«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ بهمن ۲۷, جمعه

اندکی از واقعیتی کژ و کوله شده

یادداشتی بایسته

نوشتاز زیر با گفته ای از آخوند روح الله خمینی آغاز می شود که در «گوگل پلاس» چشمم را گرفت. آهنگ آن را نداشتم که بر بنیاد چنان گفته ای، چنین نوشتاری بنویسم؛ ولی در جریان کار، اینگونه از آب در آمد و ناگفته نگذارم که با ایست های پی در پی و بازنویسی های در پی آن که شیوه کاری چندان دلخواه من نبوده و نیست. به هر رو، آنچه نوشته ام، بیش تر به بهانه ی گفته ی آن آخوند است و یکی دو نکته ی نو دربردارد؛ گرچه به شوند همان ایست ها این نکته ها در لابلای نوشته، چندان پررنگ نیست. با این همه می پندارم از چشم خواننده ی باریک بین دور نخواهند ماند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۶

***

این ها بخشی از گفته های روح الله خمینی در نخستین سال پس از انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ است:
«من حقيقتاً نگران هستم. من نگران اسلام هستم. ما اسلام را از چنگ محمدرضا درآورديم و من خوف اين را دارم كه اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد؛ به طوری كه ما هم مثل او بد يا بدتر از او بر سر اسلام بياوريم. اين نگرانی هست و زياد است.»۱ گفته هایی که تنها اندکی از واقعیت را آنهم بگونه ای کژ و کوله بازتابانده و به یادگار نهاده است؛ اندک به این شَوَند که زمینه ی بنیادین انقلاب توده ای سترگ بهمن ۱۳۵۷، بحران فراگیر اقتصادی ـ اجتماعی در پی افزایش ناگهانی بهای جهانی نفت خام در سال ۱۳۵۳ و نبود ساز و کارهای بایسته ی اقتصادی برای بکارگیری درست، بجا و بهنگامِ سرمایه های بزرگ بدست آمده از فروش نفت در اقتصاد ملی کشور بود و در کنار آن، هستی رژیم فرسوده و وابسته به کشورهای امپریالیستیِ پادشاهی که تنها پشتوانه های اجتماعی درونی آن، سرمایه داری وابسته (بورژوازی کمپرادور) و زمینداران و خاوندان بزرگ بودند و از دیدگاه تاریخی نیز با کودتای انگلیسی ـ «یانکی» دوباره بر تخت فرمانروایی نشسته بود، نقش برجسته ای در به انجام رسیدن چنان دگرگونی بزرگی بازی نمود؛ رژیمی خودکامه که به شَوَندهای یادشده، همراه با افزایش ناهمتایی ها و تنش های درونی، هر روز بر خودکامگی آن افزوده می شد و پدیداری حزب پوشالی «رستاخیز» که گویا همگی مردم ایران می بایستی خواه ناخواه به هموندی آن در آیند، آشکارترین نمود آن بود. واقعیتی کژ و کوله نیز به این شَوَند که بخش سترگی از توده های مردم ایران، پیش از آن انقلاب شکوهمند به آنچه روح الله خمینی از آن با برنام «اسلام» یاد نموده و در واقعیت، گونه ها و دامنه های رنگارنگی از آن باورها را دربرمی گرفت و همچنان می گیرد، باور داشتند؛ باورهایی که به شَوَندِ پیوندهای ریشه گرفته از همبودهای اجتماعی کهنه و رویش و گسترشِ ناچیزترِ هماوندی های اقتصادی ـ اجتماعی سامانه ی سرمایه داری از ریشه هایی ژرف تر در روح و روان مردمِ آن هنگام برخوردار بودند و تنها پس از آن، در پی ناتوانی در برآوردن یکی از خواست های سه گانه ی انقلاب یا همانا «دادگری اجتماعی» و فرانروییدن انقلاب سیاسی به انقلاب اجتماعی که بی هیچ گمان و گفتگو جز با سمتگیری سوسیالیستی بگونه ای پیگیر در همه ی پهنه های سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی شدنی نیود، این باورها نیز در روندی دردناک و پرشتاب رو به کژدیسگی و سستی نهادند؛ بدینگونه، شَوَند چنان کژدیسگی و سست شدن باورهای آسمانی، گسترش پردامنه، شتابان و ریشه ای ترِ هماوندی های اقتصادی ـ اجتماعی سامانه ی سرمایه داری در سنجش با دوره ی پیش از آن است که سرمایه داری در روندی رویهمرفته کُند و انباشته از ناهمتایی های گسست از همبودهای کهنه ی اجتماعی از بالا کاشته می شد.۲ در اینجا این نکته را نیز باید بیفزایم که همه ی نمودهای تاریخیِ رویش و گسترش سرمایه داری از نمونه ی کلاسیک آن در اروپای سده های شانزدهم تا نوزدهم ترسایی گرفته تا نمونه های رویش و گسترش سرمایه داری وابسته در کشورهای نامور به «پیرامونی» با چندپارگی و سست شدن هرچه بیش تر و پرشتاب ترِ کیش و آیین های هوایی (بجای آسمانی!) همراه بوده و آنچه در نزدیک به چهل سال گذشته در کشورمان گواه بوده ایم، تافته ای جدابافته از چنان روند تاریخی ـ جهانی نیست؛ روندی که با گسترش خود، هر روز سویه ی طبقاتی برجسته تر و آشکارتری بخود می گیرد؛ پوسته ی گاه ستَبرِ کیش ها و آیین ها را می شکافد و چهره ی راستین شان را بی هیچ سپندینگی (تَقَدُّس) به نمایش می نهد. در این باره، آنچه نزدیک به ده سال پیش نوشته بودم را گواه می گیرم:
«... دغدغه و نگرانی عمده لیبرالیسم ایرانی هم اکنون و نیز در آینده، سر و سامان دادن به مناسباتش با سرمایه امپریالیستی بوده و خواهد بود؛ نه حل دشواری های روزمره و کمرشکن اقتصادی ـ اجتماعی توده های کار و زحمت. باید پیروان این لیبرالیسم و دروغ و ریاکاری روشنفکران شکم سیر در خدمت سرمایه را که در کردار کاری بیش از اندوختن سرمایه ندارند، برملا نمود. لیبرالیسم ایرانی سرانجام ناچار خواهد شد صورتک اسلامی را از چهره بردارد. پوسته مذهبی، در روندی دردناک، رفته رفته کنار زده می شود و خواست های طبقاتی این نیروها که با خیانت به منافع ملی ایران و پشت کردن به کارگران و زحمتکشان، به سوی آشتی با امپریالیست ها گام برداشته و بر می دارند، بی پرده رخ می نمایاند.»۳

