«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

سخنی با آقای صادق شکیب

به بهانه پیشگفتار

آقای صادق شکیب، نوشته خود را به نام «نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ»۱ با ای ـ میل برایم فرستاده اند. این نوشته را پیش تر در یکی از تارنگاشت های اینترنتی خوانده بودم. آنچه، آن هنگام، خواندن آن را در من برانگیخت، عنوان جالب آن بود؛ ولی بی مایگی و نوای زننده نوشتار که بیشتر به ناسزانامه می مانست، مرا تا آن اندازه برآشفت که ناچار شدم، برخلاف گرایش درونی خود، یادداشتی همراه با اعتراض، به آن تارنگاشت بنویسم.

دریافت همان نوشتار از سوی آقای شکیب، بهانه ای شد که برخی نکات را پیرامون نوشته شان با وی و نیز دیگر خوانندگان ارجمند وبلاگ درمیان بگذارم. درباره درونمایه نوشتار ایشان، نمی توان چیز زیادی نوشت. انگیزه پرداختن به این نوشتار که نمونه هایی مانند آن نیز کم نیست، دو چیز است:

- پاسخی رک و پوست کنده و از صمیم جان به نویسنده آن که به گفته خود، با وجود دشواری های بسیار زندگی و فریبندگی های آن، بر باور خود به پیمودن راهی شرافتمندانه در خدمت آدم های زحمتکش و برپایی جهانی آدموار پا می فشارد و نمی خواهد حس ترحم کسی را جلب کند («نیم نگاهی به زندگی»)۲؛ گرچه بسیاری از رهروان راستین این راه، چه آنها که رفته اند و چه آنها که زنده اند، هیچگاه سخنانی مانند آنچه ایشان در نوشته «نیم نگاهی به زندگی» به میان آورده اند، حتا با نزدیک ترین یاران خود بر زبان نیاورده و فداکاری شان را به رخ کسی نکشیده اند. «مگر جز این است که خودمان آگاهانه این راه را برگزیده‌ایم»۳؟ افزون بر این، بویژه در سی سال اخیر، کم نبوده و نیستند آدم های فداکاری که سرفرازانه و تا پایان، به مبارزه جانانه با بیداد و ستم برخاسته، بدن و روانشان در زندان ها پوسیده یا از میان رفته اند، بی آنکه گاه حتا عضو فلان یا بهمان سازمان سیاسی بوده باشند. بسیاری از آنها اگر قلم زدن می دانستند، بی تردید «سیاه مشق»۴ نمی نوشتند.

ـ از آن مهم تر، روش برخورد و آنگونه که آقای شکیب نوشته اند: «چگونگی نقش و رفتار و مواضع چپ در صحنه ی اجتماعی»۵ است که به نظرم در درجه نخست و پیش از هرگونه شعاری درباره اتحاد با نیروهای ملی گرا و دیگران، شایسته است که پیوند، همبستگی و اتحاد میان خود نیروهای چپ را آماج خود نهد.

ناچارم از کنار برخی کمبودهای ساختاری و روشمندانه نوشتار یادشده بگذرم و تنها شاید اشاره ای گذرا به آنها داشته باشم.۶

امیدوارم، این یادداشت کاری سودمند و بدردخور از آب درآمده باشد.

***

"درونمایه" گفتار «نفی اصالت جنبش ...»، دربرگیرنده "انتقادی" ذهنی (بی پایه از نظر بررسی طبقاتی ـ تاریخی)، خشمگینانه، بی کمترین استدلال و بی مایه از جهت منطق درونی همراه با کنایه، ناسزا و زورگویی (تعیین و تکلیف بایدها و نبایدها)، نسبت به «چپ نویسان کج اندیش ... ناآگاه و بی سوادی»۷ است که گویا خواهان «صف مستقل چپ ... در صحنه ی نبرد اجتماعی»۸ هستند و «... چنان شتاب زده به تحلیل و قضاوت می نشینند [که] گویی اگر همین امروز این صف البته با الگو های ترســــــیمی خدشه ناپذیر آنها تشکیل نیابــــد[،] چپ دچار مشکلات درمان ناپذیری می شود که فاتحه ی آن برای همیشه خوانده خواهد شد. ... برای کل جنبش نسخه می پیچند و بدون وجود این صف مستقل[،] جنبش مردمی را [که] ... اصالتی هم برای آن قایل نیستند ... از هم اکنون شکست خورده می پندارند.»۹

