«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

در حسرت دیداری دیگر ـ به یاد یدالله خسروشاهی

... نبضش به معنای دقیق کلمه با نبض جنبش کارگری می زد. گویی پیروزی کارگران در هر نبرد، پیروزی او و شکست شان، شکست او بود. این را می شد به خوبی در نگاه او و حالت چهره اش دریافت. هرگاه که خوشحال و سر زنده اش می دیدی، میتوانستی حدس بزنی که اتفاق مبارک و خوشی در جنبش کارگری روی داده است و یا دارد روی میدهد. و هر زمان که غمگین و گرفته بود، باید حدس می زدی که اوضاع مساعد نیست و کارها به خوبی پیش نمی رود. خبر کشتار کارگران خاتون آباد چنان خشمگینش کرده بود که روی پا بند نمی آمد. و خبر احیا و آغاز فعالیت مجدد سندیکای کارگران شرکت واحد و اعتصاب آنان چنان شوق و شوری در او بر انگیخته بود که اندازه نداشت.

او اگر چه از صحنه اصلی مبارزه کارگران به ناگزیر دور بود اما ناظر و یا تحلیلگر بی طرف اوضاع جنبش کارگری نبود. تا آنجا که در توان داشت و گاه خیلی بیش از توان جسمی اش برای کمک به پیشبرد مبارزه کارگران و تقویت جنبش کارگری، از خود وقت و نیرو می گذاشت. او این را وظیفه نمی دانست، این را ادای سهم نمی دانست. او خود جزیی از مبارزه کارگران بود.

درگیربودن با مسایل کارگری فقط دغدغه ذهنی‌اش نبود، بلکه کل زندگی اش بود. او اصولا زندگی به شیوه ی دیگر را نمی شناخت. زندگی در مبارزه بود که برای او معنا می یافت. او نمی توانست باشد و مبارزه نکند. شادی هایش در اساس از پیروزی و پیشروی کارگران در مبارزه بر می خواست، و غم هایش، غم های شکست ها، عدم موفقیت ها و پیش نرفتن کارها بود.
فرشته البته که نبود. انسانی بود چون همه ما. اشتباه می کرد و گاه اشتباه اش را تکرار می کرد. گاه و بی گاه دوستان و همرزمانش را می آزرد و به دلجویی بر نمی آمد. در کار جمعی، تک روی هم می کرد. گاه چنان رک و صریح بود که تعجب انسان را برمی انگیخت و گاه چنان نرمش و اغماضی از خود نشان می داد که انسان از درک آن عاجز می ماند. اما شکوه راهی که او از روهروان صادق، صمیمی و همیشگی اش بود آن چنان تلألو خیره کننده ای داشت که همه این ها در برابرش رنگ میباخت.

در نگاه یدی، تئوری، خاکستری می نمود، حال آنکه سبز، درخت جاویدان زندگی بود. نه به این معنی که به مباحث نظری اصلا اهمیت ندهد. بلکه به این معنی که تغییر واقعیت موجود برایش مهم تر بود. تئوری در نظرش می بایست به این امر کمک می کرد. با این وجود در نتیجه گیری عملی از مباحث پیجده نظری استعداد کم نظیری داشت. علاقه چندانی به مباحث مربوط به آینده درازمدت جنبش کارگری نشان نمی داد و پرداختن به آن را نابهنگام و هدردادن وقت می دانست. در برابر، بیشتر توان و وقت خود را صرف شناخت و رفع موانع موجود در راه پیش روی مبارزه کارگران می کرد.

به باور او در تغییر دادن شرایط موجود، کارگران خود را نیز تغییر می دهند و آینده را نه براساس برنامه و نقشه از پیش تدوین و طراحی شده، که در فرایند دوسویه تغییر دادن همزمان واقعیت و تغییردادن خود، خواهند ساخت. پس علاقه ای به پرداختن به بحث های مربوط به آینده ی سرمایه داری و بدیل های ممکن نشان نمی داد. وقت اش را هم نداشت.

او را متهم می کردنند که سندیکالیست آن هم به معنای بد آن یعنی سندیکالیست رفرمیست است. او اما خواهان تشکل مستقل کارگری بود؛ هر تشکلی که کارگران بتوانند با تکیه به نیروی خود ایجاد کنند. عمیقیا به توان و قدرت کارگران باور داشت. انوع تشکل ها و تفاوت‌های آنها را خوب می شناخت. اما خیالپردازی نمی کرد و شرایط و توازن نیروها را همیشه در نظر داشت. او این ها را نه در لابلای صفحات کتاب بلکه به تجربه دریافته بود:
او در پیش از انقلاب، دبیر سندیکای کارگران پالایشگاه تهران بود. بعد از اعتصابی که همین سندیکا در ١٣٥٣ سازماندهی اش کرده بود دستگیر و زندانی شد. در جریان انقلاب ١٣٥٧ وقتی که به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد، سهم ارزنده ای در سازماندهی کمیته های مخفی اعتصاب در صنعت نفت ایفا کرد. او سپس در اوایل انقلاب از فعالین پیگیر جنبش شورایی بود و خود یکی از نمایندگان شوراهای سراسری کارگران شرکت نفت بود. بنابراین از نظر او نوع تشکل مستقلی که کارگران در یک برش زمانی می توانند و باید ایجاد کنند بستگی به توان آنها و شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی داشت. با همین نگاه بود که از همان آغاز بر آمد جنبش اعتراضی اخیر با نوشتن مقاله ای از کارگران خواست که شوراهای خود را بوجود آورند. کسی که متهم به سندیکالیسم بود، پیش از دیگران پیشنهاد تشکیل شوراها را داد. چنین به نظر می رسد که او در زمان نوشتن آن مقاله، می پنداشت که انقلاب دیگری آغاز شده است که با همان سرعت انقلاب بهمن به پیش خواهد رفت.

اوهمیشه به چندین کار مشغول بود. از جمع آوری کمک های مالی برای کارگران گرفته تا نوشتن مطلب و مقاله درباره مسایل کارگری. از دنبال کردن آخرین وقایع کارگری تا تلاش برای جلب همبستگی جهانی از کارگران ایران.
...
او به براستی یکی از برجسته ترین چهرهای جنبش کارگری بود. نسل هایی از کارگران آینده هنوز می توانند از داشتن چنین چهره ای در سنت خویش، به خود ببالند. می توانند بگویند:
نگاه کنید به تاریخ ما، نگاه کنید به سنت ما و ببینید که چه انسان های شریف و نجیبی را در دامن خود پروده است. نگاه کنید به ...علی امید و نگاه کنید به یدالله خسرو شاهی و ببیند که آنان چگونه زیستند. ببیند چگونه در فرازها و فرودهای تاریخ مبارزاتی ما، از پیدایش نخستین نشانه های پیروزی و افق های باز تا شکست های سخت و سهمگین درتاریکترین شب ها، به طبقه خویش وفادار ماندند. ببینید که چگونه تا واپسین لحظه ها در هرکجای جهان سرمایه که بودند، شجاعانه، سربلند و با افتخار ایستادند و جنگیدند.

ایوب رحمانی
فوریه ٢٠١٠

این نوشتار در برخی جاها، پیرایش و ویرایش شده است. برجسته نمایی ها نیز از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!