با آنچه آمد، سخن از «درآوردن اسلام از چنگِ محمدرضا» یا همانا شاه گوربگور شده، حتا بی آنکه دیگر سویه های واقعیت بهم پیوسته با آن را نیز بدیده بگیریم، یاوه ای بیش نیست؛ گرچه نگرانی آن آخوند باهوش که با همه ی خشک مغزی کالبد یافته در چارچوب تنگ نگرانه ی مذهبی اش از شِم سیاسی و نیروی پیش بینی رویهمرفته کارآمدی برخوردار بود، اینک نیازمند هیچگونه نمود و نشانه و حتا گواهی نیست؛ افزون بر آنکه این «محمدرضا» بود که چون کمابیش همه ی پادشاهان، ایلخانان و حتا شاهنشاهان دوران پیش از اسلام، گرفتار کیش و آیین چیره ی دوران خود بود و رفتاری کژدار و مریز با آن داشت؛ و نه واژگون آن!  

بر بنیاد زمینه هایی که در بالا بگونه ای فشرده از آن ها یاد شد، آماج های انقلاب بهمن ۵۷ روشن بود و همانگونه نیز از دهان میلیون ها ایرانی در راهپیمایی ها و گردهمایی های پرخاشگرانه  بیرون آمد:
ناوابستگی به بیگانگان (استقلال)، دادگری اجتماعی و آزادی!

اینکه چرا چنان انقلاب سترگ توده ای رنگ و بوی مذهبی بخود گرفت و پرچم و چادر "اسلام" به آن گرانبار شد نیز از شَوَندهایی دانشورانه برخوردار است و چنانچه شاخ و برگ پدیده های پوشاننده ی آن را کنار زده و به ماهیت آن پی ببریم، چرایی آن بگونه ای فشرده، چنین از آب درمی آید:
در نبود نیروی چپی راستین، خوب ساز و برگ یافته به «سوسیالیسم دانشورانه» و بهره مند از سازمانی کارآمد و نیز سستی و نارسایی ساختارهای رستایی ـ کارگری، پرچم جنبش اجتماعی بدست دامنه ی گسترده ای از نیروهای خرده بورژوازی و برخاسته از لایه های میانگین به بالای اجتماعی افتاد که در سنجش با دو قطب رویاررویِ یکدیگرِ کارگری و سرمایه داری از هیچگونه چشم انداز رویش اقتصادی ـ اجتماعی (در هیچ جایی از جهان!)، برخوردار نبوده و نیستند و به همین شوند، پیکار برای رهایی از وابستگی به کشورهای امپریالیستی و دستیابی به دادگری اجتماعی و آزادی از همان نخست با هرج و مرج جویی (آنارشیسم) لگام گسیخته ای همراه شد۴ که دنباله ی آن تا دوره ی کنونی نیز می رسد؛ با این یادآوری بایسته که با دستبرد فراقانونی "رهبر" نابکار و دوروی کنونی در «اصل چهل و چهارم قانون اساسی» بسود کلان سرمایه داران ایران و جهان، هرج و مرج جویی بر بنیاد زد و بندها و بده بستان های باندهای کوچک و بزرگِ درون و پیرامونِ «خیمه و خرگاه نظام»، رفته رفته جایگزینِ هرج و مرج جویی انقلابی پیشین شد و واپسین روزنه های امید در چرخش به چپ و دادن پاسخی شایسته به خواست های برآورده نشده ی توده هایی که انقلاب سیاسی بر دوش آن ها به پیروزی رسیده بود، بسته شد. در «ولایت دزدان سگ مذهبِ اسلام پیشه» به این خواست ها حتا در چارچوبِ «بهبود اجتماعی» («رِفُرم») نیز پاسخی درخور داده نشد و نمی توانست داده شود. دشواری کار در اینجا بود و همچنان نیز هست که به شَوَند سرشت انقلاب ملی ـ دمکراتیک بهمن ۱۳۵۷،۵ هرگونه «اصلاح اجتماعی (رِفُرم) با سمتگیری درست [می بایستی] به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یافت»۶ و در کردار، هیچگاه از چارچوب سخن سرایی های بیمایه ی این و آن فراتر نرفت؛ زیرا چنان اصلاحات اجتماعی حتا نیم بندی با بهره وری های سرمایه داری سوداگرِ چیره بر اقتصاد و سیاستِ ایران در ناهمتایی آشکار بود و همچنان هست. درست به همین شَوَند، گره گشایی اقتصادی ـ اجتماعی، حتا «در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت.»۷

