«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۴ خرداد ۳۰, شنبه

دانشمند نابغه ی انقلابی، درست می گفت که دین را افیون توده ها می دانست!


شعارنوشته ای است بگونه ای چشمگیر، سفسطه آمیز و انباشته از نادانی (تصویر پیوست). کسی که آن را درج کرده، همچنین نوشته است:
«وحدت مال جاییه که منافع ملی لحاظ بشه؛ نه جایی که چوب حراج بهش بخوره بدون هیچ دستاوردی! و عزت، استقلال، امنیت کشور و زندگی مردم توی خطر قرار بگیره [نگیره]. نباید به خاطر منافع سیاسی و انتخاباتی یک گروه، کشور به جایی بره که عراق و لیبی رفتن و زمینه‌ی مشروعیت یافتن حریم طولانی مدت، نظارت‌های افسارگسیخته و در نهایت حمله‌ی نظامی دشمن فراهم بشه.»

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش درخور، در نشانه گذاری ها از اینجانب؛ برجسته نمایی ها و افزوده ی درون [ ] از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

در نوشته ی یادشده نیز که جُستار به آن پراهمیتی را به «منافع سیاسی و انتخاباتی یک گروه» محدود نموده، رگه ای از نادانی دویده است؛ گرچه، رویهمرفته از سمتگیری درستی برخوردار بوده و خطر پیش رو را نیک می بیند. با خود می اندیشم:
چگونه می شود، ریشه ی چنین ناهمتایی که در شعارنوشته آشکارا به چشم می آید را دریافت و توضیح داد؟ و چرا و بر کدام بنیاد، باید یگانگی (وحدت) با جریان و روندی سیاسی که در نوشته ی همراه تصویر به «منافع سیاسی و انتخاباتی یک گروه» فروکاسته شده و اگر نیک نگریسته شود، سیاست چیره بر کم و بیش سرتاپای رژیم تبهکار و ضدخلقی ایران است را پاس داشت و همزمان آن را نفرین۱ نمود؟!

هم اکنون، سرگرم نوشتن یادداشتی هستم که پی نوشت آن، بیش از خود نوشته بدرازا کشیده و در آن به «مشت چدنی در دستکش مخملی» که رهبر نادان و نابکار رژیم، زمانی در گذشته از کسی شنیده، آن را گوشنواز و درخور کاربرد برای سخن سرایی یافته بود نیز اشاره شده است؛ مُشتی که نه از برون که از درون آماده ی فرود آمدن می شود.

آیا وی که چنین شعارنوشته ای را درج نموده و کسانی چون وی که آن ها را به هیچ رو نمی توان و نباید بخشی از «دلواپسان» یا بهتر بگویم: «خوش چُسان پیرامون خزینه ی پر از درّ و گوهر خیمه و خرگاه رهبری» بشمار آورد، چنین مُشتی را نمی بینند؟ بگمانم چرا، دستِکم آن را احساس می کنند؛ ولی چرا هنوز درنمی یابند که یگانگی با نفرین، یکجا نمی گنجند و همسو نیستند؟ آیا می توان با کسی یا جریانی اجتماعی یگانه بود و همزمان به وی دشنام (نفرین) داد؟! تنها چیزی که در خِرَدم می گنجد، خرفتی پیامد سال ها بهره وری نابجای دزدان نابکار اسلام پیشه از باورهای پاکدلانه ی توده ی مردم به کیش اسلام و آیین های آن و تبلیغات گسترده پیرامون پریشانگویی های مذهبی برای سر فرود آوردن در برابر سرنوشت (مَشّیت الهی) و چشم فروبستن بر این همه پلیدی و پلشتی پدید آمده است؛ کارل مارکس، دانشمند نابغه ی انقلابی، درست می گفت که دین را افیون توده ها می دانست۲؛ افیونی که نشانه های آن در همین شعارنوشته بروشنی بازتاب یافته است:
«ضمن لزوم وحدت، نفرین بر این سیاست»!

ب. الف. بزرگمهر  ۳۰ خرداد ماه ۱۳۹۴

پی نوشت:

۱ ـ پارسی نویسی:
واژه ی «نفرین» که به شیوه ی دستور زبان عربی از آن واژه هایی چون «نفرت»، «تنفر» و «متنفر» نیز ساخته شده، در بنیاد خود، آمیخته واژه ای پارسی، دربرگیرنده ی پیشوند «ن» یا «نا»ی نفی و «آفرین» («ناآفرین) است که آرش «آفرین» را واژگون کرده و به «نفرین» کوتاه شده است.

۲ ـ کیش، افیون (تریاک) توده هاست (Die Religion ist das Opium des Volkes). خاستگاه این گفتاورد (نقل قول) از دیباچه ی کاری نوشته شده در سال ۱۸۴۳ ولی منتشر نشده از کارل مارکس به نام: «سهمی در نقد فلسفه ی حقوق هگل» (A Contribution to the Critique of Hegel's Philosophy of Right)  

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!