی چون سازمان ملل متحد، جنبش کشورهای غیرمتعهد، اساس قانون جهانی، حقوق بشر و کل تمدن بشر که در آستانه قرن بیست و یکم انسان به آن دست یافته است.

با افتخار به شما می گویم که این حملات تنها اراده مردم یوگسلاوی را به مقاومت و دفاع از آزادی، حاکمیت ملی و یکپارچگی کشور محکم تر کرده است. نیروهای نظامی و مردم آماده و مصمم هستند تا به وظایف ملی و میهنی خود عمل کنند. در عین حال همبستگی و یاری گسترده و همه جانبه از جانب دوستانمان در سراسر جهان ضروری و مایه مسرت است.

چگونگی برخورد شورای امنیت با حمله تهاجمی ناتو علیه جمهوری فدرال یوگسلاوی شکستی برای سازمان ملل متحد است. این هشداری جدی به همه جهان به ویژه به کشورهای کوچک و متوسط است، ولی هشدار محدود به آنها نمی شود بلکه همه را در بر می گیرد. اطمینان دارم شما به خوبی می دانید که جمهوری فدرال یوگسلاوی و جمهوری صرب با اخلاص و تداوم به دنبال یافتن راه حلی سیاسی برای حل مسئله کوزوو بوده است، به طوری که منافع همه خلق های در گیر را که به قانون اساسی احترام می گذارند در بر گیرد. آقای رئیس جمهور من از شما تقاضا می کنم که دوستی کشور کوبا همچنان پایدار بماند و نیز دفتر هماهنگی جنبش کشورهای غیرمتعهد را فرا خوانید تا از کشورهای دوست بخواهد که حمله ناتو به جمهوری فدرال یوگسلاوی را محکوم کنند. من بر این باورم که شخصیت جهانی شما کشورهای آمریکای مرکزی، آمریکای جنوبی و همه کشورهای جنبش غیرمتعهدها را بر می انگیزد تا صدای خود را علیه این حمله وحشیانه بلند و آن را محکوم کنند. یک بار دیگر با تشکر از همبستگی و حمایت شما از جمهوری فدرال یوگسلاوی امید دارم که تماس نزدیک با یکدیگر را حفظ کنیم. جناب آقای رئیس جمهور بالاترین ارادت‌های خالصانه را از طرف من بپذیرید.

امضا، اسلوبودان میلوسوویچ

در یک برنامه میز گرد تلویزیونی که در ۲۵ آوریل ۲۰۰۳ در کوبا برگزار شد، من گفتم که نخست وزیر اسپانیا خوزه ماریا «ازنار» همکار رهبر جهان در نسل کشی‌ها و قتل عام ها بوده است. او در ۱۳ آوریل ۹۹ با پرزیدنت بیل کلینتون ملاقات داشته و چنین گفته است:
«اگر ما در جنگ هستیم و اگر می خواهیم پیروزی کامل و نه پیروزی ناتمام به دست آوریم باید از همه جهت و در تمام جبهه ها بجنگیم. حتی اگر جنگ یک ماه یا سه ماه طول بکشد باید با همه قدرت بجنگیم. من نمی فهمم چرا تا کنون رادیو و تلویزیون صرب ها را بمباران نکرده ایم.»

در حقیقت، دو جنگ در جریان بود ـ که یکی از آنها هنوز تمام نشده است ـ «ازنار» (نخست وزیرسابق اسپانیا) در دو جبهه، یکی میان او و کلینتون و دیگری میان او و بوش جلو می رفت. «ازنار» دو دیدار کاملاً شبیه یکدیگر داشت ـ یکی از طریق مکزیکو به واشنگتن و دیگری از طریق مکزیکو به تگزاس بود؛ هر دو به دنبال دستیابی به یک هدف و هر دو بدون رعایت هیچ نوع اصول اخلاقی. در هر دو مورد او جنگ طلب و جنگ افروزی بود که حاضر بود برای هر کدام از آنها کار کند.

فیدل کاسترو        ۲ اکتبر ۲۰۰۷

گرانمای بین‌المللی ـ ۲ اکتبر ۲۰۰۷

برگرفته از «آذین داد»

***

اسلوبودان میلوسوویچ  (زاده ی ۲۰ اوت ۱۹۴۱ (میلادی) ـ درگذشته ۱۱ مارس ۲۰۰۶) دولتمرد صرب و یوگسلاو بود.

او از ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۷ رئیس جمهور جمهوری صربستان و سپس از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۲ رئیس جمهور جمهوری فدرال یوگسلاوی بود. نخست وزير وقت يوگوسلاوي (جاسوس باختر زمین به نام زوران گینگیچ)، ميلوسوویچ را پس از کناره گيري از رياست جمهوري متهم به فساد اداري کرد و به زندان افکند؛ ولي دليلی دربرابر او به دست نيامد و در بازداشت خانگی بسر می برد تا آنکه کشورهای امپریالیستی با فرستادن نیروی ویژه او را ربوده و به لاهه (هلند) منتقل کردند.