روشن است که در نبود نیروی چپی راستین برای سمت و سو بخشیدن به روند انقلابی، خواه ناخواه و ناگزیر، نمادها و پرچم های شایست و ناشایست دیگری جایگزین آن می شد تا نیاز توده های انقلابی به میدان آمده را برآورَد و چنین نماد و پرچمی با همه ی گوناگونی های اجتماعی گاه شگرف و رویش یافتگی ناهمتراز و نابسنده ی هماوندی های سرمایه داری در تار و پودِ جامعه ی ایران که همچنان اینجا و آنجا انگ و نشان سده های میانی را بر پیشانی داشت و هنوز نیز دارد، نمی توانست از دیدگاه تاریخی، جز پرچم و نمادی برآمده از باورهای کیش و آیین باشد. اینکه نیروهای امپریالیستی بویژه امپریالیست های کهنه کار انگلیسی در برکشیدن، نیرومند ساختن و به میان میدان آوردنِ چنین پرچم و نمادی دست داشتند یا یگانه حزبی که چشم آن می رفت تا کاری سزاوار بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» به انجام برساند از آمادگی شایسته و بایسته برخوردار نبود و دیرجنبید۸ و نیز برخی دیگر شَوَندها در دستِ بالا یافتنِ نیروهای سازشکار ـ دربرگیرنده ی آخوند روح الله خمینی ـ در دگردیسه نمودن و ترمز روندی انقلابی و به فرجام نرسیدن آن بگونه ای ریشه ای (رادیکال)، هر یک به تنهایی و همگی با هم، شاخ و برگ های پوشاننده ی ماهیتی است که در بالا تا اندازه ای به آن پرداخته شد؛ شاخ و برگ هایی که بدون شناخت ژرف و دانشورانه ی چرایی رنگ و بوی مذهبی گرفتن روند انقلابی، گاه از چارچوب سزاوار تاریخی خود پرشاخ و برگ تر می شوند؛ درباره شان گزافه گفته می شود و شناخت دانشورانه ی ماهیتی که خود نیز از آنجا ریشه گفته اند را با دشواری روبرو می کند؛ ماهیتی برخاسته از آشفته اندیشی و هرج و مرج جویی دامنه ی گسترده ای از نیروهای خرده بورژوازی که «برخلاف دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری (طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار)، بدلیل نداشتن افق دید طبقاتی و دورنمای اقتصادی و نیز لایه بندی گسترده که طیف رنگارنگی از لایه های زحمتکش غیر پرولتری تا لایه های نزدیک به بورژوازی را دربر می گیرد، از توان لازم برای رهبری پیگیر راه رشد با سمت گیری سوسیالیستی برخوردار نمی باشند. بگواهی تاریخ، عملکرد این نیروها در شرایطی که به این یا آن شیوه، رهبری نبرد ناگزیر و درپیش رو را بدست گیرند، چیزی جز هرج و مرج سیاسی و ویرانی اقتصادی ـ اجتماعی و در نهایت شکست جنبش در پی نخواهد داشت.»۹ مارکس و انگلس، دانشمندان انقلابی و دو یار از یکدیگر جدانشدنی، درباره ی شیوه ی اندیشگی این نیروها زیر برنام «سوسیالیسم خرده بورژوایی» از آن میان، چنین نوشته اند:
«... چنگ رقابت، همواره افراد این طبقه را به درون پرولتاریا می راند و آن ها با پیشرفت صنایع بزرگ می بینند، دیگر دور نیست زمانی که به عنوان بخش مجزایی از جامعه امروزین، پاک از میان بروند و سرکاران و کارمندان مزدبگیر در بازرگانی و صنعت و کشاورزی جای آن ها را بگیرند ... این سوسیالیسم تضادهای موجود در مناسبات تولیدی امروزین را بسیار عمیق تحلیل کرده، ستایشگری های سالوسانه اقتصاددانان را فاش ساخته و رهاوردهای هلاکت بار تولید ماشینی و تقسیم کار یعنی تمرکز سرمایه ها و مالکیت ارضی، اضافه تولید، بحران ها، ورشکستگی ناگزیر خرده بورژواها و دهقانان، فقر پرولتاریا، هرج و مرج تولید، نابرابری فاحش در توزیع ثروت، جنگ ویرانگر صنعتی ملت ها با یکدیگر و فروپاشی آداب و رسوم قدیمی و مناسبات خانوادگی قدیمی و ملیت های قدیمی را به شیوه ای انکارناپذیر، اثبات کرده است؛ ولی این سوسیالیسم در محتوای اثباتی خود می خواهد یا وسایل قدیمی تولید و مبادله و به همراه آن ها مناسبات قدیمی مالکیت و جامعه قدیمی را احیاء کند و یا آن که وسایل امروزین تولید و مبادله را به زور در مناسبات قدیمی مالکیت یعنی در همان مناسباتی بگنجاند که به نیروی وسایل امروزین فرو پاشیده است و ناگزیر می بایست فرو پاشد. این سوسیالیسم در هر دو مورد، هم ارتجاعی است و هم پندارگرا. آخرین کلامِ این سوسیالیسم عبارت است از بازسازی سازمان اصنافی در مانوفاکتور و اقتصاد پدرسالاری در روستا.»۱۰

