«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

گر نیک بنگری، کلاه گشادیست که به سر یک مشت ساده لوح می گذارند!


داشتم، مانند هر روز، خبرها و گزارش های اینترنتی را جستجو می کردم که نوشته ای از خانمی در تارنگاشتی «شلم شوربا» که بنا بر فلان رهنمود سیاسی «از هرگلی چمنی» در آن یافت می شود، نگاهم را به سوی خود کشید.

گویا، عده ای پیشتر به سخنان خانمی دیگر که اکنون جایزه های گوناگون «حقوق بشر» را دریافت می کند، تاخته بودند و اکنون، این خانم در جایگاه هواخواهی از همجنس خود پا به میدان گذاشته است. به جُستار مورد ستیزه و این که این یا آن یا هر دو درست می گویند، کاری ندارم و در آن باریک نیز نشدم.

آن خانم جایزه بگیر را که در شهرهای گوناگون اروپایی، سخنرانی هایی نیز برایش ترتیب داده بودند، در یکی از همین سخنرانی ها دیدم. من تقریبا هیچگاه، پایم را به اینگونه محفل های روشنفکری خارج از کشور نگذاشته و نمی گذارم؛ داستان بیشتر آنها از گونه «بیا سوته دلان گرد هم آییم» است و بس. بیشتر خودنمایی و بسیار ناچیز شاید کاری در سمت و سویی درست و از همه مهم تر ابزاری برای سیاست های سیاست بازان دولت ها و گماشتگانشان در این محفل ها و نه بیش از آن. به هر رو، پس از مدتی کلنجار ذهنی با خود، به آن سخنرانی رفتم. چهار پنج سخنران ایرانی و خارجی از جمله آن خانم جایزه بگیر، در آنجا حضور به هم رسانده بودند.

از حاشیه های آن سخنرانی که چه کسانی دست اندرکار آن بودند و اشک و آه درباره فلان ژنرال شاهنشاهی که در ابتدای انقلاب اعدام شده بود نیز می گذرم. سخنرانی آن خانم هم بد نبود؛ ولی آنچه افزون بر حاشیه هایی که تنها به گوشه ای از آن بسنده کردم، توجهم را جلب نمود، شرکت ایرانی تباری آمریکایی و سخنان وی در آن نشست بود. آن ایرانی تبار که جایگاهی در دستگاه اداری دولت مرکزی ایالات متحده داراست، با مهارتی هر چه تمام تر، از یکسو خط سیاسی دولت متبوع خود را در نشست پیش برد و از سویی دیگر شعارهای سلطنت خواهان را با زیرکی در لابلای جُستار «حقوق بشر» چپاند و به خورد جمعیتی که بیشتر آنها را داتشجویان ایرانی میانه حال دربرمی گرفتند، داد. پرسش و پاسخ به زبان فارسی و انگلیسی برگزار شد و بیشتر همان ایرانی تبار به پرسش ها، پاسخ داد.

همانجا، با خود می اندیشیدم: «چه انگیزه ای سبب شده آن خانم که تازه از ایران بیرون آمده و شاید دوباره به ایران برخواهد گشت، در چنین نشستی حضور به هم رساند و در کنار چنان آدم روشن روزی (معلوم الحال) بنشیند، به حرف مفت های موذیانه اش، نه یک واژه کم و نه یک واژه زیاد برپایه سیاست ایالات متحده درباره ایران، گوش فرا دهد و سخنی حتا غیر مستقیم بر علیه وی بر زبان نیاورد ... آیا آدمی کم تجربه است که پای در دام گذاشته یا جویای نام و مقام است که پای در جایگاه نهاده و عشق جایزه های گوناگون وزارت امور خارجه ایالات متحده، لَش والسا، "خرگوش جسور"، "گورباچوا" و مانند آنها، بینایی از چشمانش را ربوده است ... تا چه اندازه آنها زرنگند ... آن هنگام که شیرین عبادی جایزه صلح نوبل را برد، به شیوه های گوناگون کوشش کردند که از وی برای پیشبرد سیاست های پلیدشان پشت صورتک حقوق بشر و مانند آن، سوء استفاده کنند؛ ولی این زن هوشمند و جسور ایرانی، نه تنها چنین اجازه ای به آنها نداد که زبان به انتقاد از سیاست های امپریالیستی نیز گشود و به قول معروف حالشان را گرفت ... ولی آنها که بیکار نمی نشینند ... باید جایگزین هایی پیدا کنند و پیدا هم می کنند ... آیا، همه آنها که در ایران شیرین عبادی را به مرگ تهدید کردند و آنهمه دشواری ها برای وی و خانواده و بستگانش فراهم آوردند، از روی نادانی چنین کارهایی نموده و می نمایند. دیگر این را باور ندارم ... بی گفتگو از آن ایرانی تبارها که تنها نام ایرانی را بر دوش می کشند، حتما باید در میان حاکمیت جمهوری اسلامی زیاد شده باشد؛ انگلیسی یا آمریکایی یا ...فرقی نمی کند. حتما هستند؛ وگرنه نمی شود همه این گند وگه کاری ها را به حساب نادانی گذاشت».

اکنون، همانگونه که به برنده جایزه «میلتون فریدمن» یاد داده اند، نیرویش را کجا بیشتر به کار گیرد، شاید به این خانم که نان قندی های بزرگی در جیب هایش گذاشته اند، یاد می دهند که فمینیسمش را بجای آنکه سمت و سوی اجتماعی و ضد امپریالیستی دهد، بیشتر به سوی جنس دیگر نشانه گیرد؛ تجربه ای کم و بیش کامیاب در اروپای باختری، امریکای لاتین و حتا تا اندازه ای در کشور خودمان پس از کامیابی کودتای ننگین بیست و هشتم اَمرداد هزار و سیصد و سی و دو!

به هر رو از اینگونه ستیزه های پوچ و بی پایه که بگذریم، گر نیک بنگری، کلاه گشادیست که به سر یک مشت ساده لوح می گذارند! دست آنها را باید خواند و پته شان را روی آب ریخت! 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!