«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

آدم دست چپ و راستش را هم گم می کند!


با عنوانی درشت، نوشته اند: 
«تأمین مسكن نخستین گام برقراری عدالت اقتصادی»۱؛ نوشتاری برگرفته از تارنوشت «مسکن نیوز». از آنگونه نامگذاری های شلم شوربا؛ نیمی عربیِ پارسی شده یا به گفته "علما": «مُفَرَّس» و نیمی «اَنگلوپارس» یا آنگونه که بیشتر پارسی زبان ها دوست دارند، بگویند: «فینگلیش». با خود می گویم:
«این را هم باید یکی از آزمون ها و آروین های مبارزه ی ضداستکباری، این بار در پهنه ی زبان پارسی بشمار آورد. مانند جاهای دیگر، دوپایشان را گذاشته اند اینور و آنور زبان پارسی و شکر۲ آن را کمی با ش... خود آمیخته اند.»

خودم را راضی می کنم که شاید اگر اینگونه خوانده شود، بهتر است: «مُسکِّن نیوز». اکنون، با عنوان آن نوشتار هم بیشتر جور در می آید و بی اختیار، لبخندی بر لبانم نقش می بندد. با خود می اندیشم:
«آیا اینها که چندگاهیست از جناحی از حاکمیت ضدخلقی رژیم جمهوری اسلامی پشتیبانی می کنند، براستی پیروان سوسیالیسم علمی هستند یا مُشتی نادان؟ ... آیا شرکت سهامی ویژه راه توده ـ پیک نت همچشمی از سوی دیگر طیف حاکمیت جمهوری اسلامی درکالبد چپ یافته است؟!» اگر آن یکی از مدت ها پیش یا شاید از همان نخست، سیمش با سیم عالیجناب بوقلمون کوک شده و «سر سبیل شاه نقاره می زند»، این یکی چندگاهی است برخی اصلاحات نیم بند و آبکی را که به گفته زیدی شوخ طبع مانند مالیدن وازلین در کونِ خروس برای خفقان و بستن صدای «قوقولی قوقو» از سوی حاکمیت سرکوبگر کارگران و زحمتکشان پیش برده می شود، به جای اصلاحات انقلابی جا می زند؛ اصلاحاتی که زیر فشار خردکننده توده های گرسنه و به جان آمده، تنها بخش ناچیزی از «بخش توزیع اقتصاد» ـ و نه مالکیت وسایل تولید ـ را دربرمی گیرد؛ اصلاحاتی کوتاه مدت، کم اثر، کم دامنه و ناپایدار نه به سود توده ی کار و زحمت که بیشتر برای «حفظ بیضه اسلام» و صد البته تامین منافع سرمایه بزرگ امپریالیستی در میهن مان. چنین اصلاحاتی را پیش تر در جایی با اصلاحات پینوشه دیکتاتور شیلی، پس از سرکوب جنبش انقلابی این کشور و نابودی سالوادور آلنده، سنجیده بودم. اکنون می اندیشم که بخش عمده ای از این اصلاحات با زبانزد «بُزک نمیر بهار میاد کُمپزه با خیار میاد» بیشتر هماهنگ است و هیچ چارچوب و الگوی روشنی ندارد.

صفحه ی تارنوشت «مسکن نیوز» یا همان بهتر «مُسکِّن نیوز» را می گشایم. در آن بالا و میان صفحه، نوشتاری با عنوان «رونق مسکن مهر، شرط تداوم موفقيت در هدفمند کردن يارانه ها»، نظرم را به خود جلب می کند. نگاهی شتابزده به این نوشتار می اندازم و به نظرم می رسد که عنوان نوشتار بسیار گویا و بازتاب دهنده ی یکی از «واقعیت های جداگانه» («فاکت») است که تنها در کنار و همراه دیگر واقعیت ها، معنایی روشن می یابد و واقعیتی بزرگتر و کلّی تر را بهتر نمایان می کند. «موش نقب زن تاریخ» کار خود را می کند و به هر رو راه خود را می گشاید. آنچه با انقلاب و اصلاحات انقلابی، توده های کار و زحمت را سیراب نکرد، با اصلاحات نیم بند سرمایه داری، لقمه نانی همراه با سرکوب و داغ و درفش در سفره تهی زحمتکشان می نهد.

