«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۷ اردیبهشت ۲۸, جمعه

اینجا کازرون، پهنه ی نبردی نابرابر با سرکوبگران رژیم سگ مذهبِ فرمانرواست ...

رژیم تبهکار اسلام پیشگان، جنگ ساز و برگ یافته به جنگ ابزار را به توده های مردم در همه جا گرانبار نموده و از سال ها پیش در کردستان و چندی پس از آن در سیستان و بلوچستان پی گرفته است. راهپیمایی ها و پرخاش های خیابانی و از کار بازایستادن ها، برای پیشبرد کار جنبش توده ای و به فرجام رساندن آن، دیگر به تنهایی بسنده نیست.

اینجا کازرون، پهنه ی نبردی نابرابر با سرکوبگران رژیم سگ مذهبِ فرمانرواست که شمار کشته شدگان آن در پیشانی توده های مردم تاکنون به هفت تن رسیده است؛ رژیمی که از چند سال پیش به این سو آشکارا به رویارویی جنگی با توده های مردم ایران برخاسته و افزون بر خیزش دی ماه سال گذشته، هم پیش و هم پس از آن، بارها و بارها راهپیمایی های کارگران و زحمتکشان میهن مان را به خاک و خون کشیده و هر بار کارگری، نوجوان یا جوانی را به گلوله بسته و بزبان کژدم گزیده شان به «جهان باقی» رهسپار نموده است؛ رژیمی که بنا بر شَوَندهای دانشورانه که به بسیاری از آن ها در نوشتارهایم اشاره نموده و بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» برخی از آن شَوَندها را نیز شکافته ام، سزاوار سرنگونی است.

پفیوزهای تبهکارتر از «اصلاح طلبان» که تنها صورتکی از «چپ» بر جهره دارید! آیا همچنان چشم براه دمکراسی بورژوایی پنداربافانه ای هستید که دو سه دهه از آن دَم زدید و خود و هواداران تان و نیز توده های مردم ایران را فریفتید؟! آیا همچنان با بر زبان راندن یاوه گویی های آمیخته با اندرزهایی که گاه از بیمایگی با اندرزگویی های «آقا بیشعور نظام» پهلو می زند،۱ چشم براه پای نهادن سربازان «یانکی» در ایرانید تا «دمکراسی پارلمانی» بسته بندی شده ی کمی مایه دارتر۲ از آنچه تاکنون از سوی رژیم سگ مذهب بخورد مردم ایران داده شده و چون روسیه و جاهای دیگر، تنها به کودن شدن هرچه بیش تر توده های مردم یاری نموده، همراه خود بیاورند؟!  

کدام نشانه های جداگانگی بنیادین میان سیاستِ سردرگمِ همراه با به میخ و به نعل زدن های پی در پی شما که کاریکاتوری از سیاست های جاافتاده ی «سوسیال دمکراسی» در باخترزمین را به نمایش می نهد با سیاست های فرصت جویانه ی بازو یا بازوهای گرایش یافته بسوی امپریالیست ها در خیمه و خرگاه رژیم، چشم را می گیرد؟ آیا میان شما با کفترهای پرقیچی و بوقلمون های پرورشی دولت «زهدان اجاره ای» در جامه ی «چپ» که افزون بر گاهنامه های گمان برانگیزی چون «اخبار گوز»، پای شان به گاهنامه های ماهواره ای سردرگم تر از خودتان نیز باز شده، جداگانگی چشمگیری دیده می شود؟ آیا همچنان خواهان لاس خشکه زدن با همپالکی هایِ آن باشگاهِ سیاسی و حزب تازه بنیاد نهاده ی «اوشاخلار»۳ هستید و به وقت گذرانی ها و سرگرمی هایی چون پا نهادن به این یا آن جشنواره و کباب و آش رشته لُنباندن یا پخش اعلامیه های این یا آن «حزب برادر» دلخوش نموده اید؟! بماند که کم ترین نشانی از حزب توده ایران در سال های ۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲ در شما نیست و همچنان زیر آن نام تاریخی سینه می زنید؛ آیا کم ترین نشانی از حتا حزب های سوسیال دمکرات جاافتاده در باخترزمین که می کوشید پا در جای پای آن ها نهاده و همان سیاست ها را در ایران پیاده کنید، در پیشانی شما دیده می شود؟۴