آنگونه که از نوشتار بر می آید، نویسنده، نوشتار «مرز ها مخدوش گردید، فرصتی بر باد رفت»۱۰ را، شاید به عنوان «مشت نمونه خروار»، آماج خود قرار داده است. وی با اشاره به آن نوشتار که پیش تر از سوی یکی دیگر از نویسندگان طیف چپ میهن مان نگاشته شده، با شیوه ای کنایه آمیز، چنین نوشته است:

«در تحلیل آن ها درک درست و علمی از روندهای اجتماعی و قانونمندی پدیده ها و داشتن نگرشی معقولانه از توازن و آرایش نیرو های فعال جامعه همچنین توان هر یک از این نیروها در کل جنبش نه تنها هیچ مفهومی ندارد که در نظر گرفتن آن را در فرآیند تحول اجتماعی از سوی چپ واقعی نشان بی عملی پنداشته به تخطئه آن می پردازند . برای این که (( صف مستقل چپ )) در قاموس انحصارطلب آن ها کلمه ای است مقدس که تمامی مفاهیم حول آن معنا می یابد و بقیه نشان اپورتونیسم و ... است که بی فوت وقت می باید نفی شود . در نظر گاه این ایده الیستهای عجول و خشمگین و پر مدعا کج اندیشی به روشنی از نوشته هایشان مشاهده می شود . چون صف مستقل چپ وجود ندارد پس لابد ((مرز ها مخدوش گردید ، فرصتی بر باد رفت)).»۱۱

با مراجعه به نوشتار «مرز ها مخدوش گردید، فرصتی بر باد رفت »، روشن می شود که در آنجا سخنی درباره «صف مستقل چپ» به میان نیامده است. در آنجا، زیر عنوان «همصدائی و اتحاد اعلام نشده بین نیروهای متخالف»، از جمله چنین آمده است:

«در دوره های تبلیغات انتخاباتی و بعد از برگزاری آن، عملا یک جبهه بسیار گسترده، یک "اتحاد مقدس"، از نیروهای ماورای چپ گرفته تا نیروهای ماورای راست داخلی، سلطنت طلبان، مشروطه خواهان و بقایای ریز و درشت رژیم پهلوی، بزرگترین دولتهای قاتل بشریت جهان شکل گرفت که هدف اصلی آنها درعمل، نه برگزاری انتخابات «سالم، آزاد و مدیریت نشده»، بلکه، بازگرداندن آب رفته بجوی بود. آنها اگر چه در ظاهر، یک جناح رژیم را نشانه گرفته بودند اما در واقعیت امر، برای احیاء منافع و مصالح امپریالیسم مبارزه می کردند. تحلیلها و تبلیغات آنها نه بر پایه منطق و عقلانیت، بلکه، مبتنی بر کینه و نفرت، مصلحت و منفعت استوار بود. امروز مردم ایران آنقدرها چشم بسته نیست که، نیروهای فعال این جبهه را نبیند و به سادگی از روی این مسئله که چرا امپریالیسم بدفاع از مردم ایران بر خاسته است، بگذرد. مردم ایران همه روزه، غرش بمب افکنها و انفجار بمبها، اجساد تکه- تکه شده و زیر آوار مانده مردم، ناله و شیون زنان و کودکان، پیران و جوانان را در کشورهای همسایه می شنوند، اشغال و ویران شدن میهن آنان را می بینند و نمی توانند در انساندوستی و آزادیخواهی امپریالیسم و پیروان سیاستهای آنها تردید نکنند. مردم ایران نمی توانست در اجرای رهنمودهای «فیس بوک» و «تویتر» و امثالهم، محسن سازگاراها، «پروژه دوربینهای خودکار» و «گزارشگران اجتماعی» شهرام همایونها، در خیابانها حضور یابد و چهار صد میلیون دلار آمریکا را خرج کند. متاسفانه، اکثریت احزاب، سازمانها، گروهها و شخصیت چپ، ملی، دموکرات نه تنها هیچ اقدامی در افشای دخالتهای آشکار غرب در امور ایران و هیچ تلاشی در تفکیک صف خود با آنها نکردند، نه تنها هیچ زحمتی بخود ندادند که، آن طرف سکه را ببینند، حتی، برای انکار و در سایه قرار دادن آن همه اقدامات ضد ایرانی، مصرانه تلاش نمودند و همین امر، باعث بی اعتباری تحلیلها، ارزیابیها و رهنمودهای آنان در انظار عموم گردید.»۱۲