در سمت راست و بالای صفحه «مُسکِّن نیوز»، عنوان دیگری نظرم را جلب می کند:
«گفت و گو با دکتر سيد ابراهيم بيضايي، مارکس به نفع سرمايه داري عمل کرد!»۳ گفتگویی است با استادی "اقتصاد دان" که سیّد هم هست؛ گرچه در تصویر، نه کلاهی سبز بر سر دارد و نه شالی به همین رنگ بر کمر بسته است. با خود می اندیشم:
«جمهوری اسلامی هم خوب از اینگونه "پروفسورها"، از همه رنگ آن، برای خود پرورده یا فراهم کرده است: سیّد، شنگول اسلامی یا منگول نیمچه اسلامی، "چپ" مارکسیست ـ تروتسکیست، زنبور بی عسل، پالانِ خر که برایش تفاوت نمی کند نشیمن چه کسی را بر گرانیگاه خود می شکیبد و تنها می خواهد روی خر سوار باشد، "چپ" نق نقو که بدش نمی آید گاهی گوشش تا اندازه ای کشیده شود که دردناک نباشد و نام و آوازه ای بیابد و حتا "پروفسور درس اخلاق" که یک پایش در "اندرزگاه اوین" و پای دیگرش در سخنرانی های اسلامی و آموزش حقوق بشر به شیوه ی اسلام طالبانی است ...»

نگاهی به پرسشها و پاسخ های گفتگوی یادشده می اندازم؛ چکیده گفتگو در یکی از واپسین پرسش ها و پاسخ ها بازتاب یافته است. خبرنگار می پرسد:
«گفتید گزل به همان میزان که با اقتصاد سرمایه‎داری مخالف بود، با مارکسیسم هم اختلاف نظر داشت. می‎توانید کمی در این رابطه توضیح دهید؟»۴ و سیّد بی شال و کلاه پاسخ می دهد:
«گزل سرمایه‎داری و مارکسیسم را به هم پیوسته می‎دانست. هیچ می‎دانید چرا گزل این‎قدر گمنام ماند و مارکس این‎قدر در اقتصاد معروف شد؟ به‎دلیل این‎که مارکس به نفع سرمایه‎داری عمل کرد! هفتصد خانوار، نیمی از ثروت دنیا را در اختیار دارند. وقتی که ثروت به میزان معینی برسد، سرمایه‎داری دچار اشباع می‎شود. یعنی بیش از آن دیگر قدرت رشد نخواهد داشت. برای همین منظور هر هفتاد سال یک‎بار این ثروت باید نابود شود تا سرمایه‎داری بتواند یک‎بار دیگر امکان رشد و نمو داشته باشد.

این نظریه را پیش از مارکس، ریکاردو مطرح کرده است که وقتی سرمایه زیاد شود، ارزشش پایین می‎آید و در نتیجه رانت مورد انتظار سرمایه‎دار حاصل نمی‎شود. به همین دلیل این سرمایه باید از بین برود تا دوباره سودآور شود.

این از بین رفتن به چه صورتی رخ می‎دهد؟ از طریق جنگ! جنگ و تخریب منابع منجر به از بین رفتن سرمایه می‎شود و دوباره سرمایه‎داری جان می‎گیرد. به همین دلیل، مارکس بهترین فرصت را برای سرمایه‎داری ایجاد کرد و نظریه او منجر به بروز این جنگ‎ها شد. مارکس با مخالفت‎های ظاهری‎اش با سرمایه‎داری باعث ایجاد تنازعاتی شد که فرصت را برای تقویت مجدد سرمایه‎داری فراهم ساخت.
به همین دلیل است که مارکس در نهایت به نفع سرمایه‎داری عمل کرده است.»۵

می بینید؟ اگر «شیطان بزرگ» تنها یکی دوتا نظریه پرداز مانند «برژینسکی» و «کی سینجر» دارد، جمهوری اسلامی مجموعه ای از نظریه پردازان بزرگ در دامن خود پرورده که در تاریخ ایران و جهان بیمانندند؛ از این یکی که همه ی چپ ها را شیرفهم کرده که «... مارکس به نفع سرمایه‎داری عمل کرد» و سرمایه داری هر هفتاد سال یکبار مانند مار پوست می اندازد و جوان می شود تا آن یکی که از حیدرخان عمواوغلی و سلطانزاده و پیشه وری و ارانی تا فرقه های هفتاد و ‏دو ملتی از مزدک و بردیا و قرمطیان و غیره را خوب می شناسد و کشف کرده که چون در اتحاد شوروی «کمونیسم بورژوایی» حکمفرما بوده، کشورهای امپریالیستی به فروپاشی آن یاری رسانده اند!