آیا همه ی آنچه در روندی بدرازای نزدیک به چهار دهه تاکنون رخ داده، شکست چنین سیاست های نازا و ناکارآمدی را نشان تان نداده است؟ آیا گوشه ای از این همه گند و گه کاری بارآمده، دامن شما را نیز می گیرد؟ یا نه، شما نیز چون «آقا بیشعور نظام»، پاک و پاکیزه، در گوشه ای لمیده، پند و اندرز داده و به هیچکس پاسخگو نیستید؟! آیا چون همین مردک دروغگو، بیکاره و نیرنگباز که در گذشته ای دورتر، گاه چشمی بر واقعیت های پیرامون می بست و تنها با چشم دیگر می نگریست و از زمانی به این سو، هر دو چشمش را بر واقعیت های سخت ناگوارِ پیرامون می بندد، شما نیز چشم کور شده تان را بروی واقعیت سرسختِ بایستگیِ سرنگونی چنین رژیمی بسته و این پا و آن پا می کنید؟! آیا ناتوانی خود را ناتوانی جنبش توده های مردم جا نمی زنید؟۵ آیا آذرخش دی ماه سال گذشته به شما و دیگرانی تمرگیده اینجا و آنجا نشان نداد که چنان جنبش هایی نیازمند سازماندهی از درون است و سازمان های رَستایی ـ سندیکایی از پسِ چنین کاریایی برنمی آیند؟ به تصویر پیوست، نیک بنگرید! پهنه ای از نبردی نابرابر را نشان می دهد. رژیم تبهکار اسلام پیشگان، جنگ ساز و برگ یافته به جنگ ابزار را به توده های مردم در همه جا گرانبار نموده و از سال ها پیش در کردستان و چندی پس از آن در سیستان و بلوچستان پی گرفته است. همه ی این واقعیت ها را کنار هم بگذارید و کلاه خود را به داوری برگزینید!

راهپیمایی ها و پرخاش های خیابانی و از کار بازایستادن ها، برای پیشبرد کار جنبش توده ای و به فرجام رساندن آن، دیگر به تنهایی بسنده نیست؛ چنین پرخاش های رویهمرفته آشتی جویانه ی پراکنده ای به شَوَندِ بی سر و سامانی، گاه به درخواست های از سر درماندگی به رژیم تبهکار کاهش می یابد و به آماج های خود، آنچنان که شاید و باید، دست نمی یابد. در گذشته ای دورتر نیز از آن میان به شَوَندِ ناآگاهی و ناآزمودگی بیش تر جنبش توده ای، چنین بود و اگر از کار بازایستادن ها در کارخانه ها که آموزشگاهی برای افزایش بینش طبقاتی کارگران در همه جای جهان است را کنار بنهیم، چنان پرخاش ها و راهپیمایی های خیابانی در بیش تر موردها بجایی نمی رسید؛ زودتر سرکوب می شد و دامنه ای گسترده چون امروز نمی یافت و نیازمند آزمون های بیش تری از سوی خودِ توده های مردم ایران بود. با این همه، چنانچه حزبی خوب سازمان یافته و سمتگیری شده بر بنیاد «سوسیالیسم دانشورانه» از هستی برخوردار بود، می بایستی از همان هنگام برای چنین دورنمایی، پیش بینی و سمتگیری می نمود؛۶ ولی حتا اگر بر این نارسایی و کوتاهی در گذشته ای دورتر چشم پوشیم، دستِکم از سال های ۱۳۸۸ ـ ۸۹ ، بایستگی سرنگونی رژیم تبهکار اسلام پیشگان چون چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت۷ روشن بود. شوربختانه، هیچکدام از حزب ها و سازمان های فرقه گرای با گرایش چپ یا این ها را ندیدند و چنانچه باریک تر بگویم: به شَوَند طبقاتی برآمده از انباشتگی روشنفکران کندذهنِ جاخوش کرده ی درون شان، نخواستند ببینند. پس از آن نیز تاکنون چنین بوده که همواره لنگ لنگان در پی رویدادها شتابان بدوند؛ سُر بخورند؛ پشتک وارو بزنند؛ با فرومایگی کار دیگران و در این موردها بویژه کار ب. الف. بزرگمهر را به جیب مبارک شان بگذارند و هنوز جوهر نوشته های دیرهنگام شان خشک نشده، به عنوان نمونه، بنویسند:
«همانگونه که حزب ما گفته بود ...»! ولی، این ها سویه کم تر برجسته ی چنین روند ناگواری در جنبش نامور به «چپ» در ایران است؛ سویه ی ناگوارتر آن، شیوه های برخورد کینه توزانه، رشک ورزانه و وامانده ی همان روشنفکران تمرگیده در جایگاه های رهبری چنین حزب ها و سازمان هایی است که بجای دریافت بهنگام جُستار و جُنبیدن بایسته و بهنگام تر از آن، هم دیر درمی یابند و هم به تنبلی خو گرفته اند. همه شان نیز از سرِ راست این دامنه ی وامانده گرفته تا سوپرکمونیست های چپ رو، رویهمرفته سر و ته یک کرباسند: فرقه گراهایی نادان، سردرگم و پرمُدّعا! برای آن ها همان به که با همپالکی های شان، اینجا و آنجا آش رشته هُرت بکشند؛ لقمه ای کباب بلُنبانند و به گفته ی گیلک ها «کَله گَپ» بزنند و پیِ این و آن سخن چینی کنند؛ کاری بهتر از این نیاموخته اند؛ وگرنه، چنین نبود ...  

