«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آبان ۳۰, یکشنبه

سیلی بزن ای دست که من دستفروشم ...

سیلی بزن ای دست که من دستفروشم!
افتاده هم از پا و هم از جوش و خروشم

در شهر کسی نیست خطرناک تر از من
باید بزنی سیلی جانانه به گوشم

سیلی بزن ای دست که مأموری و معذور
آن قدر بزن تا نه رمق مانَد و هوشم

آن قدر بزن تا برم از یاد که فردا
باید چه کنم یا چه خورم یا چه بپوشم

باید چه جوابی بدهم با زن و فرزند
هر شب چو بپرسند ز میزان فروشم

هر روز بپرسند، از این بی سر و سامان
همسایه چرا مالک و من خانه به دوشم

غارتگر اموال وطن را نزن ای دوست
چون اوست طلبکار و من آرام و خموشم

او صاحب پول است و مقامات و کرامات
من بی کس و بی منصب و بی زادم و توشم

پرونده ی او رو مکن ای دوست که شیر است
با من تو بکن هر چه دلت خواست که موشم

تا دغدغه ی مال حلال است در این سر
باید بزنی بلکه پیِ رزق نکوشم

باید بزنی بر سر من تا به خود آیم
تا تکیه کنم در عوض کار به هوشم

تا یاد بگیرم بخورم نان چپاول
تا خو کنم از خون دل خلق بنوشم

یک دست بسم نیست دودستی بزنیدم
تنها من از این قوم، خطاکار و چموشم

دستت چو به بالا نرسد بر سر من زن
من یکسره در دسترسم، دستفروشم ...

از «گوگل پلاس»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!