«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

آخرش همه از خود بیخود می شن!

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه 

چو ندیدند حقیقت ره افسانه زدند 
حافظ 

علی جان بزرگی، عضو شورای پژوهشی مجتمع پیامبر اعظم(ص):

در چند سال اخیر بیش از دو هزار و پانصد فرقه نوظهور در کشور بوجود آمده که جوانان به سمت گرایش به این فرقه‌ها هستند ...
(http://aftabnews.ir/vdcawwn6y49nui1.k5k4.html)

نخود آش:
تو کشوری که پشت سر هم خودی و ناخودی زاییده می شه، خودی ها مرتب از خود بیخود می شن و بیشترشون به شیطون بزرگ پناه می برن یا بعضی هاشون بی بصیرت از آب در میان، دیگه چه انتظاری از جوونا میشه داشت؟ اونام هم ازین وضع گیج شدن نمی دونن چیکار کنن. تو خودی ها که راشون نمی دن. خودشون هم از ترس اینکه یه روز از خودبیخود بشن یا بلانسبت بی بصیرت از آب در بیان، ترسیدن و اونطرف ها پیداشون نمی شه. ولی طفلی ها دلشون می خواد یه جایی بیخودی هم شده، خودی یا دستکم نخودی حساب بشن. واسه ی همین جذب این فرقه ها می شن. شیطون هم که یکی دو تا نیس. بزرگترین شون که همش تو کار توطئه های بزرگه؛ ولی اون شیطون کوچولوها هم که بیکار نیستن. میگن: حالا که خودی و ناخودیه، ما هم می ریم واسه ی خودمون فرقه دُرُس می کنیم؛ اگه تو گناباد نشد و جلومونو گرفتن می ریم تو همدون بساط مونو راه میندازیم. اونای دیگه شون هم هرکدوم یه جایی واسه ی خودشون دفتر و دستک و خانقاه دُرُس می کنن. بعضی شون هم پررویی را به اونجا رسوندن که میگن با امام زمان ارتباط دارن و حتا یکیشون همین چند وقت پیش ادعا می کرد نائب امام زمانه و به خیال خودش خبر می آورد و می برد.

اون ذلیل مرده شیطون بزرگ هم که البته هیچ غلطی نمی تونه بکنه، مث ریگ پول واسه ی این کوچولو موچولوها خرج می کنه. فرقه ها هم که بیشرشون درویشن. خرج زیادی هم ندارن. کافیه حلق و دلق و جلق فراهم بشه، دیگه چیز زیادی ازین دنیا نمی خوان!


حالا می فرمایید اون جوونه که پول و پله ای هم دستش نیس یا بیکاره و نمی تونه زندگی تشکیل بده، چیکار کنه؟ دائم که نمیشه تو روضه خونی ها بشینه واسه ی امام حسین، قربونش برم، گریه کنه ... اصلن از بس همین کارا رو کرده که دیگه دلمرده شده. حالا جایی بهتر از فرقه و خرابات پیدا میشه واسش؟ ولله اگه منم جوون بودم، شاید توی یکی از این فرقه ها می رفتم و عالم هپروتو سیر می کردم. خرجشم فقط چند تا یاهو کشیدنه و اونهمه مقررات وضو و نماز و تکلیفات دینی رو هم نمی خواد. 

البته می دونم که هیچکدوم اینا آخر و عاقبت حوشی نداره و آخرش چنان جنگ حیدری نعمتی راه می افته که کشور که هیچی، دین و دیانت و بیضه ی اسلام همه باهم به باد می ره ... مث دوره کمال الدین اصفهانی که جنگ هفتاد و دو ملت راه افتاده بود و آخرشم یه قوم مغولی پیدا شد که بیاد همه رو له و لورده کنه و غائله رو بخوابونه. بلایی که تا به حال دو سه بار سرمون اومده و نتیجه شم این قوم مخلوطیه که یخورده هم دیگه خون آریایی تو رگهاش نیس ... یه ملغمه ای از عرب و تاتار و مغول و خدا می دونه چندتا نژاد دیگه! ... فقط از روی بعضی حکایت ها می شه کمی فهمید چه بلایی به سر این مردم تو طول تاریخ اومده که از ملتی که دستکم ماهی یه بار جشن می گرفتن و شادی می کردن تبدیل شدن به یه ملت گریان و نالان که حتا تو جشن تولد پیغمبر اسلام هم پیرمرده توی مسجد تو سرش می زد و گریه می کرد. واسه ی همینم هنوز منتظریم شاید امام زمون بیاد نجاتمون بده و تقاص ظلم هایی که بهمون رفته رو پس بگیره ... ولی چیزی که رفت دیگه رفته. مگه نه؟


این هم حکایت کمال الدین اصفهانی که یه آدم بفهمی نفهمی باسواد اونو نوشته برامون به یادگار گذاشته که از اون عبرت بگیریم و شاید آدم شیم:
در سده هفتم کوچی، اوضاع اجتماعی اصفهان به خاطر درگیری های مذهبی میان فرقه های جورواجور شافعی و حنفی به اندازه ای بالا گرفته بود که کمال الدین اصفهانی، این واپسین قصیده سرای بزرگ ایران به ستوه آمده بود و وی را وادارنمود تا با سروده زیر نفرینشان نماید:
ای خداوند هفت سیاره                پادشاهی فرست خونخواره
عدد مردمان بـیـفـزایـد                هر یکی را کند دو صد پــاره

نفرین کمال الدین با یورش سربازان مغول (اروپایی ها واژه ی بهتری برای این قوم خونخوار دارند: مُنگُل) به واقعیت پیوست. سربازان مُغول در سال ۶۳۳ کوچی، فرقه های شافعی، حنفی و دیگران را از میان برداشتند؛ بسیاری را بکشتند و شهر اصفهان (اسپهان یا سپاهان درست تر است) را که تا آن هنگام از دستبرد آن قوم بیابانگرد وحشی در امان مانده بود، با خاک یکسان نمودند.

کمال الدین، در آن هنگام چنین سرود:
کس نیست که تا بر وطن خود گرید            بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود        
امروز یکی نیست که بر صد گرید 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!