دادگاه
ميلوسوویچ در سال ۲۰۰۱ به گونه ای که بی شباهت به ربودن نبود دستگير و به «دادگاه لاهه» سپرده شد. اتهام وارد شده به او تبهکاری جنگی بود. ميلوسوویچ در ۵ سال رسيدگی دادگاه لاهه، حاضر به پذیرش و يا برگزیدن وکيل نشد. وی یکتنه و با دلیری بیمانند دروغ ها و نیرنگ های آن دادگاه فرمایشی و شاهدان دروغگویش را نقش بر آب نموده، کارگزاران دستچین شده ی آن بیدادگاه را سنگ روی یخ نمود.

بیماری و مرگ
ميلوسوویچ به بيماري عروقی دچار بود. وی گفته بود كه تنها حاضر به انتقال به روسيه جهت درمان است. بيست و چهارم ژانويه ۲۰۰۶ در پي انتشار گزارش ها كه «اسلوبودان ميلوسوویچ» ریيس جمهور پيشين يوگوسلاوی كه زندانی دادگاه سازمان ملل در لاهه بود برای درمان به مسكو فرستاده خواهد شد. شهردار مسكو گفته بود كه در اين شهر از ميلوسوویچ استقبال خواهد كرد و براي درمان او از همه امكانات روسيه استفاده خواهد شد.

ميلوسوویچ پيش از آنکه «دادگاه لاهه» درباره انتقال او به روسيه تصميم بگيرد به طور ناگهاني در ۱۱ مارس ۲۰۰۶ در زندان اين دادگاه درگذشت.

از سوی آن بیدادگاه، مرگ ميلوسوویچ بر اثر حمله قلبی اعلام شد؛ ولی پیش تر بر سر دارو و درمان با دادگاه اختلاف نظر داشت. هواداران او گفته اند که قطع داروی ضد فشار خون باعث مرگ او شده است و باعث آن بايد اعلام و مجازات شود.

دهها هزار تن کالبد ميلوسوويچ را هنگام انتقال به بلگراد همراهی کردند.

برگرفته از خاستگاه های اینترنتی با ویرایش درخور از سوی اینجانب:  ب. الف. بزرگمهر

۳ نظر:

باقر کتابدار گفت...

باسلام.چشم پزشک است لطفا اصلاح کنید.
ممنونم

ناشناس گفت...

جهان تا ابد گرفتار امپریالیستها نخواهد ماند .بهزاد گرامی

ب. الف. بزرگمهر گفت...

با سپاس از گوشزد آقای باقر کتابدار؛ به متن افزوده شد. این هم هدیه ای از عبید زاکانی برای شما:
«شخصي با دوستي گفت كه مرا چشم درد مي كند تدبير چه باشد؟
گفت: مرا پارسال دندان درد مي كرد، بر كندم!

ناشناس گرامی!

پافشاری شما در این باره که «جهان تا ابد گرفتار امپریالیستها نخواهد ماند» مرا به این اندیشه واداشت که شاید چیزی نوشته ام که آرشی برخلاف این نظر بوده یا رگه هایی از دودلی در آن بوده است. نوشته را یکبار دیگر بررسیدم و چیزی در این باره در آن نیافتم. اگر موردی مشخص منظور شماست، لطفا آن را دقیق تر برایم بنویسید.

بیگمان من هم با شما در این باره همداستان هستم و حتا می پندارم که چنانچه به هنگام، «زگیل» جریان های «سوسیال دمکراتیک» بویژه در باخترزمین از تن جنبش کارگری و کمونیستی کنده می شد و از فرارویی این بیماری جلوگیری می شد، شاید کار امپریالیسم تاکنون ساخته شده و به تاریخ پیوسته بود. حتما می دانید که برخلاف قوانین طبیعی، مانند قوانین فیزیک، شیمی و زیست شناسی، «در تکامل جامعه همیشه عمل انسان ها که موجوداتی ذیشعور و آگاه هستند، دیده می شود. در مورد پدیده ها و روندهای اجتماعی مشاهده می کنیم که انسان ها طبق احتیاجات خود و هدف هایشان عمل می کنند و این عمل، مُهر خود را بر آن پدیده ها و روندها باقی می گذارد ...» (از کتاب «ماتریالیسم تاریخی»، اثر گرانقدر رفیقِ قهرمان، زنده یاد امیر نیک آیین)

به این ترتیب، بر زبان راندن چنان سخنی، همزمان تعهدی سنگین نیز بر دوش مان می گذارد که برای دستیابی به جایگزین های سوسیالیستی آن که به هیچ رو، امری خودبخودی و خودکار نیست، ازهرباره بکوشیم. این نیز دربردارنده ی تضادی دیالکتیکی است که باید با مهر و نشان طبقه کارگر جهان و کمونیست ها به نتیجه ی درخور برسد؛ کمونیست هایی که به گفته ی استالین از خمیرمایه ای دیگر ساخته شده اند!

سپاس از یادآوری شما!

ب. الف. بزرگمهر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!