«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

گامی آگاهانه به پیش یا پیمودن راه کهنه؟


کم و بیش توانسته اند روند رویدادها در کشورمان را به سود خود تغییر دهند و برپایه آن نقشه نابودی ایران را با دقتی بی مانند طرح ریزی نمایند. این نقشه، تنها برپایه یورش نظامی «ایالات متحده» و اسراییل طرح ریزی نشده که بیشتر بر بنیاد افزایش سردرگمی اجتماعی ـ اقتصادی در پیدا نمودن و  پیشبرد راه رشد اجتماعی ـ اقتصادی شایسته میهن مان، ژرفش بن بست اجتماعی ـ اقتصادی و زمینه چینی های بیشتر برای جنگ داخلی و برادرکشی میان خلق های ایران تنظیم شده و به اجرا درمی آید. در انجام این کار، از نابکاری های ارتجاع حاکم بر ایران در نقض خشن آزادی های فردی و اجتماعی و زیرپانهادن کمترین حقوق صنفی ـ سیاسی زحمتکشان از سویی و اشتباهات و سردرگمی نیروهای چپ در نشناختن جبهه درست مبارزه از دیگر سو، سود فراوان برده و مبرند و صد البته، در این میان، نوکران پارسی زبان و ایرانی تبارشان در جامه های گوناگون "چپ"، "میانه حال"، راست، "اصلاح طلب"، "رادیکال"، مسلمان "نواندیش" یا کهنه کار، «کمونیست شرمگین»، "روزنامه نگار پیشرو"، چریک های دیروزی «اِسترلیزه» (ایدئولوژی زدایی شده)، "سوسیالیست پیرو مارکس" و دشمن لنینیسم، موریانه های لیبرال ـ دمکرات رخنه کرده درون حزب ها و سازمان های مدعی طبقه کارگر و ...، به پیشبرد این نقشه پلید یاری می رسانند. این سپاهِ نه چندان کم روشنفکرانِ خودفروخته و «عمله اکره اهریمن» که گاه خود وی را در پستی و بدنهادی پشت سر می نهند، در کارِ کندن چاه ژرف نابودی ایران زمین، دستیار امپریالیست ها هستند.

از پیشرفت کم و بیش منظم ساختارها و سازمانهای صنفی ـ سیاسی کارگری، زنان، دانشجویان و دیگر گروه های اجتماعی همسو با منافع توده های مردم تا پیش از "گزینش" ریاست جمهوری سخت هراسیده بودند. همه کوشش شان به همراه نیروهای سرمایه داری لیبرال و دیگر واپسگرایان این بود که جلوی این روند را بگیرند و آن را به پهنه مبارزه برای آزادی های دمکراتیک بورژوایی رهنمون و محدود نمایند و در این راه کامیاب نیز شدند. تحلیلگران آنها بخوبی از شرایط ناگوار و بن بستی که بویژه نیروهای سرمایه داری لیبرال ایران به آن دچار هستند، آگاهند و از آن برای پیشبرد نقشه های خود سود می برند. بن بستی که پیش از آنکه کار به اینجا کشیده شود، می توانست به همان اندازه یا بیشتر از سوی نیروهای چپ، به سود تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، بهره برداری شود؛ ولی آنها همچنان چشم بسته، در پی بورژوا ـ لیبرال ها و بورژوا ـ دمکرات ها روان بودند و چنین امکانی را نادیده می گرفتند. رویدادهای یکی دو سال گذشته تاکنون، بخوبی سستی و ناکارآمدی این نیروها را، چه در پهنه تئوریک ـ سیاسی و چه در پهنه سازمانی و سازماندهی، به نمایش گذاشته است.

