«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

اگر می پندارید هم اکنون بگونه ای دیگر است، سخت در اشتباهید!


به ماجرای برکناری آن «بنده ی خدا»۱ از زبان «بزعزازیل نظام» اندکی باریک شوید!۲ شاید از دیدگاه چالش های روز، چندان اهمیتی نداشته باشد و ندارد؛ ولی از این دیدگاه که در «ولایت آقا» کارها چگونه می گذرد،۳ چشمگیر و نمونه وار است:
یک کمدی درام راستین! و اگر می پندارید که چیزی دگرگون شده و هم اکنون، در به روی پاشنه ی پیشرفتِ کشور می چرخد، سخت در اشتباهید. بهترین نمود آن، لشکرکشی ۹ وزیر همراه یکی دو معاون رییس جمهوری به مجلسی فرمایشی برای پشتیبانی از «... ول کرده به کانادا می رود»۴ و یک یا دو روز پس از آن، «پیک نیک» گروهی همه ی اعضای دولت در آرامگاه «امام سیزدهم» است که گویا برای تازه کردن پیمان (از زبان مار گزیده ی خودشان: «تجدید عهد با امام راحل»!) به آنجا رفته بودند؛ مشتی بیکاره در دولتی پوشالی!

این شیوه ی فرمانروایی و دولتمداری در این کشور، بویژه پس از نیروگرفتن آدمی نادان، نابکار و در سرشت خود، کینه ورز است؛ کسی که به گفته ی «امام سیزدهم» یک نانوایی را نمی توانست بچرخاند:
مترسک دودوزه باز نابخردی در آن بالا، دزدان اسلام پیشه ای در پیرامون، خروارها کار و بار بر زمین مانده، مردمی که هر روز زندگی شان به تیرگی بیش تر گراییده و می گراید، جوانانی که هر روز به ریسمان های گره دار الهی آویخته می شوند و کشوری که رو به نابودی می رود؛ کشوری که در برخی منطقه های آن به دلیل خشکسالی های پی در پی و بی آبی، حتا موش ها نیز می گریزند.

سرنگون باد رژیم تبهکار جمهوری اسلامی!

ب. الف. بزرگمهر     ۱۰ شهریور ماه ۱۳۹۳

پی نوشت:

۱ ـ پاچه ورمالیده ای به نام منوچهر متکی که در حاکمیت «کرم های الله» بر کشورمان، "ریسمان الهی" را تا جایگاه وزیر امور خارجی آن بالا رفته و همراه خانم والده و اره و اوره و شمسی کوره اش، جهان را از بودجه ی عمومی کشور و کیسه ی مردم زیر پا نهاد، در یکی از نخستین نامه های گلایه آمیزش پس از برکناری از سوی «بز عزازیل» با موش مردگی هرچه بیش تر بجای نام خود در زیر نامه، «بنده خدا» دستینه نموده بود؛ بیچاره، «بنده خدا» و کس و کارش، هنوز چند آبخُستی در امریکای لاتین و «جزایر آتش» در نزدیکی «قطبِ جنوب» را ندیده بودند و برای بازدید از خودِ «قطبِ جنوب» نیز به دلیل سرمای بالا و اینکه، آنجا از آنِ هیچ کشوری نیست، نه انگیزه ای داشتند و نه دلیلی پذیرفتنی؛ زیرا حتا دعوتنامه ای از سوی پنگوئن های آنجا به دست شان نرسیده بود.

۲ـ همین گفته ها به نوبه ی خود، نشانه ای روشن بر گناهکار بودن خودِ آدمی که آن را بر زبان آورده نیز هست؛ زیرا آدمی باوجدان در چنان شرایطی کار را بر زمین می گذارد و کناره گیری می کند؛ و آدمی بازهم باوجدان تر، همه چیز را به مردمی که به وی چشم امید برای گره گشایی کارها بسته اند، می گوید و انگیزه های کناره گیریش را نیز رُک و پوست کنده و بی ترس از چیزی بر زبان می آورد؛ کارهایی که این مارمولک آبزیرکاه به هیچکدام شان ها عمل نکرد و تنها به «بگم، بگم» بسنده نمود و حتا آن ناز و گوز ۱۱ روزه اش برای گرفتن سهمی بیش تر از «ولایت» و به انگیزه هایی دیگر بود؛ ولی، آیا همین چیزهای بسیار ساده و پیش پا افتاده را آن بخت برگشتگان ناآگاهِ پشتیبانِ وی درمی یابند؟ آن ها که از این نمد، کلاهی برای خویش فراهم نموده و لفت و لیسی داشته و هنوز دارند را نمی گویم! خاک بر سر همه شان و از آن میان «کله مکعبی ها»ی چپ نما که به این پستی تن داده اند. این نیز، امروز بسی بیش تر از گذشته روشن است!