در بخش پایانی همین نوشتار، یکبار دیگر سخن از لزوم جداسازی صف انقلاب و ضد انقلاب به میان آمده است:

«... حرکت وسیعا توده ای مردم ایران در اثر «اتحاد مقدس» نیروهای متخالف و متضاد و مخدوش شدن مرز بین آنها، در نتیجه تحریف و تغییر واقعیتهای جامعه ایران و اهداف مبارزات مردمی، الزاماً فروکش کرد و یا بعبارت دیگر، عقب نشینی کرد و فرصت مناسبی بر باد شد. هر چند این عقب نشینی فرصت خوبی هم برای جناح حاکم جمهوری اسلامی فراهم آورد تا، پایه های لرزان حاکمیت خود را تقویت نماید. اما، در نتیجه نهائی، این عقب نشینی، قطعا یک عقب نشینی تاکتیکی هدفمند برای تعیین استراتژی روشن، برای تفکیک صف انقلاب و ضد انقلاب، برای تعیین مرزهای بین دوستان و دشمنان مردم ایران و اهداف انسانی آن، برای مشخص کردن حدود و ثغور بین نیروهای ملی و میهن پرست با نیروهای امپریالیستی و پیروان سیاستهای آنها در داخل، برای سازماندهی مبارزه در راه مطالبات اصلی مردم- کار، مسکن، آموزش و تحصیل، بهداشت و درمان برای همه و دیگر مشکلات و نابسامانیهای اجتماعی و بالآخره، یک عقب نشینی برای خیز برداشتن است. خیزشی سترگ برای عبور از جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه که، در آینده نه چندان دور، بنیان آن را هدف قرار خواهد داد.»۱۳

آیا این سخنان کم و بیش درست که نویسنده آن با تیزهوشی و تیزبینی ویژه خود، آن ها را برکشیده و به داوری خوانندگان گذاشته، سبب برآشفتگی آقای شکیب نشده است؟

وُلتر، دانشمند و نویسنده بزرگ فرانسوی، گفته ای بسیار جالب و آموزنده دارد. وی می گوید: آدم ها بیشتر وقت ها بر سر واژه ها و عبارت هایی یکسان یا همانند به گفتگو و ستیزه می پردازند، در حالیکه درک های بسیار گوناگون و گاه ناهمگنی از آنها دارند (نقل به مضمون). همه ما نمونه هایی از آن را سراغ داریم. به عنوان نمونه، کاربرد واژه «انقلاب» برای یک چپ زیاده خواه (افراطی)، همیشه برابر با کاربرد اسلحه است؛ در حالیکه برای یک چپ باورمند به سوسیالیسم علمی، لزوما چنین نیست. ولی به نظرم، آقای شکیب از این هم پافراتر گذاشته اند.