چندی پیش، کسی که نوشتار «جنبش مردمی، واقعيت‌های عينی، و نقش زحمتکشان»۱ «در نامه مردم» خرسندی وی را برانگیخته بود، در ای ـ میلی نظرم را درباره آن و یکی دو نوشتار دیگر همان گاهنامه جویا شد. در پاسخ وی، نوشتم:
«... درونمایه و روح جُستار، همچنان همان موضعگیری نادرست پیشین است. جز این هم نمی تواند باشد؛ زیرا دگرگونی آن سیاست، نیازمند بازنگری ریشه ای و همه سویه است که من در توانشان نمی بینم. یک گام به جلو و دو سه گام به پس! من اینگونه می بینم.» و بازهم در پاسخ به خواسته او برای شکافتن بیشتر نظرم، برایش نوشتم:
«... دشواری کار حزب یا هر سازمان سیاسی چپی که بخواهد برپایه سوسیالیسم علمی کار انجام دهد، در لحظه کنونی و در آینده، پیدا نمودن پیوندهای هرچه بیشتر و نزدیک تر با پیشروترین کارگران و زحمتکشان است. کارِ گروهی روشنفکر، بدون کمترین پیوند بایسته با بهترین و پیشروترین نمایندگان طبقه کارگر همین می شود که می بینید: یارگیری های روشنفکرانه چه درون و چه بیرون سازمان حزبی؛ توی سرهم زدن و به دور خود گشتن و امید به آنکه آزادی های سیاسی (لابد به کوشش بورژوا ـ لیبرال ها یا بدتر از آن دخالت نیروهای بیگانه!) فراهم شود تا بتوان به کار در میان توده های مردم پرداخت ...»

در نوشتار «جنبش مردمی، واقعيت‌های عينی، و نقش زحمتکشان»، از آن میان، چنین آمده است:
«... در مرحله کنونی تهدید و دست اندازی نیروی خارجی، هر چند خطرناک، ولی در مقطع کنونی تضاد اصلی و عامل تعیین کننده در مبارزات مردم کشورمان نیست. بلکه تضاد اصلی، تضاد اکثریت قشرها و طبقات جامعه ایران با روبنای سیاسی دیکتاتوری و زیربنای اقتصادی بغایت ضد ملی آن است. واضح است که این تضاد آشتی ناپذیر بین مردم و دیکتاتوری حاکم، جامعه ما را به تحرک در آورده است و بنا بر دیالکتیک حرکت هر چیزی تحولات آن نیز مرحله ای خواهد بود و اولین مرحله طرد رژیم ولایی و گذر به مرحله دموکراتیک ملی است.»۲

از آنچه بازگو شد، چنین بر می آید که از دیدگاه «نامه مردم»، «ارگان مرکزی حزب توده ایران»:
ـ  در مرحله کنونی، تضاد اصلی و عامل تعیین کننده در مبارزات مردم کشورمان، تهدید و دست اندازی نیروی خارجی (بخوان: نیروهای امپریالستی) نیست!
ـ تضاد اصلی، تضاد اکثریت قشرها و طبقات جامعه ایران با روبنای سیاسی دیکتاتوری و زیربنای اقتصادی بغایت ضد ملی آن است. درباره «اکثریت قشرها و طبقات جامعه» توضیحی داده نشده است. درباره «اقتصاد ملی» در بخشی از نوشتار چنین توضیح نارسایی آمده است که در آن همچنان روشن نیست اقتصاد ملی چگونه اقتصادی باید باشد و چه  سمتگیری هایی باید داشته باشد:
«مهم اينست که کل نیروهای مولده، یعنی توان و نيروی محرکه رشد اقتصادی کشور که متشکل از بخش دولتی و تعاونی و خصوصی است، هدفمندانه در جهت برآوردن نيازهای مبرم و توسعه پایدار اقتصادی کشور سازمان داده شود و نه لزوماً در جهت سوداگری اين يا آن قشر و محفل اقتصادی. به عبارت دیگر، یک برنامه اقتصاد ملی باید بر پایه استفاده از سرمايه خصوصی در خدمت سياست های کلان توسعه کشور باشد، و نه برعکس. »۳

عبارت پردازی بالا به این پرسش پاسخ نمی دهد که «سياست های کلان توسعه کشور»، چه سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی خواهد داشت: سمتگیری با راه رشد سوسیالیستی یا چیزی دیگر؟
ـ اولین مرحله طرد رژیم ولایی و گذر به مرحله دموکراتیک ملی است. پس روشن می شود که بازهم هر پیشرفتی و هر حرکتی در گرو «طرد رژیم ولایی» است. درباره اینکه جایگزین چنین «رژیم ولایی» چگونه رژیمی باید باشد نیز نوشتار چیزی برای گفتن ندارد. شاید هم «هرچه پیش اید خوش آید» منظور بوده است؟! از آن گذشته، روشن می شود که باید با «طرد رژیم ولایی» به «مرحله دموکراتیک ملی» گذر نمود و باز هم روشن نیست، اکنون در چه مرحله ای هستیم؛ زیرا «رژیم ولایی» یک ساختار است و آن را نمی توان یک مرحله از روندی سیاسی یا اجتماعی به شمار آورد.