با آنچه آمد، چگالی سنگین نیروهای خرده بورژوازی در شکست انقلاب بهمن ۵۷ و هر برآمد کوچک و بزرگ توده ای در همه ی این سال ها و پیامدهای سرراست یا ناسرراست آن، چون جان گرفتن دوباره و نیرومند شدن سرمایه داری وابسته۱۱ از برجستگی ویژه ای برخوردار بود و آن نگرانی بر زبان آمده از سوی روح الله خمینی با نادیده گرفتن تنگ نگری نهفته در آن که «... خوف اين را دارم كه اسلام به چنگ ما مبتلا شده باشد؛ به طوری كه ما هم مثل او [شاه گوربگور شده] بد يا بدتر از او بر سر اسلام بياوريم.» از این واقعیت تاریخی ریشه می گرفت. همین واقعیت تاریخی که دربردارنده ی شیوه ی برخورد نارسا، نادانشورانه و پیکار ناپیگیر، هرج و مرج جویانه و بی چشم انداز این نیروها در رویارویی با سرمایه داری کلان امپریالیستی است به همه ی نیروهای راستین و استوار چپ می آموزد تا در نبردهای طبقاتی، هرچه بیش تر از پشتوانه ی طبقه کارگر و پرولتاریا برخوردار شده تا آنجا که در توان دارند، نگذارند رهبری جنبش های توده ای بدست چنان نیروهای هرج و مرج جو و ناپیگیری بیفتد و آنجا که به هر شَوَندی، چنین نیروهایی دستِ بالا می یابند از پذیرش رهبری دربست شان خودداری ورزیده به سیاست روشنگری توده ها و فشار از پایین برای برکشیدن کارگران پیشرو در رهبری روی آورند.

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ بهمن ماه ۱۳۹۶

پی نوشت:

۱ ـ گفتارنامه (صحیفه) ی روح الله خمینی، جلد یازدهم، صفحه ی ۳۱۲،  ۲۶ آذر ۱۳۵۸ (برگرفته از «گوگل پلاس»؛ بجای واژه ی از ریشه عربیِ «صحیفه» از آمیخته واژه ی «گفتارنامه» در اینجا سود برده ام.)

۲ ـ «در کشور ما ایران، ”سرمایه داری ملی“ به جز گروهی از صنایع سنگین، زیربنایی و ساختاری که تا همین ده سال پیش زیر پوشش بخش دولتی بوده و با شتاب گرفتن روند ضدانقلابی در سال های کنونی و پایمال شدن اصل ۴۴ قانون اساسی به چنگ بخش خصوصی درآمده اند، دربرگیرنده ی بخش انبوه و گسترده ای از صنایع کوچک و میانگین نیز هست که بویژه پس از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷، بگونه ای عمده بر بنیاد رویشی درونزا ـ و نه کاشت سرمایه داری از بالا پس از «انقلاب سپید» شاه گوربگور شده تا پیش از آن! ـ روییده و گسترش نسبی یافته اند.»