ب. الف. بزرگمهر    ۲۸ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۷

پی نوشت:

۱ ـ واپسین نمونه ی آن، چرند زیر است:
«... در این موقعیت بسیار خطیر، باید با بهره‌جویی از اختلاف‌نظر پنج امضا کنندهٔ دیگر برجام با دولت آمریکا به تلاش جدّی ‌برای حفظ و تداوم توافق برجام ادامه داد.»

برگرفته از «اعلامیۀ کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران ـ ضرورت مبارزۀ مشترک و هماهنگ با سیاست‌های جنگ‌طلبانهٔ آمریکا و ارتجاع در منطقه» ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۷

۲ ـ اگر آن ها به «الگوی وست مینستر» پشت نمی کردند، انقلاب گرانادا با ناکامی بزرگ پایان نمی یافت.

اگر آن ها بجای درانداختن کون شان با شاخ گاو، تنها به ریز و شپش چالش ها می پرداختند و از آن میان، پیکار خویش در منطقه های پشه خیز را پی می گرفتند، دولت‌های همسایه از گسترش انقلاب گرانادا به کشورشان بیمناک نمی شدند و از امپریالیست های «یانکی» درخواست کمک نمی کردند! (مبادا خدای ناکرده، بیندیشید که این، امپریالیست های «یانکی» بودند که از انقلاب گرانادا بیمناک شده بودند! نه!دولت های همسایه بودند ... ـ ب. الف. بزرگمهر)

اگر آن ها خواست ساده ی «رونالد ریگان» درباره ی برگزاری بی‌درنگ انتخابات "آزاد"* در گرانادا را پذیرفته بودند، همدستان واشنگتن در گرانادا گستاخ نمی شدند و نمی توانستند گاهنامه ی ضدانقلابی ‌شان به ‌نام ”صدای گرانادایی“ را بیرون آورند!

اگر «بیشاپ» (نخست وزیر دولت انقلابی گرانادا در آن هنگام ـ ب. الف. بزرگمهر) در برابر «ریگان» سرسختی نشان نمی داد و نمی گفت که گرانادا جواز هیچگونه بازگشتی به الگوی بورژوایی جامعه را نخواهد داد، «رونالد ریگان» دیگر بهانه ای برای یورش نظامی به گرانادا نداشت!

برگرفته از نوشتار «ممکن است این آن زمانی بوده باشد که واشنگتن به حملهٔ نظامی به گرانادا تصمیم گرفت.»، «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۰۳۴، ۲۷ شهریور ماه ۱۳۹۶

* در این نوشتار چرند از نشانه ی راست گوشه ی «" "»، هم برای گفته ها و نوشته های برگرفته شده یا نام های لاتینی سود برده شده و هم در این نمونه که بگمانم آن را به آرشِ گزینشی (انتخابات) که براستی گزینش آزاد نیست، درست بکار برده اند؛ کاربرد نادرست و سردرگم در نشانه گذاری که به سردرگمی خواننده نیز می انجامد. این مورد و موردهای دیگری اینچنین و نیز در زمینه ی پارسی نویسی را تاکنون چندین بار از آن میان به میرزابنویس های این چرندنامه در گذشته یادآور شده ام.

