«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۴, پنجشنبه

سپاسگزارم!


همین چند روز پیش، پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم. به او گفتم:
بنشینید می‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالی است؛ امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

ـ چهل روبل!

ـ نه! من یادداشت كرده‌‌‌‌ ام؛ من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنید. شما دو ماه برای من كار كردید.

ـ دو ماه و پنج روز!

ـ دقیقاً دو ماه؛ من یادداشت كرده‌‌‌ام. ... كه می‌‌شود شصت روبل! البته باید نُه تا یكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه می‌‌‌‌‌دانید یكشنبه‌‌‌ها مواظب «كولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید. سه تعطیلی ...

«یولیا واسیلیونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌كرد؛ ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

ـ سه تعطیلی؛ پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم كنار. «كولیا» چهار روز مریض بود. آن روزها از او مراقبت نكردید و فقط مواظب «وانیا» بودید؛ فقط «وانیا» و دیگر این كه سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.

دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق كنید. آن مرخصی‌‌‌ها؛ آهان، چهل و یك‌ ‌روبل، درسته؟

چشم چپ «یولیا واسیلیونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاك كرد و چیزی نگفت.

ـ و بعد، نزدیك سال نو شما یك فنجان و نعلبكی شكستید. دو روبل كسر كنید.

فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود؛ ارثیه بود؛ امّا كاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی كنیم.

موارد دیگر:
به خاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «كولیا» از یك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. ١٠ تا كسر كنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌های «وانیا» فرار كند. شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌كردید. برای این كار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید. پس پنج تا دیگر كم می‌‌كنیم.

در دهم ژانویه ١٠ روبل از من گرفتید ...

«یولیا واسیلیِونا» نجواكنان گفت:
من نگرفتم.

ـ امّا من یادداشت كرده‌‌‌ام.

ـ خیلی خوب شما، شاید؟

ـ از چهل و یك، بیست و هفت تا برداریم؛ چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هایش پر از اشك شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلك بیچاره!

ـ من فقط مقدار كمی گرفتم. در حالی كه صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد:
من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم ... ! نه بیشتر.

ـ دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، می‌‌‌كنه به عبارتی یازده تا؛ این هم پول شما! سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یكی و یكی.

یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت.

به آهستگی گفت: متشكّرم!

جا خوردم. در حالی كه سخت برآشفته شده بودم، شروع كردم به قدم زدن در پهنا و درازای اتاق.

پرسیدم: چرا گفتی متشكرم؟

ـ به خاطر پول.

ـ یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت كلاه می‌‌گذارم؟! دارم پولت را می‌‌‌خورم؟! تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است كه متشكّرم؟!

ـ در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.

ـ آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم؛ یك حقه‌‌‌ی كثیف. حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان، این جا توی پاكت برای شما مرتب چیده شده. ممكن است كسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟ ممكن است كسی توی دنیا این قدر ناتوان باشد؟

لبخند تلخی به من زد كه یعنی بله، ممكن است.

بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای كه با او كردم، عذر خواستم و هشتاد روبلی را كه برایش خیلی غیرمنتظره بود، پرداختم.

برای بار دوّم، چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود، زورگو بود ...

آنتوان چخوف

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!