برگرفته از نوشتار «مُشت چدنی در دستکش مخملی، نه از برون که از درون آماده ی فرود آمدن می شود!»، ب. الف. بزرگمهر  یکم تیر ماه ۱۳۹۴

«سرمایه داری، دموکراسی ویژه خود را همراه با آزادی هایی در چارچوب سامانه خود می آفریند. این آزادی ها در میهن ما از همان نخست، آنجا که با ”انقلاب سفید“، زمینه های شکست همه جانبه ”اقتصاد طبیعی“ و رشد پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را با فشار حکومت پهلوی از ”بالا“ فراهم ساخت، هیچگاه جامه عمل نپوشید. ریشه های ژرف خودکامگی دیرینه از یک سو و پویش غیر طبیعی، کج و معوج و نارسای سرمایه داری وابسته (کمپرادور) که نه بر بنیاد نیازهای اقتصادی ایران زمین که برپایه نیازهای بازار سرمایه امپریالیستی شکل گرفته بود، از سوی دیگر، نه تنها هیچگونه آزادی و دمکراسی حتا در چارچوب سرمایه داری و لیبرال منشانه آن به همراه نیاورد که خودکامگی شاهانه، زور و خفقان را افزایش بیشتری بخشید.»

برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

۳ ـ برگرفته از نوشتار «درباره وظایف ما!»، ب. الف. بزرگمهر ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷

۴ ـ «... برای کارگران آگاه و نیروهای روشنفکری جامعه در همه جای جهان، روشن است که انقلابیگری خرده بورژوازی، در شرایط نبود یا نارسایی تئوریک ـ سیاسی و سازمانی نیروهای آگاه کارگری و روشنفکران خلقی در کالبد سازمان های رستایی ـ سیاسی طبقه کارگر و سستی و ناپایداری نمایندگان این طبقه در رهبری روندهای اجتماعی، چیزی بیش از انقلابیگری در سخن، هوچیگری و هرج و مرج در کردار اجتماعی از آب درنخواهد آمد.»

برگرفته از پی نوشت نوشتار «از شیوه ی برخورد دانشورانه ی لنین به جُستارهای اجتماعی ـ اقتصادی و  چگونگی برکشیدن و کاربست سیاست های دوربردی و راهبردی وی بیاموزیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ آذر ماه ۱۳۹۴

۵ ـ بر پایه ی دیدگاه «سوسیالیسم علمی» («مارکسیسم ـ لنینیسم»)، انقلاب بهمن ۵۷، انقلابی با درونمایه ی ملی ـ دمکراتیک بود. این، بدان آرش است که انقلاب، سمتگیری استقلال جویانه، ضد امپریالیستی و عدالتخواهانه داشت و نیازهای دامنه ی گسترده ای از نیروهای اجتماعی، دربرگیرنده ی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان شهر و روستا و نیز دیگر لایه های گسترده ی خرده بورژوازی و  بورژوازی ملی را برای دستیابی به آزادی ها و حقوق مدنی و اجتماعی بازمی تابید؛ نیازهایی که به دلیل زاویه ی نسبتا بازِ خواست های طبقاتی نیروهای شرکت کننده در آن و نیز ناموزونی رشد اقتصادی ـ اجتماعی منطقه های گوناگون و نیز هستی همبودهای کهنه ی اجتماعی در سرزمین پهناور ایران، کم و بیش ناهمتا (متضاد) با یکدیگر بودند.

شعار «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» از همان نخست به دلیل سستی، ناکارآمدی و پراکندگی ساختاری نیروهای چپ از سوی نیروهای واپسگرا و سست پای کناره ی جنبش اجتماعی (بورژوازی لیبرال، بازرگانان عمده و خرده بورژوازی بازار) کژدیسه شد. با آنچه اکنون بیش از پیش روشن شده، اوجگیری و گسترش بازهم بیش تر انقلاب در میان توده های ستمدیده و بیم گرایش بیش تر به چپ، امپریالیست ها را واداشت تا با گشودن راه گفتگوهای آشکار و پنهان با نمایندگان این نیروهای نااستوار کناره ی جنبش و تبلیغ گسترده و پرحجم رسانه ای به سودشان در سطح جهان، زمینه های نیرو گرفتن بیش تر آنها را فراهم نموده و از گرایش بیش تر جنبش به چپ که از زمینه های تاریخی نیرومندی نیز برخوردار بود، جلوگیری نماید. به این ترتیب، همجوشی از واپسگراترین و سست پاترین نیروهای جنبش که از سیل توده های انقلابی به هراسی مرگبار دچار شده بودند از کرانه به متن آمده و پرچمدار آن شدند؛ پرچمی که در همان نخستین گام رنگ اسلامی به خود گرفت و شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» جای «استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی» را گرفت. بر بنیاد همین دگردیسی که به نوبه ی خود کژدیسگی های پس از آن را در خود می پروراند، واژه ی تازی و بی آرش سیاسی و اجتماعی «مُستضعفین»، جایگزین مانش هایی چون «طبقه کارگر» و «زحمتکشان» شد؛ واژه ی از آن بی آرش تر «مُستکبرین»، جای واژه ها و مانش های جاافتاده و پرباری چون «سرمایه داری» و «امپریالیسم» را گرفت و  شعارهایی ناهماهنگ با ماهیت انقلابی خلقی، چون «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» را به میدان آورد.
...
انقلاب ضد امپریالیستی بهمن ۱۳۵۷ ایران نه از گونه ی انقلاب های بورژوا دمکراتیک که انقلابی از ژرفا خلقی بود. در این انقلاب، طبقه کارگر و بویژه بخش صنعتی و بهتر سازمان یافته ی آن در صنایع نفت و پتروشیمی به همراه بخش هایی از دهگانان بی زمین و کم زمین یا کوچیده به پیرامون شهرهای بزرگ (نیمه پرولترها) نقشی بنیادین داشتند؛ انقلابی که  از دیدگاه تاریخی و خواست های طبقات و لایه های اجتماعی شرکت کننده در آن، بسی فراتر از خواست ها و آماج های جنبش ها و انقلاب های بورژوا ـ دمکراتیک دو سه سده پیش اروپا بود و در آن دیگر سخن نه بر سر بهبود یا تکمیل «ماشین دولتی» که بر سر درهم شکستن آن بود. توده های انقلابی برای پیشبرد انقلاب به سود منافع طبقاتی خود، ناچار به درهم شکستن «ماشین دولتی» بودند. به این ترتیب، ساختارهای حاکمیت بر پایه ی جدایی نیروهای سه گانه و گزینش های دوره ای مجلس و ریاست جمهوری در چارچوب های دمکراسی بورژوایی به هیچ رو نمی توانست نیازها و خواست های انقلابی ملی ـ دمکراتیک را برآورده کند.