۳ ـ بنگرید به نوشتار «مگر شما خانه ی تازه می سازید، جشن نمی گیرید؟!»، ب. الف. بزرگمهر   ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۷

۴ ـ همین چند شب پیش، در گفتگویی تلفنی با کهنه رفیقی می گفتم، چنانچه همه ی این ها (آن حزب وامانده، «حزب اوشاخلار» و دیگر فرقه ها و باشگاه های دمکراسی زده ی باختری) با یکدیگر گرد آیند و دستکم گرانیگاهِ یک حزبی سنگین رنگین با گرایش های «سوسیال دمکراتیک» را پدید آورند، باز هم خوب بود. ناچارم همینجا این نکته را نیز بیفزایم که چنان حزبی به شوندهای طبقاتی ـ تاریخی در میهن مان و همه ی کشورهای پیرامونی سرمایه از کم ترین بختی برای ریشه دواندن برخوردار است. به این نکته، پیش تر در یکی دو نوشتار اشاره نموده و چون و چرای آن را تا اندازه ای بسنده شکافته ام.

۵ ـ «... گویی حزب آمیزه ای چون ”ترشی هفته بیجار“ است که مواد بایسته ی آن از هویج و خیار و گوجه فرنگی گرفته تا بادنجان و گل کلم و سیب زمینی و سبزی های گوناگون، یکبار فراهم شده و بگونه ای رده بندی شده در کوزه ای رویهم کوت و در فرجامِ کار با ادویه و ترشی رهبری پر می شوند تا برای خوب جا افتادن در جایی تاریک و دور از دسترسِ مدت زمانی ناروشن نگهداری شوند»!

برگرفته از نوشتار «بجای پرگویی، سیاست و سازمان حزب را بر بنیاد حزب تراز نو لنینی بهبود بخشیم!»، ب. الف. بزرگمهر  سوم دی ماه ۱۳۹۴


۶ ـ اینجانب، چون حزبی یکتنه (!) که به همین شَوَند از بُردی بسنده برخوردار نیست و نمی تواند باشد از سال ها پیش به این کار دست یازیده و در همان اندازه و گنجایشِ حزبی یکتنه در انجام چنین کاریایی، پیشگام و کامیاب بوده ام. نمونه ی زیر گواه آن است:
به نظر می‌رسد که در مجموع، دو «گزينه ی» عمده بيش‌تر پيش روی جنبش نيست:
نخست، پيروی از نسخه‌های ليبرال دمکراسی و سوسيال دمکراسی؛ و آفرينش نوعی دمکراتيسم بورژوايی. اين راهی است که همه ليبرال دمکرات‌های مکلا و معمم، انواع گوناگون سوسيال دمکرات‌ها و «سوسياليست‌»های تازه دمکرات شده، کسانی که به تازگی قرمه سبزی ليبراليسم به دهانشان مزه کرده و نيز همه ی آن‌ها که دانسته يا ندانسته دمکراسی را بی‌پشتوانه ی عدالت اجتماعی خواهانند، برای اقتصاد ايران پيشنهاد می‌کنند. همه اين گروه‌ها از راه‌های گوناگون با سرمايه غارتگر جهانی پيوندهای آشکار و نهان دارند؛ از پشتوانه آتشباری سنگين تبليغات نوليبراليستی سرمايه امپرياليستی برخوردارند و مستقيم و غيرمستقيم مورد پشتيبانی گسترده ی مالی آن هستند.
دوم، درپيش گرفتن راه رشد با سمت‌گيری سوسياليستی (غير سرمايه‌داری) و آفرينش نوعی دمکراتيسم خلقی با پشتوانه ی عدالت اجتماعی. طرفداران اين راه، کمونيست‌ها و نمايندگان پيگير دمکراتيسم خلقی، صرف‌نظر از اين که باورهای مذهبی دارند يا ندارند، هستند.