آیا بهتر نبود بجای شمشیر چوبی برداشتن و به جنگ آسیاب ها رفتن، برخی سایه روشن های نوشته یادشده را با شکیبایی و بی هیچ پیشداوری نابجا به نقد می کشیدید و تجزیه و تحلیل می کردید؟

آیا، به عنوان نمونه، بهتر نبود درباره صف انقلاب و ضد انقلاب و مرز میان آنها، سخن می راندید تا از گردش آسیاب دو اندیشه، آردی برای نان پختن بدست می آمد؟

آقای شکیب در بخشی دیگر از نوشته شان با سنگر گرفتن پشت «جنبش شکوهمندانه ی مردم ایران» و افزودن صفت های تازه ای مانند « خواب نماها» که جنبش را « وقیحانه تخطئه» می کنند به «ایده الیستهای عجول و خشمگین و پر مدعا»، بازتاب بین المللی رویدادهای ایران در رسانه های کشورهای گوناگون را شاهدی بر درستی سخن خود می گیرند:

«جنبش شکوهمندانه ی مردم ایران که جوانان میهن دلاورانه در خیابان ها و بازداشتگاه های مخوف رژیم خون خود را نثار باروری آن می کنند . از سوی خواب نماها با پیش داوری هایشان طوری وقیحانه تخطئه میگردد که حتی شدت توهم این واقعیت های عریان مبارزه ی آزادی خواهانه ی مرگ و زندگی را که اینک نه تنها کشور ما را لرزانده بل در مقیاس بین المللی انعکاس و همدردی شایسته ی خود را یافته موجب نه تنها کوری شان گردیده بلکه علیه آن این چنین موضع گیری خصمانه نیز میکنند.»۱۴

ایشان فراموش می کنند که بخش بسیار عمده ای از این بازتاب بین المللی بوسیله رسانه های پرشاخ و برگ امپریالیستی و در سمت و سوی منافع امپریالیست ها انجام پذیرفته و می پذیرد. ماهی به قلاب نزدیک می شود. تنها کافی است نُک کوچکی به قلاب بزند. آنگاه کار به پایان رسیده است.

اگر آقای شکیب، این ها را می دید، آیا همچنان در پشت «جنبش شکوهمندانه ی مردم ایران» سنگر می گرفت؟

آقای شکیب به اینها بسنده نکرده و پس از مشتی ناسزا و یاوه که نزدیک یک صفحه و نیم از نوشته دو صفحه ای شان را پرنموده، سرانجام توضیح نکاتی را لازم دانسته اند. ولی اگر می پندارید که وی دیگر بد و بیراه را کنار گذاشته و به اصل جُستار خواهد پرداخت، به بیراهه رفته اید. نوشته چنین پایان می یابد:

«... از آنجایی که در این شرایط فوق العاده حساس که خیزش پر توان مردمی علیه کودتای انتخاباتی در کارزار سرنوشت سازی علیه جنایتکاران می رود تا یکی پس از دیگری سنگر ارتجاع تاریک اندیشی را مغلوب نماید . امکان دارد عده ای نا آگاهانه سیمای چپ واقعی را در این چپ نویسان کج اندیش ببینند . مختصراً توضیح نکاتی لازم به نظر می رسد :

در هر جنبش و قیامی سوای آنکه چپ همواره از منافع زحمتکشان مصممانه دفاع می نماید به حمایت از کل جنبش نیز بر می خیزد . اینک نیز در میهن بلا دیده ی ما چپ سوای دفاع قاطع واصولی از منافع زحمتکشان همراه با همه ی مردم و دوشادوش آنها با مبارزه علیه دولت کودتا در خدمت صادقانه به جنبش مردمی همچنین گسترش عرصه ی آ ن است . و صف و هویت خود را از گذر این بستر تعریف و مشخص می نماید . چپ واقعی هیچگاه منافع زحمتکشان را جدای از مصالح کل جنبش نمی داند . چپ نویسان هر قدر حنجره بدرانند و بر به اصطلاح مرگ جنبش پر توان مردمی مرثیه بخوانند و با این کار در خدمت به ارتجاع باشند . پیشاپیش حرکت ضد چپ و ضد مردمی آنها با رسوایی محکوم به شکست است . چرا که در نهایت امر سرنوشت خود را به سرنوشت سیاه کودتا گران در یک سراشیبی سقوط هر دم بیش تر از قبل گره می زنند .

