«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

به یاد رفیق صفر قهرمانی

به مناسبت چهاردهمین سال درگذشت او

١٤ سال از درگذشت صفر قهرمانی، استوره مقاومت خلق های ایران می گذرد. صفر قهرمانی، مبارزی آشتی ناپذیر بر علیه جور و ستم خوانین، ارتجاع و رژیم ستم شاهی بود. او سال ها ی طولانی عمرش را در زندان گذراند؛ شکنجه شد و سخت ترین فشارهای روحی و روانی را تحمل کرد و استوار ماند. به همین خاطر، آوازه ی صفر قهرمانی از مرزهای ایران گذشت. او با تحمل٣٢ سال زندان و مقاوت بی نظیرش در مقابل جلادان که قصد داشتند به هر شکلی به تسلیمش وادارند و موفق نشدند [و] به عنوان مبارزی که در راه رسیدن به آزادی و عدالت اجتماعی، بیش از سه دهه زندان را تحمل کرد، احترام جهانیان را بر انگیخت و نامش در زمره ی شناخته شده ترین زندانیان سیاسی جهان به ثبت رسید.

در سال ١٣٠٠ و در روستای شیشوان عجب ‌شیر، در استان آذربایجان شرقی بدنیا آمد و به علت فقدان مدرسه در محل زندگی، بالاجبار مدت ٧سال نزد میرزاها و ملاهای ده، گلستان و بوستان و ... خواند؛ اما، به علت اینكه زبانش تركی بود، چیزی از آن ها  عایدش نشد. پس از آن وارد مدرسه ای در عجب شیر شد؛ ولی تنها توانست دوره ابتدایی را به پایان برد.

در نوجوانی برای گذران زندگی خانواده به كار كشاورزی پرداخت. در آن موقع، بخش زیادی از حاصل كار دهقانان نصیب مالكان می شد؛ دولت و ژاندارم ها هم حامی آن ها  بودند. مالكین، عملا صاحب اختیار جان و مال و ناموس دهقانان محسوب می شدند.

مقارن با شهریور ١٣٢٠ و ورود متفقین به ایران و تبعید رضا شاه از كشور بود. صفرخان که نسبت به جور و ستم خان ها کینه آشتی ناپذیری داشت با اوج گیری مبارزه دهقانان علیه خوانین و دولت در سازماندهی آن ها  نقش جدی بازی کرد. بسیاری از روستاییان منطقه برای كوتاه كردن دست اربابان، مسلح شده بودند. در این ایام، صفرخان و تنی چند از دوستانش سازماندهی و آموزش روستاییان را به عهده داشتند.

با تشکیل «فرقه دمکرات آذربایجان» در سال  ١٣٢۴ او همراه عده ای از همرزمانش به عضویت «فرقه دمكرات آذربایجان» در آمدند. صفرخان به خاطر سابقه مبارزات مسلحانه ای که داشت به درجه سروانی نائل شد و نقش بزرگی در سازماندهی و آموزش فدائیان بازی کرد.

پس از شکست جنبش ٢١آذر در پی تهاجم خونین ارتش شاه با همدستی آمریکا و انگلیس، صفر قهرمانیان که از دست متجاوزین گریخته بود. مدتی در منطقه آذربایجان و سپس در مناطق مرزی ایران و عراق بسر برد؛ در عراق گرفتار و به زندان اربیل فرستاده شد؛ اما موقعی كه از بده بستان های دولت های ایران و عراق در تعویض پناهندگان و زندانیان دو سوی مرز باخبر گشت از زندان اربیل فرار و به طرف مرز رفت و وارد خاك ایران شد.

پس از مدتی زندگی مخفی در ایران، توسط مامورین و جاسوسان حكومت، شناسایی و روز ١٨ اسفند ١٣٢٧ در ارومیه دستگیر و پرونده اش به دادگاه نظامی فرستاده شد.

دادگاه نظامی، دوبار پرونده ی صفرخان را به دادگستری فرستاد؛ ولی با اعمال نفوذ مالكین و فئودال ها كه هنوز عطش انتقام شان پس از این همه كشتار فروكش نکرده بود و به چیزی جز حكم اعدام او راضی نبودند، پرونده مجددا به دادگاه نظامی عودت داده شد.