۳ ـ می بایستی می نوشتم: «... چگونه پیش می رود»؛ ولی دستم لرزید.

۴ ـ کهنه سپاهی پیشین و دارنده ی ملیت کانادایی: رضا فرجی دانا که به گاه بایسته «... ول کرده به کانادا برود!»

***



ماجرای برکناری متکی از زبان احمدی نژاد:
«آقای متکی در دوره اول کاندیدای من نبود؛ در دولت دهم که اصـلا وزیر من نبـود. من در دور دوم دولت با ایشان دیگر کاری نداشتـم و تمام کارهای بین المللی به عهـده خودم بود. گذشت تا در اولین سفر دولت دهم به نیویورک، سه چهـار تا دیپلمات را که بنـده مخالف اعزام اینها به کشورهای غربی بودم، ایشان به غرب اعزام کرد و آنها هم رفتند و پناهنده شدند. بعد از سفر نیویورک، در جلسه ای قضیه بررسی شد و بنا شد ایشان عوض شوند.

ایشان مداوماً در سفر بود حتی در دولت هم که حضور پیدا می کرد سریعاً ناپدید می شد تا اینکـه بعد از سه ماه بالاخره در سـاعت پنج بعـد ازظهـر و بعد ساعت ده شب با ایشان وقت تنظیـم شد و به ایشان گفتیم که شما دیگـر در دولت وزیر نیستید ولی من دوست دارم شما بعنوان معاون رئیس جمهور و رئیس سـازمان انـرژی اتمی فعالیت کنیـد. گفت من امشب میخواهم به سنـگال بروم و اصرار کرد که من می روم. گفتم شما از نظر من وزیر نیستی. ولی با این حال با هواپیمـای اختصاصی رفت و گفـت که دوشنبه ظهر بر می گردم. من هم همانجا حکـم عزل ایشـان را صادر کـردم و نوشتم که دوشنبه عصر اعلام شود. دوشنبه در سفر استانی بودم ، یک دفعه عصر گفتم شـاید از سفر برنگشته باشد ؛ با دفتر تماس گرفتم که فعلا حکم را اعلام نکنند. گفتنـد پنج دقیقـه قبل اعلام کردیم . گفتم برداریـد تا مطمئن شویم که برگشتـه است. گفتند دیگر دیر شـده چونکه در رسانه ها منتشر شده است. بعد که از سفر برگشتند ، از مدیرکل تشریفات وزارت خارجه پرسیدم چرا دیر آمدید؟ گفت: دوشنبه ظهر جلسات رسمی تمام شد و بنا بود برگردیم ولی ایشان به من گفت که یک قرار شام بگذار و سفر را تمـدید کن. گفـت حتی اگر می توانید یک سفر دیگـر هم برای من همـاهنگ کن تا من از اینجا مستقیم به ایـران نروم.

ضمناً زمانی هم که ایشان حکـم عزلش اعلام شد، در هیچ جلسه رسمی نبوده است. بعداً معاونان ایشان به ما گفتند که ما تعجب می کردیم چـون ایشان از همان سه ماه قبل به ما گفته بود هرجا که می توانید برای من سفر هماهنگ کنید. فقط سفر باشد هـرجا بود مشکلی نیست! این معاونان می گفتند ما نمی دانستیم چه اتفـاقی افتاده ولی ایشان اصـرار به سفر خـارجی داشتند. مـأموریت ها را بـاید من به وزیر می دادم اما ایشان بدون هماهنگی با من همه جا می رفت و این سفرها نه نتیجه ای و نه گزارشی داشت.»

(احمدی نژاد در گردهمایی پشتیبانان دولت اسلامی ـ دی ماه ۹۰)

از «گوگل پلاس»

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!