برگرفته از نوشتار «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲

۶ ـ دشواری ـ و اکنون دیگر باید گفت: بن بست ـ سامانه سرمایه داری امپریالیستی در همسو نمودن، پیوند زدن و گوارش چنین همجوش های اقتصادی ـ سیاسی ناهنجار و پر از درگیری های درونی نهفته است. از سویی، سرمایه داری نیازمند بازتولید خود است و گرایش به گسترش و ژرفش ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی خود دارد و از دیگر سو، نیازمند پیوندهای هرچه نزدیک تر با همبودهای کهنه اجتماعی و سیاسی برای پاسداری از خود در همه جاست. «خودپویی» سامانه سرمایه داری و  دورپیمایی سرمایه، آنگونه که هنوز اقتصاد «کشورهای مادر سرمایه داری» را پایدار و سرِ پا نگاه داشته در چنین همجوش هایی، بسی کمرنگ و بی رمق شده، «جبر غیر اقتصادی» به اندازه ای بسیار با «جبر اقتصادی» درمی آمیزد و گاه حتا جایگزین آن می شود. عمده ترین ویژگی های چنین همجوشی، بی ریشگی و تضاد چشمگیر درونمایه سرمایه داری با ساختارهای سیاسی ـ اداری و فرهنگی آن است که در بیشتر جاها نمودی جز حاکمیت های خودکامه نمی یابد. «چشم اسفندیار» سامانه تبهکار سرمایه داری امپریالیستی نیز در همین جاست که اگر به درستی از سوی نیروهای پیشرو دریافت و از آن سود برده شود، چشم انداز «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» و نابودی پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را در پی خواهد داشت؛ وگرنه بارها و بارها با شکست روبرو خواهد شد. این نکته بسی بیشتر از کشورهای شمال آفریقا درباره کشور خود ما نیز درستی خود را نشان داده است. بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کنونی میهن مان، آشکارا نشانگر آن است که حل چنین تضادی در چارچوب سامانه سرمایه داری، شدنی نیست. از سوی دیگر، حل تضاد به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، نیازمند یافتن راهکارهایی سازنده و با دورنمای درخور برای «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» است؛ کاری بس دشوار! زیرا فرارویاندن همجوشی که در بالا درباره آن اندکی سخن به میان آمد به سامانه یا دستکم ساختاری که نیروی سمتگیری به سوی سوسیالیسم را دارا باشد، نخست و پیش از هرکار دیگر، نیازمند از میان برداشتن ملاتی است که در بالا اشاره شد. چنین کاری باید از سویی بخش های ناهماهنگ و ناهمساز «همجوش» را از یکدیگر جدا نموده، عنصرهای درخور و شایسته ی پیشرفت را از دورانداختنی ها برگیرد و از سوی دیگر به ازهم پاشیده شدن یکباره ی کل «همجوش» نینجامد. دشواری بزرگ کار در این کشورها و تفاوت آن با جنبش های اجتماعی کشورهای با رشد اجتماعی ـ اقتصادی گسترده ی سرمایه داری در این نکته است که راهکارها، گلچینی از اصلاحات (رفرم) کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد که گاه و بویژه در پله های نخستین، ممکن است اصلاحاتی چندان انقلابی به نظر نیایند و برای پیشبرد کار، همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی در چارچوب جبهه ای فراگیر را خواستار باشد. شرط کامیابی و همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی در پیمودن همه پله ها و مرحله های میانی مبارزه اجتماعی، سمتگیری سوسیالیستی است. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) با سمتگیری درست به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یابد؛ ساختار آن روشن تر می شود؛ درازای ایست در هر پله تعیین و پله ی بعدی در مارپیچ فرارونده ی پیشرفت، نشانه گذاری و با گام های استوارتر پیموده می شود. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) و نیز مجموعه ی به هم پیوسته ی آنها، اصلاحاتی انقلابی و گامی به پیش برای زمینه سازی گام هایی دیگر به سود توده های کار و زحمت، به شمار می آیند. کاری بس دشوار که در هر کشور ویژگی های خود را داشته و نیازمند همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی است؛ کاری که با همه ی دشواری های آن، حتا در نبود «اردوگاه سوسیالیسم» و پشتیبانی نیرومند آن، از دیدگاه تاریخی کاری شدنی و خواسته ای دست یافتنی است؛ گرچه ناگزیر نیز نیست.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ بهمن ۱۳۸۹