به نظر نگارنده اين سطور، ، ليبرال دمکراسی و همتای آن سوسيال دمکراسی و به طور کلی، انواع سامانه‌های دمکراسی بورژوايی که نقش توده‌های مردم را در گزينش دوره‌ای سگ زرد و شغال١ محدود می‌کنند، راه‌حل جامعه ايران نيستند. «گزينه» نخست، آنگونه که برخی سوسيال دمکرات‌ها و «سوسياليست‌»های تازه دمکرات شده می‌پندارند، پلی برای رسيدن به عدالت اجتماعی در کشور ما نيست و در سير خود به گزينه ی دوم که تنها گزينه ی درست، واقع‌بينانه و پيگيرانه انقلاب بهمن است، نمی‌انجامد. پيروی از نسخه‌های ليبرال دمکراسی و سوسيال دمکراسی، از نگاه اجتماعی ـ اقتصادی و نيز تاريخی، برای کشور ما گامی به پس و در جهت سياست‌های امپرياليستی است و در نهايت به پراکندگی هر چه بيش‌تر نيروها انجاميده و روند تجزيه و تلاشی کشور را که با درپيش گرفتن و ادامه سياست‌های نوليبرالی از بيش از دو دهه ی گذشته آغاز شده، شتاب بيش‌تری خواهد بخشيد. سرانجام پيمودن اين راه بن بست اجتماعی ـ اقتصادی است. 

برگرفته از نوشتار «کدامین گزینه پاسخگوست؟»، ب. الف. بزرگمهر، تارنگاشت «عدالت»، مهرماه ۱۳۸۵

۷ ـ دگرگونی های بنیادین، نه تنها دیگر «در چارچوب رژیم ولایت فقیه امکان پذیر نیست» که تنها راه برجای مانده، سرنگونی رژیم تبهکاری است که چون میوه ای پوسیده افتاده از درخت، هر روز بیش تر می گندد و میهن مان را به تباهی بیش از پیش می کشاند!

برگرفته از نوشتارِ «ساختارها و ساز و کارهای سیاسی و اجتماعی درخور انقلابی ملی ـ دمکراتیک»، ب. الف. بزرگمهر  ۱۶ اردی بهشت ماه ۱۳۹۲


«... بیش از آنکه حزب ها یا سازمان هایی براستی پاسخگو به توده های مردم ایران باشند، در پی چیزهایی خرده ریز، سیاست هایی کوته بینانه، توی سر و مغز یکدیگر زدن یا سخنرانی های پرآب و تاب سالنی اند. دل شان خوش است که کارِ سیاسی می کنند؛ آنهم در شرایط بسیار اسفناک مردم و بویژه جوانان و زنان کشور که زیر بار فشارها سرگشته و دیوانه و خُرد شده و می شوند؛ در شرایطی که نیاز به کارپایه و جایگزینی خلقی و توده ای هر روز بیش از پیش خود را نشان می دهد و رژیمی که سر تا پای آن پوسیده و گندیده است؛ رژیمی که بیش از ۴ سال است که شرایط سرنگونی آن فرارسیده و تنها به کمک امپریالیست ها سرِ پاست؛ اکنون، این نکته روشن تر از روز است.»

برگرفته از نوشتارِ «آن سلام علیکم نامه از ناسزای خواهر و مادر گزنده تر و شرم آورتر است! »، ب. الف. بزرگمهر   ۲۲ شهریور ماه ۱۳۹۳


«... سخن بر سر سرنگونی رژیمی تبهکار که چون میوه ای از درخت افتاده و گندیده، هر روز بیش از پیش می گندد و کشورمان را به پلشتی بیش تر می آلاید، نیست؛ سخن بر سر چگونگیِ سرنگونی آن بگونه ای است که بدست توانای توده های مردم ایران با کم ترین زیان پیامدهای چنگ اندازانه ی امپریالیستی انجام گیرد و بدست مشتی روشنفکر نادان یا خودفروخته، کلاه گشادی چون نمونه ی آنچه در کشور باستانی لیبی رخ داد به سر ایرانیان نهاده نشود. این نیز بماند ـ و پرداختن به آن درچارچوب این جُستار نیز نمی گنجد ـ که چنان کلاهی با گرانبار نمودنِ ننگین ترین قراردادهای تاریخ ایران با دستینه ی فراقانونی رژیم ورشکسته ی دزدان اسلام پیشه، بگونه ای دیگر به سر مردم ایران رفته است.»

برگرفته از نوشتار «سرنگونی رژیم دزدان اسلام پیشه از راه جداسری و تکه تکه نمودن پیکار جنبش انقلابی، شدنی نیست!»، ب. الف. بزرگمهر   ۲۴ تیر ماه ۱۳۹۵


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!