«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

حکایتی دیگر از همان دکتر!

از ای میل دریافتی

حکایت دکتر، حکایت عجیبی نیست و ما را گیج نکرد. حکایت مجاهدین، حکایت تازه ای نیست؛ ولی ذهن ما را تازه میکند. حکایتها دارم برایت دکترجان! حکایت لشگر لودرها برای تخریب طرح هایی که شوم بودند و مبارک شدند و پیروز ... بسوزه پدرِ  آلزایمر!

حرمت سن و سال و سابقه و صلاحیت را که بگذاریم درکوزه ...می رسیم به بخش هایی قابل تعمق و سوالاتی قدیمی! امروز بعد از ٣٣ سال کسی نیست بپرسد:
نسلی که به آقای رجوی اعتماد کرده بود، به کجا رسید؟ همین سوال را دکتر در ٣٠ خرداد سال ١٣٦٠ از مسعود رجوی پرسیده بود:
می دانی این نسل را به کجا می بری؟ مسعود رجوی هم بنا به اظهارخودش کلت کمری خودش را به منوچهر هزارخانی میدهد و جمیعا صلوات میفرستند! امروز حکایت دکتر، حکایت مالیدن حنای اضافی به کون است!

حکایت پیروزی های مستمر و در جستجوی عدالت و روشنفکران و افسران و ژنرالهای روشنفکر پنتاگون و شیتیل و حمایت از مبارزان و اشرف نشینی ... حکایت نسل اعتماد کرده به دکتر ربطی ندارد! یعنی حالا دیگرربطی ندارد؛ حکایتهای دکتر ازهمان جنس حکایتش از حمایت مجاهدین از زندانیان «تیف»* است! کوشش های مریم رجوی و لابیگری نکردن مجاهدین، حکایت کارمند خنگ وزارتی و افسر باهوش پنتاگون و آن سیاستمدار آمریکایی که از بالای تریبون سخنانش را با «من یک اشرفی هستم» به زبان فارسی، شروع می کند، به خاطر آن نیست که چند هزار دلار پول گرفته (جان عمه اش!) تا برای مجاهدین تبلیغ کند؛ دارد به زمامداران آخونددوست و آخوندباز کشورش اعتراض می کند که هنوز فرق مبارز راه آزادی و تروریست را نمی دانند؛ ولی به خود اجازه می دهند برای همه تعیین تکلیف کنند ... حکایت سنگ پای قزوین است دکتر! حکایت درک متفاوت از آزادی و مبارزه است؛ حکایت جنگ واژه هاست؛ حکایت حرمت انسان و کلمه است ... حکایت تبريک با سُس ولادت امام رضا از مریخ هم نیازی به تکرار نیست!

 حکایت جیغ و داد خیلی ها از سوختن دامنشان ... و آه بعضی ها از سوختن دلشان است؛ حکایت خیانت و جهالت است؛ حکایت شناخت است. اگردکتر و بقیه دکترها ... بدون شناخت مکفی از عملکرد ٣٠ ساله رهبری مجاهدین، همچنان از طلوع مسعود در مریخ حکایت می کنند، پس جاهلند و نتیجه جهالت ٣٣ سال پیش را در نشاندن خمینی در ماه دیدیم؛ و اگر می دانند و نعل وارونه می زنند، پس خیانت اقلیت را حکایتی تکراری است.

من انتظاری از ساندیس خوران و هواداران و بسیجیان مجاهدین ندارم؛ ولی مطمنن هستم میان آن بسیجی گیج و وزرای کابینه اسلام عزیز، تفاوت ازهمان ماه تا مریخ است. حکایت لیست امریکایی و پیروزی توحیدی و زندانیان «لیبرتی» و جشن و رونمای صحنه یک حرف است و حکایت نسلی که نگران از عواقب نامعلوم همین پیروزیِ زورکی است و روشنفکرش که آگاهانه چشمانش را بسته، حرفی دیگر! یعنی میشود روزی، روزگاری ... ازقضاوت شخصی خودت برپایه ی شناخت شخصی خودت برای همه بگویی؟! ...

حکایت قضاوتی است که وصل به زمین سیاست و لوله نفت نباشد. به عبارتی دیگر هر آنچه تو گویی، درجنگ لفظی با طرف مقابل، همان غیرمهمی است که شارلاتانهای سیاسی آن را بادش می زنند و سرنوشت هزاران هزار انسان اعتماد کرده و انرژیهای برباد رفته ... همان مهمی ست که حکایت دکتر را غیرجدی و طنزمیکند؛ حکایت کنیز و خاتون و خر؛ اول خونین است بعد طنز!

دستگاه تبلیغاتی ارباب بی مروت دنیا، همیشه همه ی رویدادهای مهم را در سایه قرار داده با شامورتی بازی، بی اهمیت و پیش پا افتاده جلوه می دهد. مفاهیم را برعکس می کند. بمب اتم را لازمه ی پایان جنگ هم میشود معرفی کرد. آنها برای پیش بردن کارشان به ٢ پارامتر از نظرچرچیل نیاز دارند: اکثریت نادان و اقلییت خائن. زمین سیاست ایران، هر دو را تا امروز داشته است. دستگاه تبلیغاتی شما و اسلام عزیز هم حکایتی مشابه دارد ... دیروز، حکایت میرزا رضای کرمانی و خنده ی اسدآبادی به ریشش؛ و امروز، خنده ی ارباب بی مروت دنیا به ریش و ریشه ی ارتجاع غالب و مغلوب؛ و خنده ی مردم به ریش هر سه ی شما: نظم نوین؛ ولی فقیه و رهبرعقیدتی که البته از همان جنس نیست ...

عجب حکایتی دارید دکتر!

اسماعیل هوشیار                  سوم اکتبر ٢٠١٢

این نوشتار بطور عمده در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است. بخش کوتاهی از آن را نیز به دلیل بزرگنمایی بیش از اندازه درباره ی تبهکاری هایی که به استالین نسبت داده شده ـ و اگر خوب نگریسته شود، تبلیغات پوچ بنگاه های خبرپراکنی امپریالیستی به درازای نزدیک به ١٠٠ سال را دربرمی گیرد ـ پیرایش نموده ام. چه باید کرد؟ نویسنده نیز چون بسیاری دیگر از روشنفکران سرگشته و بویژه «رهبر عقیدتی زدگان»، دچار هرج و مرج اندیشگی است. گرچه، مانند بسیاری دیگر، چون آبی بر زمین ریخته نیست؛ ولی اندیشه ی پرخاشجویانه اش آغشته به زنگارهای گذشته است. کالبدی بهتر و زیباتر می جوید؛ و این نشانه ای از جوششی درونی برای پالایش روان از نهشته های سالیان دراز باورهایی نابجا و نادرست است. کوششی دشوار و پیوسته تا آیینه افروز شده، بهره ور شود. به اُمید آن!  

ب. الف. بزرگمهر     

* زندانی برای مجاهدین سرکش و ناخرسند از سیاست های "رهبر عقیدتی" در آسایشگاه نظامی «اشرف» وابسته به رژیم «صددام» و پس از آن دولت امپریالیستی ایالات متحد! (توضیح از ب. الف. بزرگمهر)

«زندان تیف درکنارقرارگاه اشرف مربوط به ارتش امریکا و بعد از سقوط صدام ساخته شد . این زندان محل نگهداری اعضای جدا شده از مجاهدین بود و توافقی بین ارتش امریکا و رهبری سازمان . این زندان بعد از سقوط صدام توسط پنتاگون ساخته شد و درسال ٢٠٠٨ تعطیل شد.» (توضیح ا. ه.)

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!