«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آذر ۴, پنجشنبه

مگر کسی وادارت کرده دوپهلو بنویسی؟! بنشین ماستت را بخور!

راستی و درستی، ویژگی هایی پسندیده که بجا و بهنگام بودن آن بس ارزشمندتر است!

شنگول و منگولی است «چُخ بختیار» در ولایت آقا بیشعور که تاکنون و بسته به شرایط، چهره های گوناگونی از لات آسمان جُل داش مشتی گرفته تا «مُصلح الدّین» از خود به نمایش گذاشته و نوشته هایش گاه نیشخندم را برانگیخته است؛ بوقلمون سرشتی عافیت جو که نمونه ای چشمگیر («تیپیک») از آفتاب پرست های پیرامون رژیم دزدان اسلام پیشه را نمایندگی می کند که هر بار برنگی دیگر درمی آیند. تنها یک چیزشان، هیچگاه دگر نمی شود: یک من ریش و پشم آویخته به عنوان شناسه ای دگرگون ناپذیر و ابزار کاری بدردبخور در آن ولایت وامانده؛ گونه هایی نو و سازگار با اوضاع و احوال آب و هوای ایران و جهان از آنچه جاودانه عُبید زاکانی، «ریش الدّین ابوالمحاسن» شان نامیده بود؛ و این یکی شگفت جانوری که با آن کلاه کِپی بر سر، برنامِ «هنرمند» را نیز به کون مبارک خویش بسته است! به گفته ی زیبای عرب:
جلّ الخالق!

«شنگول و منگول» در آغاز نوشته اش با یادآوری آرزوی آمرزش و درخواست بخشودگی «نشانه خدا»ی تازه به آن جهان گم و گور شده با نام ساختگی «موسوی اردبیلی»۱، برایش آرزوی آمرزش از سوی بگفته ی وی «حضرت حق» نموده، یادش را گرامی داشته و سخنان «آن مرحوم» را «صادقانه» ارزیابی نموده است. کمی جلوتر با یادآوری «مسوولیت بزرگ» اداری وی در دم و دستگاه رژیم جمهوری اسلامی چندین و چند سال پیش و برگرفته های "جانگداز" دیگری از درخواست بخشش آن «نشانه خدا» از مردم ایران (بیش تر برای پر کردن نوشته ای بیمایه و دوپهلو!) زبانش می چرخد و اندکی از واقعیت را بگونه ای «آسته برو، آسته بیا که گربه شاخت نزنه»، پرسش آمیز، ناسرراست و آبکی بر زبان می آورد:    
«مگر می شود به آسانی از حقی که بر برخی از افرادی که در دوران مسوولیت ایشان ازشان پایمال شد را با یک پوزش چشم پوشی کرد؟»۲ و بی درنگ، زبان به پند و اندرز مسوولین کنونی رژیم دزدان اسلام پیشه می گشاید:
«کاش آنها که هم اکنون قدرت را در دست دارند، پند بگیرند و دریابند که مرگ برای همه است و پیر و جوان و رییس و مستخدم نمی شناسد.»

«آفتاب پرست»، بی درنگ رنگش دگر می شود و صفحه را از آن رو می گذارد:
«باز جای شکرگزاری است که پس از درگذشت آیت الله موسوی اردبیلی، بسیاری به خاطر عملکرد پایان عمرشان یک خدا بیامرز گفتند ...» و کمی جلوتر به صحرای کربلا می زند۳ و به شیوه ی بیش تر داش مشتی ها با یاد کردن از «مولا علی»، پند و اندرزهایش به دزدان اسلام پیشه را چنین پی می گیرد:
«کاش هنگامیکه در اوج نیرومندی هستیم، چون مولا علی (ع) از حق مردم پشتیبانی کنیم! وگرنه، ”پاک بودن در جوانی، شیوه ی پیامبری ست؛ ورنه هر گبری به پیری می شود پرهیزگار.“ حلالیت های این دوران برخی از مسوولینِ گذشته، تنها شانه خالی کردن از رویدادهای سهمناکی است که گریبان این ملت در این دوران را گرفته است. شاید در این جهان از حق الناس بشود به آسودگی گذشت؛ ولی در آن جهان، دور از ذهن می دانم که خدا با یک پوزش، همه چیز را نادیده بگیرد؛ در آخرت، حق الناس شوخی بردار نیست. بیاییم به جای این پوزش خواهی ها فکری کنیم که دیگر گواه اینگونه رفتارها نباشیم.»