۷ ـ هرگونه محدود نمودن چنین جنبش های توده ای در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت. همانگونه که در کشور خودمان شاهد بوده ایم، انقلاب سترگ بهمن ۵۷ در پهنه ی اقتصادی، آنجا که می بایست به سوی سوسیالیسم سمتگیری کند، به دلیل ها و انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، نتوانست کامیاب شود و نتیجه ی آن شرایط اندوهناک و خطرناک کنونی است که هست و نیست توده های انبوه زحمتکشان و یکپارچگی میهن مان را نیز به چالش کشیده است.

برگرفته از نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۰ بهمن ۱۳۸۹


۸ ـ حزب توده ایرانِ در آستانه ی انقلاب!

۹ ـ برگرفته از نوشتار «رفقا، به وظیفه خود عمل کنیم!»، ب. الف. بزرگمهر  ششم آذر ماه ۱۳۸۶
متن این نوشتار همچنان در پیوند زیر یافت می شود:
10mehr.org/wordpress291/?p=151

بازانتشار:
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2011/05/blog-post_9002.html

۱۰ ـ برگرفته از «مانیفست حزب کمونیست»، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران

۱۱ ـ ... قشر فوقانی سرمايه ی بازرگانی ايران (سرمايه‌داری کمپرادور يا وابسته) که ده‌ها سال پيش از اين با سرمايه امپرياليستی درآميخته بود و واسطه‌گری آن را بر عهده داشت، اينک خون تازه‌ای يافته است. اين قشر ديگر به «شترسواری دولا دولا» خشنود نيست و خواهان همان نقش و قدرت سياسی است که در دوران پيش از انقلاب بهمن داشت و به همين دليل خواهان رفع مشکلات سر راه به صورتی قطعی با امپرياليست‌های يانکی و ديگر امپرياليست‌هاست. همان‌گونه که تجربه تاريخی نشان می‌دهد، آن گروه از آخوندهای شکمباره واپسگرا که «حفظ بيضه اسلام» برايشان از جان و ناموس ايرانيان مهم‌تر است، بار ديگر با اين قشر انگل سرمايه بازرگانی کنار خواهند آمد ـ و کنار نيز آمده اند ـ و به يوغ خارجی نيز گردن خواهند گذاشت. آن‌ها که زمانی برای دريافت جيره و مواجبشان سوار بر الاغ‌هايشان در جلو کنسولگری انگليس صف می‌کشيدند (نگاه کنید به: تبريز مه آلود، نوشته زنده ياد محمد سعيد اردوبادی)، اکنون ديگر دستی دراز در سفره مردم دارند و خواهان همدستی مستقيم با غارتگران خارجی و امپرياليست‌ها هستند. برخی از آن‌ها که بيش‌تر نگران رويدادهای آينده، از دست دادن موقعيت اجتماعی و بسته شدن حسابهای بانکی‌شان در کشورهای اروپای باختری و ايالات متحده می‌باشند، نوع ديگری از «فشار از پايين» و «چانه‌زنی در بالا» را بر ضد منافع ملی ايران تجربه می‌کنند. اين گروه از آخوندهای راستگرا و هم‌پيمانان داخلی و خارجی‌شان از درک اين مسأله که ديگر دوران استفاده ابزاری از توده‌های مردم به سر آمده، فروگذاری می‌کنند. شايد يکی از مهم‌ترين درس‌هايی که از جنبش واخواهانه اخير در آذربايجان بتوان آموخت، سپری شدن استفاده ابزاری از توده‌های مردم برای چانه‌زنی با اين و آن باشد. شکيبايی توده مردم و سکوت فروتنانه آن‌ها را در برخورد با ناملايمات بسيار شديد اقتصادی ـ اجتماعی نمی‌توان و نبايد به حساب طرفداری از حاکميت گذاشت. آن‌ها که چنين می‌انديشند و می‌پندارند که چنين وضعيتی تا ابد به درازا خواهد کشيد، اشتباه تاريخی بسيار خطرناکی می‌کنند. سرکوب هرگونه جايگزين صلح‌جويانه و وادار نمودن توده‌های مردم به پيمودن «راه خودی» که  هر روز باريک‌تر و پرشاخه‌تر از پيش می‌شود، عنقريب به بن بست انجاميده، انفجارهای کور اجتماعی را در پی خواهد داشت. موازی با اين پديده، هنوز هم بخشی از نيروهای درون و پيرامون حاکميت، به طور عمده دربرگيرنده ی نمايندگان قشرهای خرده بورژوازی، واقعاً منتقد سياست‌های امپرياليستی و خواهان انجام اصلاحات اقتصادی ـ اجتماعی به سود توده‌های زحمتکش شهری و روستايی است. اين نيروها به دليل قشربندی و پاره پاره بودن و نيز نداشتن افق ديد طبقاتی يگانه، برنامه کار درستی ندارند. «... از آنجا که خرده بورژوازی از رشد سرمايه‌داری زيان می‌بيند و با تکامل آن ورشکست شده و از ميان می‌رود قادر است بسياری از جوانب منفی رشد سرمايه‌داری را ببيند و از آن انتقاد کند. اما از آنجا که آينده روشنی ندارد قادر نيست اين انتقاد را بر مبنای علمی محکمی استوار ساخته، شيوه توليدی مترقی‌تری از سرمايه‌داری ارايه دهد. و بنابر اين تا زمانی که از موضع خويش دست نکشيده و به موضع پرولتاريا نپيوسته است چشم ديدن آينده را ندارد، تکامل را درک نمی‌کند و از موضع ارتجاعی دفاع از گذشته به آينده می‌نگرد» (اقتصاد سياسی، شيوه توليد سرمايه‌داری، ف.م. جوانشير، انتشارات حزب توده ی ايران) برنامه‌های اقتصادی ـ اجتماعی ارايه شده به وسيله اين نيروها در بهترين حالت همان است که به درستی «اقتصاد سقاخانه‌ای» و يا «سياست وصله پينه‌ای» نام گرفته است.

