«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۸ مرداد ۲۷, یکشنبه

نشنیده بودید که چاه کَن، ته چاه است؟

اندکی بیش ار یک هفته پیش، نوزدهم اَمرداد ماه، به وی که بنیاد سخن خویش در بیدادگاه را بدرستی بر هوده ی کارگران و زحمتکشان در داشتن ساختارهایی از آنِ خود و ناوابسته به این یا آن نهاد نهاده بود، همان دروغ های ریشخندآمیز را بستند که پیش تر به دیگر کارگران و کنشگران و دانشجویان بسته بودند:
«اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی» و «اخلال در نظم و آسایش داخلی کشور»!۱ دروغ هایی بس ناروا، ناجوانمردانه و از دیدگاه حقوقی، ناهمسنگ و رویهمرفته هیچ و پوچ با راهپیمایی کارگران و زحمتکشان در روز جهانی کارگر که بروشنی ترس خرموش های تبهکار فرمانروا از جا افتادن و گسترده شدن راهپیمایی ها و پرخاش ها در گستره ی اجتماعی پهناورتر و همپیوندی باز هم بیش تر با دیگر گروه های زحمتکشان چون آموزگاران و پرستاران از یکسو و ژرفش چنان برآمدها و رخنمون هایی در انگیزشِ سازماندهی و یگانگی فزاینده تر رستایی ـ سیاسی میانِ خودِ کارگران را از دیگر سو به نمایش نهاد؛ ترسی که انگ و نشانِ همچنان پایدارِ آذرخش دی ماه ۱۳۹۶ را بر پیشانی خود داشت؛ وگرنه، کم ترین زمینه ای برای چنان دروغ بستن ها و فرمان های (احکام) بیدادگرانه و بهانه ای «خرموش پسند»۲ در میان نبود.

همه ی این ها در روز و روزگاری رخ می دهد که کوچک ترین رسته های سرمایه داری در میهن مان می توانند سندیکا و اتحادیه داشته باشند؛۳ ولی کارگران و دیگر زحمتکشان پیرامون شان که در گذشته ای نه چندان دور از اتحادیه بزرگِ سراسری و نیرومندی، دربرگیرنده ی شمار بسیاری از سندیکاها و اتحادیه های ریز و درشت در رشته های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی برخوردار بودند،۴ دستِ بالا از این هوده برخوردارند که سر در آخور شوراها و دیگر نهادهای پوشالی کارگری با پسوند اسلامی نموده به سیاست های ناسازگار با بهره وری های طبقاتی خود تن دهند!

گذشته از این ها، روند در پیش گرفته شده در چنان بیدادگاه هایی که حتا وکیل بازداشت شده باید هوای کار را داشته باشد تا مبادا خرموش ها کینه اش را بِدل گرفته و خود در فرجامِ کار به دردِ بازداشت شده دچار شود، مرا ناخودآگاه به یاد ماجرای شوخی آمیز آن دانش آموز درس نخوان دبستانی انداخت که «... در پاسخ به پرسش آموزگار که ”بگو ببینیم، خندق۵ مدینه را چه کسی کنده؟“ ... با ترس و لرز و با این پندار که کار ناشایستی از وی سر زده، پاسخ داده بود: ”آقا به خدا  قسّم ... به قرآن مجید ... ما نکندیم ...“»۶ با این جداگانگی (تفاوت) بزرگ که در هر یک از آن بیدادگاه ها، آن ها که ترسیده و به تنبان شان ریده اند، گماشتگان رژیم خرموش نشانِ تمرگیده در جایگاه ریاست، دادستانی و ... هستند؛ کسانی که هر اندازه نیز خود را به کوچه ی سلطان علی گدای + ۹۵ میلیارد دلاریِ هر از گاهی چپ نما بزنند، نیک آگاهند ـ و نمی توانند ناآگاه باشند! ـ که خود و دیگرانی چون خودشان که آن خیمه و خرگاه سراپا آلوده را انباشته و به دله دزدی ها و خورد و بردهای کلان سرگرمند، پیش و بیش از هر کسی «امنیت ملی» یا همانا آسایش و آرامش توده های میلیونی مردم را با بیم روبرو نموده و «نظم و آسایش داخلی کشور» را بر هم زده اند. این خودِ آن ها هستند که باید در برابر چنان پرسش هایی پاسخگو باشند. خودِ آن ها هستند که چون موش هایی از تاب و توان افتاده، سال های آزگار ناگزیر به پریدن از این ستون به آن ستون در برابر گربه های تیزچنگ و دندان تیز کرده ی امپریالیستی بوده و هر بار به هر پستی برای اندکی بیش تر ماندگاری تن داده و همچنان تن می دهند.

«اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی» و «اخلال در نظم و آسایش داخلی کشور» که چون دستاویزی برای بستن دهان و به بند کشیدن نمایندگانِ توده های مردم با آماج جلوگیری از سازمان یافتگی هر چه بیش تر و بهتر توده های کارگران و زحمتکشان در سازمان های رستایی ـ سیاسی خود بکار رفته و می رود به همان اندازه که برای کارگران، آموزگاران و دیگر کنشگران اجتماعی، دروغ هایی بیشرمانه و ریشخندآمیز است، درباره ی گروهبندی های خرموش هایِ دزد و تبهکارِ فرمانروا بر میهن مان که می کوشند خود را در کالبد ملّت جا بزنند، درست و بجاست.

با آنچه آمد، باید خودِ این گروهبندی هایِ دزد و تبهکار را در جایگاه آن دانش آموز درس نخوان نشاند و پرسید:
چرا در این چهل سال بجای کاری سزاوار برای برآورده نمودن خواست های مردم ایران، این همه کَندَک (خندق) و چاله و چوله برای آن ها کَندید؟ نمی پنداشتید که خودتان نیز بگونه ای دیگر، در آن چاه ها و چال و چوله ها خواهید افتاد و گرفتار هزار درد بی درمان خواهید شد؟ نشنیده بودید که «چاه کَن، ته چاه است»؟

ب. الف. بزرگمهر   ۲۷ اَمرداد ماه ۱۳۹۸

پی نوشت:

۱ ـ برگرفته از «تلگرام اتحادیه آزاد کارگران ایران»  ۱۹ اَمرداد ماه ۱۳۹۸

۲ ـ واژه ی «خرموش» را در اینجا دانسته بجای واژه ی «دادگاه» نشانده ام؛ به این شَوَندِ ساده که چنان بیدادگاه هایی، حتا با نادیده گرفتن فرمان های بیدادگرانه شان بر بنیاد هیچ و پوچ، کم ترین نشانی دستِکم صوری از یک دادگاه نداشته و قانون های خودساخته را نیز بارها و بارها زیر پا نهاده و می نهند!

۳ ـ «سال ها پیش، هنگامی که هنوز چند سالی به انقلاب بهمن ۵۷ مانده بود، در یکی از خیابان های تهران، تابلوی کوچکی در گوشه ای دور از چشم، نظرم را به خود جلب کرد. نوشته روی تابلو کم و بیش چنین در خاطرم مانده است:
”اتحادیه صنف فروشندگان پوست و روده مرغ تهران“.

من که در آن هنگام تازه مرز دوران نوجوانی و جوانی را می پیمودم، با شگفتی از وجود چنین اتحادیه ای، با خود می اندیشیدم: ”روده مرغ که خوردنی نیست. برخی از خوردن پوست آن نیز خودداری می کنند. ... مگر پوست و روده مرغ استفاده صنعتی هم دارد؟ ...“

 چند سالی پس از آن، هنگامی که بر اثر آشنایی و نشست و برخاست با یکی از سندیکالیست های کهنه کار میهن مان تا اندازه ای با تاریخ جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان ایران آشنا شدم، همواره این پرسش آزاردهنده از اندیشه ام می گذشت که چرا ”فروشندگان پوست و روده مرغ“ که شاید  یکی از کوچک ترین صنف های سرمایه داری ایران بودند، می توانستند اتحادیه داشته باشند، ولی  کارگران از حق داشتن سندیکای مستقل خود محروم بودند؟»

برگرفته از «به جنبش سندیکایی کارگران میهن مان یاری رسانیم!»، ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ آذر ماه ۱۳۸۷ درج شده در «تارنگاشت فرهنگ توسعه» که پس از چندی، جلوی انتشار آن گرفته شد. خوشبختانه، نسخه ای از این نوشتار در پیوند زیر همچنان در دسترس است:
«آفتاب»   ۱۷ آذر ۱۳۸۷  

نخستین بازانتشار در پیوند زیر:

۴ ـ «شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران»، بنیانگزاری در سال ۱۳۲۳ خورشیدی

۵ ـ واژه ی عربی شده ی «کَندک» (کَنده) یا در برخی گویش ها «هَندک» در زبان پارسی

۶ ـ برگرفته از یادداشتِ «کفتر پر قیچی همین است دیگر! تا لب بام می رود و حتا بالی به نشانه ی پرواز می گشاید  ...»، ب. الف. بزرگمهر    ۱۳ دی ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!