با این همه، "شاهکار" نوشتار در بخش پایانی و نتیجه گیری نوشتار، نهفته است:
«تجربه نزدیک به شش دهه ستم شاهی و سرکوبگری ارتجاع تاریک اندیش ولایی نشان می دهد که، فقط در آینده ای روشن و در امان از سرکوب، شکنجه و حذف فیزیکی می توان به شکل فعال و خلاقانه در راستای سوسیالیسم، منافع زحمتکشان و عدالت اجتماعی مبارزه کرد. ... گذر از استبداد، پیش زمینه لازمِ تحول نیروهای مولده و مبارزه سیاسی سازمان یافته توده زحمتکشان با مناسبات تولیدی ناعادلانه سرمایه داری است. »۴

ـ روشن می شود که تا آینده ای روشن و در امان از سرکوب، شکنجه و حذف فیزیکی در کار نباشد، نمی توان به شکل فعال و خلاقانه در راستای سوسیالیسم، منافع زحمتکشان و عدالت اجتماعی مبارزه کرد!!! پس اکنون چکار باید نمود؟ اینگونه که برمی آید، تنها دو گزینه برجای می ماند:
ـ یا باید منتظر آن آینده روشن نشست که ظاهرا منظور نوشتار نبوده است؛ زیرا «به شکل فعال و خلاقانه» را در جمله گنجانده و کار خواننده را کمی دشوارتر نموده است؛
ـ یا باید به شکل غیر فعال و بی هیچ آفرینندگی در آن راستا مبارزه کرد!!!

ولی اگر خود را از چارچوب «منطق صوری» برهانیم، می توانیم گزینه دیگری ـ کمی مانند گزینه دوم ـ نیز بیابیم که نوشتار یاد شده آن را خلاقانه به میان نیاورده و دریافت آن را به خواننده سپرده است:
ـ تا آن «آینده روشن»،  مبارزه در راستای سوسیالیسم، منافع زحمتکشان و عدالت اجتماعی را به فراموشی بسپاریم؛ همچنان مانند دو دهه گذشته به دنبال بورژوازی لیبرال راه بیفتیم و شعارهای دمکراسی و آزادی های اجتماعی سر دهیم و چنانچه ناچار شدیم از «عدالت اجتماعی» سخن بگوییم، بی آنکه بگوییم به سود چه کسانی؛ و همزمان نیم نگاهی نیز به عملکرد نیروهای امپریالیستی داشته باشیم تا شاید، چنانچه لازم شد، مانند نمونه عراق، همزمان با جنگ داخلی و برادرکشی و سرکوب خلق ها، نیمچه دمکراسی آمریکایی در میهن ما نیز پدید آید و خدا را چه دیدی شاید از این نمد، کلاهی نیز به ما رسید! و شاید در بهترین حالت آن، بچه های ما هم ـ اشتباه نشود. کودکان همه مردم مورد نظر نیست ـ پاپیون زده یا با روبان های تمیز سفید در کنار فرزندان ثروتمندترین امریکایی های صاحب چاه های نفت در یک کلاس درس بنشینند و ما هم با آنها برابر شویم!۵ شاید کمی خیال پردازی کرده ام؛ ولی چه باور کنید یا نه، عناصری از پندارها و آماج های های نهفته و واقعیت های آینده را دربردارد.
 
از این ها گذشته، برپایه چنان "سخنان حکیمانه" ای، روشن می شود که:
ـ جنبش توده های مردم به اندازه کافی فعالیت و خلاقیت از خود نشان نداده است که هنوز خواستار سوسیالیسم و شایسته عدالت اجتماعی باشند؛
ـ آنهمه کوشش و جانفشانی توده های مردم در سال های گذشته و در یکی دو سال کنونی بیهوده بوده است؛
ـ توده های کارگران و زحمتکشان، به حکم «آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه!»، باید منتظر آینده ای روشن بنشینند و از جای خود نجنبند.