آدم براستی از این اوضاع چنان چارشاخ و انگشت به دهان می ماند که دست چپ و راستش را هم گم می کند!

ب. الف. بزرگمهر ۴ اسپند ۱۳۸۹

پانوشت:
۱ ـ « نخستین گام برقراری عدالت اقتصادی»، تارنگاشت «عدالت»
http://www.edalat.org/sys/content/view/5754/1/

۲ ـ با الهام از عنوان یکی از کتاب های زنده یاد محمدعلی جمالزاده به نام: «فارسی شکر است» و بیت زیر:
«شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود» از حافظ شیرین سخن

۳ ـ «گفت و گو با دکتر سيد ابراهيم بيضايي، مارکس به نفع سرمايه داري عمل کرد!»، «مسکن نیوز»،
http://www.maskannews.ir/?lang=fa&state=showbody_news&row_id=732

۴ ـ همانجا

۵ ـ همانجا

۷ نظر:

ناشناس گفت...

برای من همچنان این سوال باقیست که چر شما هرگاه به عدالت انتقاد میکنید راه توده را بی نصیب نمی گذارد. ترستان از چیست؟

Mir Nader گفت...

برای من همچنان این سوال باقیست که چرا شما هرگاه به عدالت انتقاد میکنید راه توده را بی نصیب نمی گذارد. ترستان از چیست؟

ب. الف. بزرگمهر گفت...

آقا یا خانم میرنادر!

منظور شما را درست درنمی یابم. لطفا توضیح بیشتری بدهید تا برپایه ی حدس و گمان به شما پاسخ نداده باشم.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

دوستی کم و بیش ناشناس در ارتباط با این نوشتار ای ـ میلی برایم فرستاده است که حیفم آمد، آن را اینجا نیاورم. نوشته وی و پاسخ اینجانب به وی را در پی می آورم:
«با سلام گرم
طنز پخته زیبائی است و هزاران بار غنی تر از طنز دوست عرب هلند نشین مان که خدا اجرش دهد و رستگارش دارد.
من قبلی را یکبار ولی مطلب شما را دوبار خواندم. خیلی زیبا و غنی و پر محتوا و مستدل است.
روانم را از شادی لبریز کرده است، نه برای لحظه ای، بل برای عمری!
گدائی «نقدی» بر این نقد نوشته است.
نقد که نه، «راه خروجی از بن بست منطقی و استدلالی»:
اگر به کسی در استدلال و منطق زورت نمی رسد، فوری به دوسیه رجوع کن، پرونده اش را بیرون بکش، ببین کی خطائی از او سر زده و دست به افشاگری بزن، تا جان سالم از معرکه بحث بدر بری.
خدا لعنت کند بر بنیانگذار این شیوه چالش!
اگر هم خطائی نیافتی چه باک!
طرف حتما خواهر و مادری دارد که احیانا نره خری در کنج کوچه ای دستی به ایشان زده.
پس بریز آبرویش را، رسوایش کن!
اگر بزرگمهر نامه ای در روزگاری که هنوز ماهیت انسان ها و دکان های شان از صراحت نگذشته بود، مطلبی به جائی و به کسی فرستاده، نامه ای به لاشخوری و یا گداخانه ای ارسال کرده، چه ربطی به موضوع حی و حاضر فعلی دارد؟
کسی که اندیشیدن نمی داند، نادان نیست.
نادان کسی است که نمی داند.
کسی که اندیشیدن بلد نیست، نئاندرتال راستراستکی است.
نئاندرتال را از کجا می توان از انسان اندیشمند باز شناخت ؟
نئاندرتال اگر قصد مجاب کردن کسی را دارد (نئاندرتال نمی داند، بحث، یادگرفتن و یاد دادن یعنی چی) به دوسیه مطالب جمع آوری شده اش رجوع می کند و از نورالدینی، منوچهری و احسانی مطلبی می یابد و ذوقزده کپی می کند و نفسی براحتی می کشد و فکر می کند که در چالش فکری پیروز گشته است.
خدا نئاندرتال ها را آدم کند.

