«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ بهمن ۱۳, جمعه

پشتیبانی را دیدی؟! دیدنش که بعله، دیدیم؛ اما نامش را نمی دانستیم که پشتیبانیه!

انگار نیروهای نظامی کُرد از جایی دیگر به آن منطقه سرازیر شده و آفرین را به چنگ آورده اند! و رژیم مافیاییِ هموندِ پیمان تبهکار «ناتو»، رنج و زحمت بیرون راندن «یگان‌های پشتیبان خلق» از آنجا را بر خود روا داشته است!  

تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی «یانکی» ها در هماوندی با یورش ددمنشانه ی ارتش رژیم مافیایی ترکیه به شمال سوریه از آن میان، نوشت:
«ارتش ترکیه از روز ۳۰ دی ماه، عملیاتی موسوم به "شاخه زیتون" را در عَفرین سوریه برای بیرون راندن نیروهای نظامی کُرد ”یگان‌های مدافع خلق“ از این منطقه آغاز کرده است. این عملیات، جبهه جدیدی را در جنگ داخلی سوریه گشوده است.»۱

با بدیده گرفتن تراز رویهمرفته پایینِ آشنایی قلم بمزدان آن تارنگاشت به زبان پارسی و اشتباهات فراوان نوشتاری و ساختاری در گزارش ها و یادداشت های شان، نخستین اندیشه ای که بذهنم آمد این بود که شاید آنچه نوشته اند، فرآیند آن کاستی ها و کمبودهاست. ناچار شدم کمی بیش تر در ساخت جمله و برخی نکته های دیگر که در اینجا دانسته به آن ها نمی پردازم، باریک شوم. برداشتی اینچنین از آب درآمد:
نه! با آنکه آن کاستی ها و کمبودها را نمی توان نادیده گرفت، شیوه ی نوشتن آنچه در بالا بویژه برجسته نمایش داده ام، نشان از ساخت و پرداخت جمله با آماجی تبهکارانه دارد. انگار نیروهای نظامی کُرد یادشده از جایی دیگر به آن منطقه سرازیر شده و آفرین را به چنگ آورده اند! و اینک، رژیم مافیاییِ هموندِ پیمان تبهکار «ناتو» که پیش از آغاز یورش سنگین نظامی به آن منطقه از کشورهای امپریالیستی برهبری «یانکی» ها و ریزه خوار روسی شان، پروانه های بایسته را دریافت کرده بود، رنج و زحمت بیرون راندن «یگان‌های پشتیبان خلق» از آنجا را بر خود روا داشته است! «یگان ها» و نه تنها یگان ها که ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی ناهماهنگ با آنچه همه ی آن رژیم ها در سر می پرورند و ناسازگار با سیاست گسترش ملی گرایی و بجان هم انداختن خلق ها و ملت ها که چون خاری در چشم و چال همه شان فرو می رود و به جنب و جوش شان واداشته است! بهانه های چنان یورشی نیز با همه ی ددمنشی آن، چندان برجسته نیست و می توان بر آن ها چشم فرو بست؛ نمونه ی زیر نه تنها گواه چشم پوشی بر تبهکاری ارتش رژیم ترکیه در سرزمین کردستان است که نشانه های همسویی و همدستی امپریالیست های فرانسوی با رژیم مافیایی اسلام پیشگان ترک را نیز دربردارد:
«رییس جمهوری فرانسه همچنین به آنکارا یادآوری کرد که اگر مشخص شود این عملیات نظامی به منظور دفاع از مرزهای ترکیه با سوریه نیست و برای تجاوز به خاک این کشور انجام می شود، مشکل جدی محسوب خواهد شد.»۲ بگمانم شیوه ی برخورد آبزیرکاهانه ی «قارچ روییده ی فرانسوی بر پاجوشِ درختِ سر تا پا کپک زده ی دمکراسی بورژوایی» روشن تر از آن است که نیازمند روشنگری باشد.

تارنگاشت دروغپردازِ بی آنکه کوچک ترین اشاره ای به سیاست دودوزه بازانه ی «یانکی» ها با کردها از آن میان در سرزمین تکه پاره ی سوریه داشته باشد، می افزاید:
«آمریکا [بخوان «یانکی» ها!] از نیروهای کُرد سوریه در نبرد علیه گروه حکومت اسلامی، داعش، حمایت می‌کند ...»۳ کوشش برای لاپوشانی واقعیتی آشکار شده و از پرده برون افتاده حتا برای آن گروه از کردهایی که تا چندی پیش، سنگ «یانکی» ها را به سینه می زدند و به پشتیبانیِ این اهریمنی ترین نیروهای جهان کنونی دلگرم بودند؛ کوششی آنچنان ریشخندآمیز، یادآور ماجرای از اسب زمین خوردن آن بانوی شیفته ی اسب سواری و ناخواسته آشکار نمودن آنچه نمی بایست بر مهتر خویش آشکار می نمود۴ که در اینجا به پیروی از گفت و شنود انجام یافته میان آن بانو با مهتر خویش، چنین از آب درمی آید:  
ـ پشتیبانی را دیدی؟!

ـ دیدنش که بعله، دیدیم؛ اما نامش را نمی دانستیم که پشتیبانیه!

ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۶

برجسته نمایی های متن و افزوده های درون [ ] همه جا از آنِ من است.  دانسته از ویرایش و پارسی نویسی متن های برگرفته خودداری ورزیده ام. ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از گزارش «امانوئل مکرون درباره عملیات نظامی ترکیه در شمال سوریه به آنکارا هشدار داد»، تارنگاشت دروغپردازِ و بی هیچگونه مسوولیتِ اخلاقیِ وابسته به وزارت امور خارجی یانکی ها: «رادیو فردا» ۱۲ بهمن ماه ۱۳۹۶

۲ و ۳ ـ همانجا

۴ ـ «بانوی متجدّدی، شیفته ی سوارکاری بود و مهتری داشت غلام نام که همه روزه در رکاب خانم سوار می شد. روزی اسب بدقلقی آغاز کرد و همین که مهمیز خانم به شکمش آشنا شد، جفته یی پراند و پهلو داد و سوار نازک را پیش از آنکه به خود آید و تدبیری کند به زیر انداخت. پشت خانم به خاک رسید و پاها به هوا رفت و شلوار سواری که قضا را درست در این لحظه به بدترین صورتی از هم شکافته بود، وجودش بی ثمر شد و نهفته را به تمامی آشکار کرد.

بانو که از دهانِ باز و چشمِ گرسنه و جهتِ نگاه مهتر شرمنده شده بود به شتاب برخاست و برای آنکه موضوع را رفع و رجوعی کرده باشد، بی آنکه پا در رکاب کند به یک خیز از زمین به خانه ی زین جست و با غرور بسیار گفت:
ـ غلام! چابکی را دیدی؟

غلام که آن منظر بدین سادگی ها از برابر چشمانِ راه کشیده اش، بیرون نمی رفت، آهی برآورد و گفت:
ـ دیدنش که بعــــله، دیدم؛ اما نامش را نمی دانستم که چابکیه!

عبارت را در ریشخند کسی می آورند که اقدامش به مشتبه کردن امر بر دیگری، شکلی توهین آمیز از تحمیق به خود گیرد.

مثل، اینجا به صورت اصلی خود آمده است؛ ولی هنگام تَمّثُل بدان بجای «چابکی» واژه ی مورد نظر خود را می گذارند»

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!