آیا این "سخنان حکیمانه" نمایانگر آن نیست که نویسنده یا نویسندگان این نوشتار کمترین دریافتی از مبارزه اجتماعی نداشته و هیچگاه جانانه در آن شرکت نداشته اند؟ 

افزون بر این ها، کاربرد عبارت « گذر از استبداد، پیش زمینه لازمِ تحول نیروهای مولده و مبارزه سیاسی سازمان یافته توده زحمتکشان با مناسبات تولیدی ناعادلانه سرمایه داری است»، جدا از نادرست بودن آن از برخی جنبه ها که به آن در اینجا نمی پردازم، نشانگر کم مایگی نوشتار و و زیرپا نهادن اصول پایه ای تئوریک «سوسیالیسم علمی» است؛ زیرا نه تنها «گذر از استبداد» که هیچ جُستار روبنایی دیگری، نمی تواند پیش زمینه لازمِ تحول نیروهای مولده باشد. عوامل روبنایی، گرچه به نوبه خود بر نیروهای مولده جامعه به عنوان عامل زیربنا اثر می گذارند؛ ولی هیچگاه نمی توانند پیش زمینه تحول و رشد نیروهای مولده باشند.

خواندن این نوشتار کم مایه و توجیه گر سیاستی که روزبروز نادرستی آن بیشتر روشن می شود، مرا به یاد گفتگوی کوتاه چند سال پیشم در آلمان با یکی از مسوولان قدیمی حزبی انداخت که قرار بود «حزب تراز نو طبقه کارگر» به شیوه لنینی باشد. به او می گویم: سیاستی که حزب سالهاست در پیش گرفته، سیاستی راست روانه به سود نولیبرالییسم و بورژوا ـ دمکرات های نوکیسه ایران است و سرانجام به زیان طبقه کارگر و زحمتکشان خواهد انجامید. پاسخی بغایت غیرمنطقی می دهد که راه گفتگویی پربار را می بندد. از وی می پرسم:
«حزب، چگونه دمکراسی و آزادی های اجتماعی را برای مردم ایران خواستار است؟». با اشاره دست، پاسخ می دهد:
«درست مثل همینجا»

می پرسم:
«آیا فکر می کنید چنین آزادی های اجتماعی در نظامی جا افتاده با رشد منظم سرمایه داری به درازای دستکم دویست ـ سیصد سال، آنهم نه بورژوازی نارس و وابسته که ما داشته ایم و داریم، پاسخگوی نیازهای مردم و زحمتکشان کشور ما باشد؟»۶.

پاسخ می دهد:
«آری. ما درست مانند همین را در کشورمان نیاز داریم.»

ادامه گفتگو با وی را نادرست، بی بار و حتا زیانبار می یابم و خداحافظی می کنم.

ب. الف. بزرگمهر     چهارم مهرماه هزار وسیصد و هشتاد و نه خورشیدی

پی نوشت ها:
۱ ـ جنبش مردمی، واقعيت‌های عينی، ونقش زحمتکشان، «نامه مردم»، شماره ۸۴۹ ، ۲۵ امرداد ۱۳۸۹
۲ ـ همانجا
۳ ـ همانجا
۴ ـ همانجا
۵ ـ با کمی خیال پردازی، اشاره به پایان سیاست تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی و کنار هم نشستن کودکان دست و صورت شسته آقای «تُنبان یکی»، رییس جمهور پیشین این کشور با سفیدپوستان همچنان ثروتمند و خرپول آنجا در یک کلاس درس است؛ در شرایطی که سالها پس از این رویداد بزرگ، هنوز کمتر کاری برای از میان برداشتن بیکاری، بیسوادی و برقراری عدالت اجتماعی به سود زحمتکشان این کشور که عمده آنها را توده های سیاه پوستان بی چیز تشکیل می دهند، به انجام رسیده است.
۶ ـ در این باره، در نوشتارهای « درباره وظایف ما!» و «یا اینور پل یا آنور پل!»، چنین آمده است:
«بن بست سیاسی ـ اقتصادی و نیز اجتماعی کشور ما از آنجا سرچشمه می گیرد که از سویی سرمایه داری لیبرال ایران نمی تواند به پیشرفت و توسعه میهن ما یاری رساند و راهی مستقل از سرمایه امپریالیستی بپیماید و از دیگر سو بخشی از نیروهای واپسگرای منتقد بورژوازی، بنابر درونمایه طبقاتی خود، نمی خواهد و نمی تواند با سمتگیری سوسیالیستی، زمینه های اقتصاد ملی واقعی به سود توده های گسترده زحمتکشان را فراهم آورد. در این زمینه سستی ها، کاستی ها و اشتباهات سنگین سیاسی نیروهای چپ را نیز باید به حساب آورد؛ زیرا بخشی عمده از نیروهای منتقد سرمایه داری دربرگیرنده طیف گسترده و انبوهی از کارگران تا خرده بورژواها و نمایندگان سیاسی آنها، بطور عمده زیر پرچم های رنگارنگ اسلامی، با وجود گرایش بسیار نیرومند عینی و نیز ذهنی آنها به چپ ... هنوز در کردار زیر نفوذ نیروهای راست و نولیبرال ها سردرگم هستند.
میهن ما نیازمند آزادی ها و گونه دیگری دمکراتیسم، بسی فراتر از آزادی های بورژوایی و گزینش ریاست جمهوری و مجلس شورا به شیوه کنونی است. آزادی، بهروزی و بهزیستی برای کارگران و زحمتکشان دیگر در چارچوب حاکمیت کنونی جمهوری اسلامی نمی گنجد. در زمینه راه رشد اقتصادی، از ابتدای انقلاب تاکنون تنها یک گزینه درست وجود داشته است: راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی و آفرینش اقتصاد خلقی به سود نیروهای کار و زحمت و تولید کنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه. در پیش گرفتن هر راه دیگری، زیر هر عنوانی، چنانکه تجربه نشان داده، تنها و تنها به بن بست اجتماعی ـ اقتصادی انجامیده و زمینه های فروپاشی اقتصادی ـ سیاسی ایران زمین را از هر باره آماده می کند.