وقتی می خواستم ارسال کنم چشمم به مطلب جدیدی ازتان افتاد که هنوز نخوانده ام.

اگر وجوه مشترکی یافتید، تصادفی است که ضمنا از قانونمندی های عینی حکایت می کند، از انعکاس همانند همانندی ها.»

برای وی پاسخ زیر را فرستادم:
«... گرامی!
مدتی از شما خبری نبود. بسیار سپاسگزارم؛ شاید گرچه شایسته ی این سخنان نباشم. ضمنا همان متن آمده و نوشته ی کودکانه شان نشان می دهد که تاچه اندازه بیمایه سخن گفته اند. ضمنا من کار بدی نکرده ام. درونمایه نامه ام به محمود احمدی نژاد انگیزه ام از نوشتن آن نامه را نشان می دهد. نمی دانم چرا دلم می خواست همین متن شما را به عنوان یک پاسخ بسیار ارزنده (و البته تا اندازه ای با گزافه درباره ی من) در آنجا درج کنم. خوب بود اگر به عنوان ناشناس در همانجا می نوشتید.

البته پاسخی درخور برایشان آماده خواهم کرد. نمی دانم کی؟ سرم به شدت شلوغ و درگیر کارهای احمقانه ای هستم که اینجا من و امثال مرا مرتب با اینگونه دشواری ها روبرو می کنند و آنها مانند ساحل نشینان سروده ی نیما هیچ نمی دانند ...

دست شما را می فشارم

بهزاد»

Mir Nader گفت...

دوست عزیز، به ۲ دلیل از جواب شما دلسرد شدم: طرح سوال درمورد آقا یا خانوم بودن من که ربطی به موضوع ندارد و ناآشنائی شما با نامهای ایرانی

ناشناس گفت...

بزرگمهر عزیز، مطالب شما را با علاقه دنبال میکنم. مطلب آخری در سطح شما نبود. اینهمه آسمان به ریسمان بافتن به جای یک ابراز پشیمانی ساده از یک اقدام نسنجیده در یک فضای زودگذر از خود بزرگبینی. چگونه میتوانید شیطنت یک جوان ۱۷ ساله را با سهل انگاری یک دانشمند بزرگمهر مقایسه کنید؟ برای درس گرفتن هیچگاه دیرنیست.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

آقای ناشناس محترم!

اظهار نظر شما مرا یاد نوشته ای از زنده یاد نیمایوشیج در پاسخ به جلال آل احمد که با نام دیگری به جز نام خود (مستعار) نوشته ای ناخوشایند برای وی نوشته بود، وی را به «بوقلمون کربلایی حسن» یا نامی اینچنین تشبیه می کند.

به هر رو، از اینکه مطالب مرا با علاقه دنبال می کنید، خرسندم و امیدوارم آن ها را سودمند یافته باشید. احتمالا منظور شما از «مطلب آخری» نوشته ی تازه ام به نام «کلّه های مکعبی ...» است و شاید پنداشته اید که آن را در پاسخ به نوشته یه کودکانه و همراه با رنگ و ریای «عدالت» نوشته ام. اگر چنین است، اشتباه می کنید. من هیچگاه تاکنون به این شتاب و در فاصله کمتر از یکروز پاسخی آماده نکرده ام که این دومین بار باشد. اینکه نوشته در سطح من نبود و در آن به جای یک ابراز پشیمانی ساده از یک اقدام نسنجیده در یک فضای زودگذر از خود بزرگبینی،آسمان ریسمان بافته ام، احتمالا به همین پندار نادرست شما بازمی گردد.

نوشتار «کله های مکعبی ...» را من پیش از انتشار آن پاسخ کودکانه آماده نموده بودم.

درباره ی اندرزهایی که فرموده اید، دو نکته را به عرض جنابعالی می رسانم:
نکته ی نخست
از زیر بار پاسخ شایسته در رفتن و هوچیگری را باید شناخت!

نکته ی دوم
گرفتار هوچیگری نباید شد.

البته این دو نکته در صورتی برای شما کاربرد دارد که داستان کربلایی حسن و بوقلمون هایی که پیش انداخته است شامل حال شما نشود.