در آذر ١٣٢٩ درست ۴ سال پس از سركوب وحشیانه جنبش ٢١آذر و قلع و قمع دولت خود مختار آذربایجان، صفر خان در دادگاه نظامی به اتهام قیام مسلحانه علیه امنیت كشور و براندازی نظام به اعدام محكوم گردید.

پس از ۵ سال بلا تكلیفی و انتظار و دلهره اعدام، سرانجام  بر اثر اعتراضات نیروهای مترقی در سطح جهان در سال  ١٣٣٣ حكم اعدامش به حبس ابد تقلیل یافت.

او تا سال ١٣٣٧ در زندان های آذربایجان بسر می برد و در این سال به زندان مخوف برازجان فرستاده شد.

او در زندان برازجان با گروهی از افسران سازمان نظامی حزب توده ایران، سه تن از رهبران حزب دمکرات کردستان و عده ای از اعضای جبهه ملی همبند بود. آن ها  تا سال ١٣٤٧ در زندان برازجان زندگی پر مشقتی را از سر گذراندند و در آبان ١٣٤٧ به زندان قصر تهران منتقل گردیدند.

سال ١٣٤١ همسرش تصمیم گرفت به ملاقات صفرخان برود، او در تمام این مدت حتی یک ملاقاتی هم نداشت. خانواده اش در تنگناهای مالی بودند و راه برازجان هم بسیار دور. همسرش قبل از رسیدن به برازجان، در تهران بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. دخترش در نامه ای خبر مرگ مادرش را داد. به قول صفرخان، در آن لحظه هیچ کس نمی‌توانست خودش را جای او بگذارد.

صفرخان سال ها ی زندگی در زندان برازجان را سال های مرگ تدریجی می دانست.

سال ١٣٤٦ در برازجان، پس از ٢٠ سال اسارت، برای اولین بار، دخترش همراه كودك شیر خواره اش به دیدار پدر و پدر بزرگ رفتند؛ نه پدر، دختر را تا آن هنگام به چهره دیده بود و می شناخت و نه دختر پدر را. آن ها  همدیگر را در آغوش کشیدند. صفرخان دلش می خواست گریه گند ولی نكرد. دست روی قلبش گذاشت و در دل گریست؛ اما گریه ای از روی شادی.

دوره ی ده ساله سوم زندان را بیشتر در زندان های تهران،قصر و اوین گذراند. در این دوره، فضای زندان های شاه تغییر جدی كرده بود. زندان ها انباشته شده بود از جوانانی كه شور و شیدای دیگری داشتند. علاوه بر توده ای ها، افراد جدیدی كه راه و روش مبارزاتی متفاوتی را دنبال می كردند وارد زندان شده بودند و به همان میزان، مناسبات درون زندان را تحت الشعاع قرار می دادند. دوره آرامش زندان ها به پایان رسیده بود. وقایع بیرون زندان، تاثیر بلا واسطه ای بر رفتار زندانبان ها  می گذاشت و این، بر بی تابی های زندانیان می افزود.

در این دوره، گروه های مختلفی مثل چریك های فدایی خلق، مجاهدین خلق و ... در زندان بودند . صفرخان به همه مبارزین چه مذهبی و چه غیر مذهبی احترام می گذاشت و آن ها  نیز احترام زیادی برای صفرخان قائل بودند.

سرانجام در ۴ آبان سال ١٣۵٧ پس از تحمل ٣٢ سال زندان، روی دوش مردم از زندان شاه همراه تعداد دیگری از زندانیان آزاد شد. محل سكونت صفرخان با هجوم بی سابقه ی مردم روبرو گردید. خانه اش میعادگاه دوستداران و همبندانش شد. مردم گروه گروه به آنجا می رفتند و با صفر خان دیدار می کردند.

علیرغم اینکه رژیم محدودیت های زیادی بوجود می آورد تا مردم نتوانند با صفرخان دیدار داشته باشند و حتی او را تهدید به زندان کردند، موفق نشدند.