به این ترتیب، وظیفه نیروهای مارکسیست ـ لنینیست، بویژه پس از پشت پا زدن آشکار و بی پرده حاکمیت جمهوری اسلامی به مهم ترین اصل اقتصادی ـ اجتماعی قانون اساسی و برباد دادن منافع ملی و از آن بدتر فراهم نمودن زمینه های فروپاشی ایران زمین به عنوان کشوری یکپارچه، پیشبرد چنان سیاست های دنباله روانه ای که در بالا از آن یاد شد، نیست و نخواهد بود. تنها، کار پیگیر و سازنده در میان کارگران و زحمتکشان، کوشش برای سازماندهی صنفی ـ سندیکایی و نیز تبلیغ و ترویج واگذاری اختیارات بیشتر و بیشتر به شوراهای شهر و روستا نه تنها در زمینه های اقتصادی و اجتماعی که در زمینه های سیاسی و در پهنه ای گسترده تر، یگانه سیاست اصولی، منطقی و مارکسیستی ـ لنینیستی خواهد بود. به عنوان نمونه، شوراهای شهر و روستا بخوبی خواهند توانست در سازماندهی و گسترش شبکه های ملی توزیع کالا نقش اصلی را برعهده گیرند. به نظر نگارنده، باید این جستار را صرف نظر از آن که کدام نیروهای سیاسی و اجتماعی در این سازمان ها در این یا آن لحظه دست بالا را دارند، با پیگیری هرچه تمام تر در میان توده های مردم تبلیغ و ترویج نمود. کار ما دنباله روی از بورژوای نبوده و نیست و این جستار و همانندهای آن را نباید در چارچوب آزادی های بورژوازی نگریست، دایره آن را گرد نمود و بست. آن آزادی که ما باید برای آن بکوشیم، آزادی کارگران و زحمتکشان برای شرکت مستقیم در تصمیم گیری های امور خود، تصریح شده در اصل های ۲۶ و ۱۰۴ و مانند آن هست و نه دلگرم نمودن توده های مردم به شرکت در گزینش سگ زرد یا شغال برای چانه زنی بر سر سهم کمتر یا بیشتر درآمدهای ملی ایران با امپریالیست ها.» (درباره وظایف ما!، ب. الف. بزرگمهر)،
http://www.farhangetowsee.com/280/280-4.htm
در اینجا، دیگر سخن بر سر «تحریم منفعلانه» گزینش ریاست جمهوری یا مجلس شورا نیست که روشن و آشکار، سخن بر سر نیرومندی و جایگزینی شوراهای شهر و روستا به عنوان پایه و ساختار گونه ای دمکراسی خلقی متناسب با شرایط جامعه ما، سازماندهی و نیرومندی هرچه بیشتر سازمان های کارگری، کارمندی و نهادهای اجتماعی و مدنی با گرایش های خلقی است.»

(یا اینور پل یا آنور پل!)


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!