«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آذر ۳, چهارشنبه

به تخم چپ اسب حضرت عباس که به کُما رفت!

الحمدلله ریغ رحمت را سرکشید!

این چندمین بار است که از دیروز تا امروز این برنام را در گاهنامه های گوناگون می بینم:
«آیت الله موسوی اردبیلی به کما رفت.»

روشن است که همه از روی دست یکدیگر برمی دارند و کم ترین زحمتی برای اندیشیدن به خود نمی دهند. این هم یکی از دستاوردهای اینترنت و گوگل و رسانه های اجتماعی است که بجای نویسنده و هنرمند راستین، هر ماست بند و ترازبندی پایش را به میدان نهاده و از روی همدیگر مشق می نویسند؛ به هر رو از این غر و لند که بگذریم، پس از چند بار دیدن این برنام، تنها همین به ذهنم رسید که بنویسم:
به تخم چپ اسب حضرت عباس که به کُما رفت! این آخوند دوروی عوضی ...

نمی دانم چرا در این دوره، آن جانشِکَر (یا جانشکار یا همانا «عزراییل تازی»!) هم با نشانه های خدای «نظام» بازیش گرفته است؟! آن بار آن آخوند گوزمشنگ که نامش را به یاد نمی آورم، نزدیک یک ماه یا بیش تر در کُما و سپس مرگ مغزی بود و بزبان و باور دینی و مذهبی مسلمین، حضرت عزراییل که یکی از شریف ترین پیشه ها در دربار الله تازی را دارد، روحش را قبض کرده بود؛ و اکنون نوبت این یکی است.

از این ها که بگذریم، تکلیف آن دو فرشته با آن نام های زشت و زیبای «اَنکَر و مُنکِر»* در شب نخست خاکسپاری چیست؟! بیچاره ها چند شبانه روز با گرزهای آتشین شان باید آنجا چشم براه کالبد بیجان و روح قبض شده ولی هنوز پرواز نکرده ی مردار شوند؟ تکلیف سایر مردگان چیست که در نوبت ایستاده اند؟ بگمانم الله کمی تنگ چشمی به خرج داده است. این همه فرشته، آنگونه که می گویند: شاد و شنگول، در آسمان ها این ور و آن ور می پرند و دست به سیاه و سپید نمی زنند و این دو فرشته ی بیچاره وقت سر خاراندن هم ندارند. آنهم تازه با این موردهای جداگانه، کارشان قوزبالاقوزتر می شود. گیج می شوند که سراغ مرده های تازه بروند یا چشم براه آن نیمچه قبض روح شده همانجا بر سر گور بنشینند؟!

ب. الف. بزرگمهر    دوم آذر ماه ۱۳۹۵

* همانا «نَکیر و مُنکِر» که مردم پارسی زبان به شَوَند همانندی نام یکی از آن ها با نام آن روضه خوان بچه باز بیت رهبری، ناچار شده اند، نام دیگری بکار برند که کم تر یادآور کارهای زشت و زننده باشد!

پی نوشت:

همین چند دقیقه پیش خبردار شدم که «قبض روح» آن آخوند دورو، خوشبختانه (بحمدلله!) چندان بدرازا نکشید و آن دو فرشته نیز از آس و پاسی و چشم براه بودن درآمدند. اکنون با آن گرزهای آتشین شان با وی چگونه رفتار خواهند نمود و آیا از وی جز پرسش های دینی، چیزهای دیگری نیز خواهند پرسید، تنها خدا می داند و شیخ کُلِینی و امام جعفر صادق که آن ها نیز دیگر در این جهان نیستند که پاسخگو باشند.

ب. الف. بزرگمهر    سوم آذر ماه ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!