صفرخان تا دم مرگ از موهبت مصاحبت و محبت مردم، بخصوص نسل جوان برخوردار بود.

صفر خان پس از آزادی از زندان گفت:
ملت دارد مرا خیلی شرمنده می كند. من ایرانی هستم. مثل همه استقلال كشورم را می خواهم. مثل همه علیه ظلم می جنگم. به دانشجویان و كارگران و به ملت بگویید متوجه عظمت رستاخیزشان باشند. برای من درك كلام زیبای آزادی، هنوز امكان پذیر نیست. بعد از٣٠ سال، این آزادی، غیر مترقبه است. من مدیون مردم هستم ... من این آزادی را كه به كوشش مردم به دست آمده، گرامی می دارم.

یک روز پس از آزادی اش، روزنامه اطلاعات در گزارشی با عنوان «صفر قهرمانیان: ۳۰ سال محروم از آزادی» ضمن توصیف موقعیت صفر قهرمانیان در جامعه ای که پس از ۳۰ سال او را از بند، رهانیده بود، نوشت:
«در جمع زندانیان سیاسی که دیشب آزاد شدند، چهره ای مشخص وجود داشت. چهره ای که گرد سالیان دراز زندان را بر چهره داشت با موهای سپید و حالی که حکایت از یک دگرگونی داشت. او می دانست که دارد به ۳۰ سال زندان پشت می کند. پشت به ۳۰ سال رفاقت با زندان و هم زنجیرهای دیگرش و رو به سویی داشت که هرچند پیوسته در آرزویش بود، لکن برایش گنگ و ناآشنا و غریبه می نمود. او پشت به زندان می داشت و رو به آزادی؛ رو به شهر که اینک بعد از ۳۰ سال در زنجیر بودن، حق داشت که برایش بیگانه باشد. او با بچه های زندان خو گرفته بود؛ با زندان خو گرفته بود. بیش از یک ربع قرن بود که سیمای شهر را ندیده بود. گنگ و مات و مبهوت به گستره پیش چشمش نظر داشت؛ رفقا که هلهله کنان بدرقه اش می کردند و می گفتند، این صفر است که می رود؛ این صفر است که درهای آزادی به رویش گشوده می شود. حالا صفر حق داشت که بپرسد، تهران چه شکلی شده است؛ این آپارتمانی که می گویند، چه شکلی است؟ صفر از بند بند جانش سخن می گفت. ۱۵ سال حبس در زندان برازجان به او آموخته بود که آزادی چه معنای وسیعی دارد و ۱۵ سال حبس در زندان های دیگر، در بندهای دیگر به او فهمانده بود که از زنجیر گسستن چه معنایی می یابد. سی سال از عمر زندان او می گذشت و حالا که از زنجیر بیرون می آمد، دختر سی ساله اش در انتظارش بود. دختری که وقتی او را به زندان بردند هنوز چشم به جهان نگشوده بود؛ اما حالا صفر با دختر سی ساله اش رودررو ایستاده بودند. اینکه نمی شود؛ مگر ممکن است صفر یک دختر سی ساله داشته باشد و این چنین قد کشیده باشد و پدر را یک دیدار سیر ندیده باشد؟ حالا بعد از سی سال حبس، صفر می دانست که با چه پشتوانه ای از زندان رها شده است. او با تکیه به نیروی لایزال ملت از زندان آزاد شده بود که خواهان آزادی اش شده بودند.»

سرانجام صفر قهرمانیان (صفرخان)، مظهر مقاومت مردم ایران علیه ستم و بیداد، صبح روز شنبه ١٨ آبان ۱۳۸۱ در سن ٨١ سالگی به علت بیماری سرطان ریه، در بیمارستان ایرانمهر درگذشت. پیکرش روی دوش هزاران تن زن و مرد و پیر جوان در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد..

صفرخان عضو وفادار «فرقه دمکرات آذربایجان»، شرف پایداری مردم كشور ما در مقابل استبداد و بی عدالتی بود.

یادش گرامی باد!

برگرفته از تارنگاشت «فرقه دمکرات آذربایجان»

این نوشتار بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!