به نظر شما از چه چیزی باید ابراز پشیمانی کنم؟ از نامه ای که یکبار و نه بیش از آن در موقعیتی ویژه از تاریخ ایران برای بالاترین مقام مسوول در قوه ی مجریه (محمود احمدی نژاد) فرستاده ام؟ آیا نامه را خوانده اید؟ خوشبختانه، آنها امانت را رعایت کرده و آن را همانگونه منتشر کرده اند که من در ای ـ میلی که احتمالا مربوط به وی بود فرستاده ام.

اگر به گفته این گروه سردرگم، غل و غشی در کارم بود، چرا نامه را برای آگاهی آنها فرستاده ام؟ دروغ می گویند که برای انتشار در تارنگاشت شان فرستاده ام. من واژه ها را با شلختگی بکار نمی برم. نوشته ام برای «اطلاع شما»؛ و نوشته ام:
«در صورت لزوم می توانید آن را در تارنگار درج نمایید؛ گرچه شاید چندان ضرورتی نیز نباشد.»

«در صورت لزوم» و در پی آن «... شاید چندان ضرورتی نیز نباشد» معنایش آشکارا این است که من لزومی به این کار نمی بینم، ولی دشواری ای نیز از اینکه درج شود ندارم.

اگر آدم درستکاری باشید، اکنون معنای هوچیگری را بهتر درمی یابید.

از آن گذشته به درونمایه ی نامه (ای ـ میل) من نگاه کنید. چه نوشته ام؟ هنگامی که بسیاری از کسانی که هم اکنون چپ و راست و پشت سرهم نوشتارهای تکراری و بیشتر بیمایه درباره نولیبرالیسم و مانند آن می نویسند و آن هنگام اساسا در اندیشه ی چنین چیزهایی نبودند و حتا برخی از آنها درباره ی «دهکده ی جهانی» قلمفرسایی می کردند، من یکی از بهترین نوشته هایم را در این باره برای آن مقام مسوول فرستادم و با آوردن یک نمونه به وی نشان دادم که باید جلوی فرارهای بزرگ سرمایه ایران را به کشورهای شیخ نشین خلیج فارس بگیرد و چگونه باید اینکارها را سامان دهد ...

برای اینها باید پشیمان باشم؟ کمی بیندیشید. اگر صادق باشید از خود شرمنده خواهید شد.

من از تبار خسرو روزبه، عزت الله سیامک و مانند آنها هستم. از جان و زندگیم مایه گذاشته ام و با سرسختی همچنان ایستاده ام.

اگر هدف آنها تهمت زدن باشد با کسی روبرو هستند که پس از بیست سال همچنان با «مدرک پناهندگی» در کشور میزبان خود به سر می برد. نه گذرنامه ی ایران دارم و نه ملیت این کشور را درخواست کرده ام. من به سروده ی زیبای برشت: «ما مهاجران» وفادار بوده ام و هستم. به اندازه خود ایران در اینجا از میزبانان خود آزار دیده ام و پته دمکراسی دروغین شان را همه جا و در هر فرصتی روی آب انداخته ام. چوبشان را هم خورده ام ... بازهم بیشتر بگویم؟ نمی توانم ادعا کنم که مانند مثلا صمد بهرنگی بهترین اثرم زندگی من است؛ ولی تا آنجا که در توان داشته ام سخن و کردارم هماهنگ بوده است. برای همین تلخم. شاید برای برخی بسیار تلخ.

ضمنا بزرگمهر دانشمند کسی است که آن گفته ی بسیار زیبا و پربار «همگان همه چیز را دانند ...» چند صد سال پیش بر زبان رانده و من آن را شعار تارنوشتم قرار داده ام. نامم را نیز از نام زیبای وی و با انگیزه هایی دیگر نیز از روی نام وی گذاشته ام. منظورم پنهان شدن پشت این نام نبوده است؛ گرچه ضرورتی نیز ندیده ام که نام اصلی خود را زیر نوشته هایم بگذارم. می انگارم که منظورشان شوخی یا متلک نبوده است.

برای آن آقایان پاسخی شایسته فراهم خواهم نمود که بی هیچ گفتگو با نوشته ی کودکانه شان تفاوت خواهد داشت. اکنون وقت آن را ندارم.

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!