چپ نویسان اگر از روی ناآگاهی و بی سوادی مبادرت به این خطاکاری ها می کنند می باید هر چه سریعتر با پرهیز از کج روی به صفوف مردم بپیوندند و در نظر بگیرند صف مستقل چپ در این شرایط از کانال مبارزه با تقلب انتخاباتی و ترفند های دولت برآمده از کودتا شکل می گیرد. که با تأملی بر آرایش و طیف نیرو های مبارز می توان نشانه های این صف را از هم اکنون به روشنی با شفافیت دید . کافی است عینک سیاه را از چشمان برداشته خودخواهی و غل و غش ها کنار گذارده شوند.»۱۵

براستی از این بهتر نمی شود! پیش بینی سرنوشت سیاه برای سیاه مشق نویسانی که عینک سیاه بر چشم دارند و باید هر چه سریعتر با پرهیز از کج روی به صفوف مردم بپیوندند؛ گرچه نخست باید عینک سیاه را از چشمان خود دور کنند؛ وگرنه به سرنوشت سیاه کودتاگران دچار خواهند شد!

آیا آقای شکیب کوچکترین کمکی به آنها کرده است که به عنوان نمونه با عینک سیاهشان چه کنند؟ آن را دور بیندازند و عینکی به رنگ عینک آقای شکیب برچشم نهند یا اساسا عینک نزنند؟ چگونه درک علمی از روندهای اجتماعی و قانونمندی پدیده ها پیدا نمایند؟ و چگونه معقولانه ...؟ از هیچکدام از اینگونه رهنمودها که بسی سودمندتر می توانست بود، در نوشته ایشان خبری نیست. آقای شکیب حتا خوب به واژه ها و عبارت هایی که نوشته، نیندیشیده است؛ وگرنه با دلایل روشن، آنچه را که درمیان گذاشته، مستدل می نمود.

آیا، اینها بی رودربایستی، سیاه مشق هایی پُرکین، توخالی و احساساتی نیست؟ آیا وی کینه خود را در سمت و سوی درستی نشانه گرفته است؟

آیا وی می داند که با برزبان راندن «... صف مستقل چپ در این شرایط از کانال مبارزه با تقلب انتخاباتی و ترفند های دولت برآمده از کودتا شکل می گیرد ...» همه تاریخ پیکار دلاورانه چپ در ایران و جهان را زیرپا نهاده و ـ شاید ناخودآگاهانه ـ به گونه ای «تجربه گرایی محض»۱۶ روی آورده است؟ آیا در نوشته شان، کمترین دلیل و مدرکی برای اثبات این ادعا دیده می شود؟

در بخشی از نوشتار بسیار ارزنده گورکی به نام «هدف ادبیات» چنین آمده است:

«به چه منظوری می‌نویسید؟ و شما هم که زیاد می‌نویسید... آیا میل دارید در مردم احساسات نیکی را بیدار کنید؟ اما با کلمات سرد و سست که نمی‌توانید این کار را انجام دهید. نه! شما نه تنها نمی‌توانید چیز تازه‌ای به زندگانی اضافه کنید بلکه چیزهای کهنه را هم مچاله شده و له شده، فاقد صورت و شکل تحویل می‌دهید. وقتی که انسان آثار شما را می‌خواند چیزی جز این‌که شما را شرمنده سازد از آن‌ها نمی‌آموزد. همه چیز معمولی و پیش پا افتاده، افکار پیش پا افتاده، وقایع... پس چه وقت می‌خواهید درباره‌ی سرگشتگی روح و لزوم احیاء آن صحبت کنید؟ پس کو دعوت به خلاقیت زندگانی، کجاست دروس شهامت و کلمات نشاط‌بخشی که الهام دهنده‌ی روح باشند؟