برگرفته از نوشتار «کدامين گزينه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر  ۲۵ مهر ١٣۸۵

افزوده:

مارکس و انگلس، «سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوایی» را از جمله چنین توصیف می کنند:
«بخشی از بورژوازی میل دارد نابهنجاری های اجتماعی را از میان ببرد تا جامعه بورژوایی استوار بماند. از این زمره اند: اقتصاددانان، نوع پروران، انسان دوستان، کوشندگان راه خیر و رفاه طبقات زحمتکش، بانیان جمعیت های خیریه، اعضای انجمن های حمایت از حیوانات، موسسین مجامع منع مسکرات و خلاصه اصلاح طلبان قد و نیم قدی از هر قماش و هر رنگ ... سوسیالیست های بورژوا می خواهند شرایط هستی جامعه امروزین را حفظ کنند، ولی بدون مبارزه و خطراتی که ناگزیر از این شرایط بر می خیزد. آن ها می خواهند جامعه موجود را پایدار نگاه دارند، ولی بدون عناصری که آن را انقلابی می کند و متلاشی می سازد. آنها می خواهند بورژوازی را بدون پرولتاریا حفظ کنند. ... نوع دیگر این سوسیالیسم که کمتر به سیستم و بیشتر به عمل گرایش دارد، می کوشد طبقه کارگر را از هرگونه جنبش انقلابی دلسرد کند و چنین جلوه دهد که آنچه برای طبقه کارگر می تواند سودمند باشد، این یا آن دگرگونی سیاسی نیست، که فقط تغییر شرایط مادی زندگی و مناسبات اقتصادی است. ولی مفهومی که این سوسیالیسم برای تغییر شرایط مادی زندگی قایل است، به هیچوجه برانداختن مناسبات تولیدی بورژوایی که تنها از طریق انقلاب میسر تواند بود، نیست، که یک سلسله اصلاحات اداری است که باید برپایه همین مناسبات تولید انجام گیرد و در نتیجه در روابط میان سرمایه و کار مزدوری هیچ تغییر پدید نمی آورد ... بازرگانی آزاد، به نفع طبقه کارگر! مقررات گمرکی حمایت از صنایع داخلی، به نفع طبقه کارگر! زندان های انفرادی، به نفع طبقه کارگر! ...» (
«مانیفست حزب کمونیست»، کارل مارکس و فریدریش انگلس، برگردان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم، ۱۳۵۸ ، انتشارات حزب توده ایران)

آیا رویدادهای سیاسی ـ اجتماعی میهن ما، بویژه پس از زیرپا گذاشته شدن اصل ۴۴ قانون اساسی، نشانهء درستی و تطابق بی مانند این سخنان شگرف و آموزنده بنیانگزاران مارکسیسم ـ لنینیسم با اوضاع روز میهن ما نیست؟

برگرفته از نوشتار «یا اینور پل یا آنور پل!»، ب. الف. بزرگمهر  ۵ ارديبهشت ۱۳۸۸
http://behzadbozorgmehr.blogspot.com/2009/04/blog-post.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!