«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ مرداد ۱۱, شنبه

کاربرد زبان پوشیده و رمزآمیز در پهنه ی دانش روا نیست!


نوشته ای است که نگاهم را بسوی خود می کشد. ناچار می شوم آن را دو سه بار با باریک بینی بیش تر بخوانم و از خود می پرسم:
چه می خواهد بگوید؟

متن نوشته، چنین است:
«بر بنیاد نظریه ماتریالیسم فلسفی، مبنی بر تقدم جامعه شناسی انسان بر روان شناسی او، انسان صرفا یک موجود "پذیرنده" است نه "پوینده"؛ یک ماده خام است که هر شکلی به او بدهند از نظرات او بی تفاوت است؛ یک نوار خالی است که هر آوازی در آن ضبط شود از نظر خود نوار، عینا مانند آواز دیگری است که در او ضبط شود. در درون این ماده خام، حرکت به سوی شکل معین نیست که اگر آن شکل به او داده شود، "شکل خودش" به او داده شده و اگر شکل دیگری به او داده شود، او را از آنچه "باید بشود" مسخ کرده باشند. در درون آن نوار، درخواست یک آواز معین نیست که اگر آواز دیگری در او ضبط شود "بیگانگی" با حقیقت و سرشت او داشته باشد. نسبت آن ماده با همه شکل ها و نسبت آن نوار با همه آوازها و نسبت آن ظرف با همه درونمایه ها یکسان است؛ اما بر بنیاد اصالت سرشت و اصل تقدم روان شناسی انسان بر جامعه شناسی او، انسان در آغاز هر چند فاقد هر ادراک بالفعل و هر گرایش بالفعل است، اما از درون خود به صورت پویا (دینامیکی) به سوی یک رشته داوری های اولی که ”بدیهیات اولیه“ نامیده می شود و به سوی یک سلسله ارزش های والا که معیارهای انسانیت اوست، پویاست. پس از آنکه یک رشته پندارهای ساده (که ماده های اولیه ی اندیشه است و به اصطلاح فلسفی ”معقولات اولیه“) از بیرون وارد ذهن شد، آن اصول به صورت یک رشته تصدیقات نظری یا عملی جوانه می زند و آن گرایش ها خود را نشان می دهد.

بر بنیاد نظریه ی نخست، اینکه انسان هم اکنون در شرایط کنونی به عنوان نمونه، حکم می کند که ۴ =۲ x ۲ و آن را یک حکم مطلق می پندارد که دربرگیرنده ی همه زمان ها و همه مکان هاست، در واقع زاده ی شرایط ویژه ی پیرامون اوست؛ یعنی این پیرامون و این شرایط ویژه است که این حکم را به او داده و این حکم، بازتاب آدمی در این شرایط ویژه است و در حقیقت آوازی است که در این پیرامون این چنین ضبط شده و ممکن است در محیط دیگر و شرایط دیگر، حکم و داوری به گونه ای دیگر باشد؛ به عنوان نمونه، ۲۶ = ۲ x ۲ باشد؛ ولی بر بنیاد نظریه ی دوم، آنچه پیرامون به آدمی می دهد، پندار ۲، ۴، ۸، ۱۰ و  مانند این هاست. اما حکم به اینکه ۴ =۲ x ۲ و یا ۲۵ = ۵ x ۵ لازمه ی ساختمان روح آدمی است و محال است که شکلی دیگر یابد، همچنان که گرایش های کمال جویانه انسان نیز لازمه ی آفرینش روح اوست.»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

برای آنکه راه را کوتاه کنم، ناچار شدم به پرسشی تند بسنده کنم:
در کدام کتابی، چنین یاوه ای به نام ماتریالیسم جا زده شده که:
«مطابق نظریه ماتریالیسم فلسفی مبنی بر تقدم جامعه شناسی انسان بر روان شناسی او، انسان صرفا یک موجود "پذیرنده" است نه "پوینده ...»؟ سایر چیزهای نوشته شده نیز سفسطه آمیزه!»

پاسخی درخور درنگ می دهد:
«باید به زبان عام می گفتم! بیان مرا درست کنید، می پذیرم. نمی توانستم از زبان متفکرانی چون دکتر دینانی، شهید بهشتی، دکتر شریعتی بگویم. خود می دانم که سفسطه است ...

با خود می اندیشم:
... پس خود نیز درمی یابد ... ولی، چرا ناچار به کاربرد «زبان اِزوپ» شده است؟ این که پهنه ی ادبی و هنری نیست؛ پهنه ی علمی ـ پژوهشی است و در اینجا، کاربرد چنین زبانی، فرآورده هایی بسیار نادرست و ناگوار به بار می آورد ...

برایش می نویسم:
خوب! خوشحالم که ایراد کار را دریافته اید. می دانید که سفسطه به مراتب خطرناک تر از گفته ای راست و پوست کنده، ولی نادرست است؛ زیرا سفسطه، آمیزه ای از چیزهای درست و نادرست در مقطع زمانی ـ مکانی ویژه ای است که به هر رو نمی تواند فرآورده ای درست به بار بیاورد.

من متوجه سویه ی پوشیده گویی نوشته ی شما نیز شدم و شاید این را هم به دلیل های روشن، نباید می گفتم؛ ولی باید توجه داشت که این زبان پوشیده و گرانبارشده در کشوری چون کشور ما (زبان نامیده شده به نام آن برده ی یونان یا روم باستان: اِزوپ) به خاطر «خاورخودکامگی دیرینه پا» (despotism) و بیم گردن زده شدن به هر رو نکته ی مورد اشاره را گاه به گونه ی حتا انتقادی نیشدار و گزنده می رساند. نگاه کنید به کارهای عُبید زاکانی، نه از چشم انداز امروز که در همان چارچوب مکانی ـ زمانی وی که ناچارید تاریخ آن را نیز خوب بدانید (تاریخ راستین و نه آنچه که در کتاب های رسمی به خوردمان داده اند.)

نکته ی مهم دیگر آن است که در زمینه های علمی ـ پژوهشی که فلسفه بگونه ای کلی و فلسفه علمی بگونه ای ویژه را نیز دربرمی گیرد، چنین کاری به هیچ رو شایسته نیست؛ زیرا هرگونه پوشیده گویی، حتا اگر شما بتوانید آن نکته ها را در چارچوب گسترده تر و «عام» تری (مانش «عام» و «خاص») رده بندی («کاتگوریزه») کنید، همین کار به از دست رفتن مانش (مفهوم) ی که می خواهید در میان بنهید، می انجامد؛ حتا اگر سفسطه ای در کار نباشد و آن مانش، مشخص بودن و «خاص» بودن خود را از دست می دهد.

می پندارم که این ستیزه (بحث) برای شما دستکم روشن باشد.

کتاب های درسنامه ای «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» زنده یاد امیر نیک آیین (هوشنگ ناظمی) را جدا سپارش می کنم. آن ها را هنگامی پیش تر در گوگل پلاس نهاده ام ...

ب. الف. بزرگمهر  ۱۱ امرداد ماه ۱۳۹۳

 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!