... ممکن است بگویی که زندگی نمونه‌های دیگری جز این‌هایی که ما به وجود می‌آوریم در اختیار ما نمی‌گذارد. این را نگو؛ زیرا برای کسی که خوشبختانه بر کلمات مسلط است بس ننگین و شرم‌آور است که به ضعف خود در برابر زندگی و این‌که نمی‌تواند برتر از آن باشد اعتراف کند. اگر هم‌سطح زندگی هستی، اگر نمی‌توانی با نیروی ابداع، نمونه‌هایی که در زندگی نیست ولی برای آموختن لازم است ایجاد کنی، کار تو چه ارزشی دارد؟ و چگونه خود را مستحق داشتن عنوان نویسندگی می‌دانی؟ وقتی که حافظه و توجه مردم را با ماجراهای بیهوده و با تصاویر کثیفی که از زندگانیشان می‌کشی، انباشته می‌کنید، فکر کن، آیا به مردم زیان نمی‌رسانی؟ تردیدی نیست! اقرار کن که نمی‌توانی زندگانی را طوری تصویر کنی که پرده‌ی تصویرت موجب شرمساری کینه‌توزانه‌ای در او شود و میل سوزان به ایجاد شکل دیگر هستی را در او پدید آورد... آیا می‌توانی ضربان نبض زندگی را تسریع کنی، آیا می‌توانی مثل دیگران، تو هم نیرویی در او بدمی؟»۱۷

ب. الف. بزرگمهر ۱۸ امرداد ۱۳۸۸

  • افزوده های درون [ ] و برجسته نمایی ها در همه جای این نوشتار از اینجانب، ب. الف. بزرگمهر است.

پی نوشت ها:

۱ ـ خوانندگان کنجکاو، می توانند این نوشته را در پیوند زیر بیابند:

http://www.sedayemardom.net/maghalat/articles_detail_siasi.php?aid=556

۲ ـ «نیم نگاهی به زندگی»، صادق شکیب، ۲۹ ـ ٢ ـ ١۳۸۷

http://www.farhangetowsee.com/202/202-9.htm

۳ ـ همانجا

۴ ـ با الهام از این جمله:

« اگر صرف برخی سیاه مشق های شرم آور آنها باشد می توان مطلب را نادیده انگاشت و از کنار آن بی تفاوت گذشت . ولی ...» (نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ، صادق شکیب)

۵ ـ «در مورد چگونگی نقش و رفتار و مواضع چپ در صحنه ی اجتماعی جامعه ی امروزین ما سخنان زیادی گفته می شود . برخی با خود شیفتگی چنان رویایی سخن می رانند گویی طرز عملکرد چپ برگرفته از آیه های لایتغیر آسمانی است که بدان ها نازل شده و صرفا در صلاحیت آنهاست که به تبیین و تشریح مواد و تبصــــره های آن بپردازنــد . برخورد ذهــن گرایی در این طیف معضـــل عمیقی است که رفع تأثیرات زیان بارش به کوشش فوق الـــعاده جدی نیاز دارد . چرا که زیان های فراوانی هم به چپ و نیز در گستره ی کل جنبش به خیزش مردمی می رســـانند . ارزیابی دگماتیک وکلیشه ای از روند های اجتماعی از مؤلفه های شاخص این نگرش ایده آلیستی است.»نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ»، صادق شکیب)

۶ ـ توجه آقای شکیب و خوانندگان علاقمند به جستار «نقدنویسی» را به پیوند زیر که در یک صفحه، مهم ترین نکته های ضروری در این باره را برشمرده، جلب می کنم:

http://www.trinitysem.edu/Student/LessonInstruction/CriticalPaper.html

۷ ـ «نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ، صادق شکیب»

۸ ـ همانجا

۹ ـ همانجا

۱۰ ـ «مرزها مخدوش گردید، فرصتی برباد رفت»، ا.م. شیری،

http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/07/blog-post_10.html

۱۱ ـ «نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ، صادق شکیب»

۱۲ ـ «مرزها مخدوش گردید، فرصتی برباد رفت»، ا.م. شیری

۱۳ ـ همانجا

۱۴ ـ «نفی اصالت جنبش به بهانه ی نبود صف مستقل چپ، صادق شکیب»

۱۵ ـ همانجا

۱۶ ـ Impiricism

۱۷ ـ «هدف ادبیات»، ماکسیم گورکی، برگردان م. ه . شفيعي‌ها

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!