می بینید؟ «مسوولینِ گذشته» را می گوید؛ نه خدای نکرده، زبانم لال، «مسوولین کنونی» را که بحمدلله هر کدام شان، نمادهایی از «مولا علی» هستند! آنگاه، سخن از «حق النّاس» راندن برای چیست؟ این نیز بماند که اینِ آمیخته واژه ی عربی، بخودی خود، کوچک شمردن حقوق توده های مردم، آن هم مردمی است که انقلاب بهمن ۵۷ بر روی دوش توانای آنان به پیروزی رسید و در روندی جانکاه، چون موزی رسیده بدست میوه چینان نسناس افتاد! شاید اگر از «حق النسناس» سخن به میان می آمد، گویاتر و پرآرش تر بود.

بخوبی می توانم چهره ی «آقا بیشعور نظام»، چنانچه چنین نوشته ای پس از کار روزانه ی گوش دادن به خبرچینی ها و دستورات بیمایه ی «این بد است» و «آن خوب است» بدستش برسد را به پندار آورم؛ وی، در حالیکه بگمان بسیار، پیپش را چاق می کند با خود می اندیشد:
هِه هِه هِه! پیر و جوان و رییس و مستخدم؟ حق الناس؟ ما آقا هستیم. کو تا مرگ؟! ...

راستی و درستی که «آقای بوقلمون سرشت»، «سخنان صادقانه» ی «آن مرحوم» را نشانه ای از آن دانسته، ویژگی هایی پسندیده در هر آدمی است؛ بویژه اگر بجا و بهنگام رخنمون شوند!

راستی و درستی، اگر آن آخوند دورو و ترسو براستی از آن برخوردار بود، بویژه آن هنگام بکار می آمد که زیر فشار راستگرایان برای بدار آویختن یا تیرباران فرزندان مردم کوتاه نمی آمد و دوپهلوگویی و دورویی پیشه نمی کرد؛ وگرنه، کار و بارِ هر مشنگ پارسایی که گوشه ای تمرگیده و سر در کتاب یا سرگرم کارهایی دیگر، چشم بر رویدادهای پیرامون خویش به هر بهانه ای می بندد، راست و درست است. در اینجا، جداگانگی (تفاوت) بزرگی میان راستی و درستی زنده یاد حسینعلی منتظری که در برابر آن بیداد، مردانه ایستاد و بهایش را نیز پرداخت با این آخوند دورو و فریبکار و کمابیش همه ی آخوندهای درون و پیرامون رژیم کنونی و حتا فرزند خویش هست و به همین شَوَند از وی با برنام سزاوار «زنده یاد» یاد می شود.

... و فرجامِ سخن آن که من نه چندان پند و اندرز شنیدن را خوش دارم و نه پند و اندرز دادن را؛ با این همه، بگذار، اندرزی کوتاه به این «مُصلح الدّین ابوالمحاسن» بدهم! با این امید که به گوشِ جان بشنود و بکار گیرد:
مگر کسی وادارت کرده چیزی دوپهلو بنویسی؟! بنشین ماستت را بخور!

ب. الف. بزرگمهر     چهارم آذر ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ «اگر بنده کاری کرده‌ام که نباید می‌کردم یا ترک فعلی کرده‌ام که باید انجام می‌دادم از همه عذر می‌خواهم؛ از همه حلالیت می‌طلبم. من از طرف خودم حرف می‌زنم؛ به دیگران کاری ندارم.» خرداد ماه ۱۳۹۱

۲ ـ همه ی آنچه در اینجا و جاهای دیگر، درون « » برجسته نمایی شده از آنِ «شنگول و منگول» است که از سوی اینجانب، ویرایش، پارسی و بازنویسی و در برخی جاها پاکیزه نویسی شده است. برجسته نمایی های متن نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

۳ ـ «به صحرای کربلا زدن» زبانزدی است پدید آمده بر بنیادِ سخنرانی های بالای منبر برخی آخوندهای کند ذهن تر و کم تر زبان باز، هنگامیکه بجایی می رسند که چیزی برای گفتن ندارند یا دنباله ی سخن از دست شان در رفته، بگونه ای ناهماوند و نچسب از فداکاری های امام حسین در صحرای کربلا یاد می کنند تا زمان بایسته برای پیگیری سخن یا پریدن به جُستاری دیگر را بیابند. روشن است که این زبانزد را در جاهای گوناگون و درباره ی آدم ها و جُستارهای گوناگون می توان بکار برد؛ به عنوان نمونه، آنجا که «حسن»، در میان سخنرانی اش کم می آورد یا برای ایز گم کردن درباره ی سرمایه های سترگی که در دوره ی کارپردازی وی از راه فروش بی بند و بار نفت بدست آمده از دزدی های کارپرداز پیشین گلایه می کند، می توان به وی گوشزد نمود:
حسن! باز هم که به صحرای کربلا زدی!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!