«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۶ مهر ۱۵, شنبه

از اندیشه هایی نیک و سخنانی برازنده تا کرداری تبهکارانه! ـ بازانتشار

آیا سزاوارتر نیست که چنان احساسات نیک و ریشه دار ایرانی را بجای آنکه برای آن مردک اسب چهره و کارگزار سرمایه امپریالیستی هدر دهیم، برای آزادزنان و آزادمردان در بند، برای کارگران و زحمتکشان رزمنده، برای کسانی چون عبدالفتاح سلطانی که تنها "بزهکاری" اش، بر دوش گرفتن وکالت زندانیان سیاسی ایران بوده و جان و روانش در زندان می پوسد، هزینه کنیم؟

نوشته ای است با برنام «یادمانده ای از جان کری که اشک گفتگوگران هسته‌ای را درآورد!» از کسی با نام آشکارا ساختگی به زبان لاتینی که برای چندمین بار می بینم، کسانی از آن خوش شان آمده، بازانتشارش داده اند:
«وندی شرمن، معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا می‌گوید در واپسین نشست از واپسین روز گفتگوهای وین پس از اینکه خبرنگاران از اتاق بیرون رفتند، قرار شد هر کدام از وزیران خارجی «۱+۵» برخاسته و بگویند این گفتگوها برای آن‌ها چه آرشی داشته است.

به گفته بانو شرمن، سخنان همه ی وزیران خارجی از آن میان، جواد ظریف بسیار تاثیرگذار بود. پس از همه، نوبت به جان کری، وزیر خارجی آمریکا می‌رسد. جان کری از جا بلند می‌شود و می‌گوید هنگامی که ۲۲ ساله بوده به جنگ رفته است. سپس بغض می‌کند. همه حاضران در نشست خاموشی گزیده بودند. جان کری با بغض در گلو می افزاید:
من به جنگ رفتم و همان هنگام دریافتم که نمی‌خواهم هرگز به جنگ دیگری بروم.

به گفته ی وندی شرمن، همه وزیران خارجی و حاضرین در نشست از آن میان، گروه ایرانی با اشک در چشمان‌شان برای او دست زدند.»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب:    ب. الف. بزرگمهر

نوشته ی روشنفکرخرکنی ارزنده ای است؛ می بینید؟! این هم گونه ای ارزش بشمار می آید که اگر نیک بنگری، بر ضد بسیاری ارزش ها و ترازهای سنجش آدمیت است؛ ارزشی در خدمت پیشبرد منافع سوپرمیلیاردرهای جهان سرمایه داری بر ضد منافع میلیاردها آدم روی کره ی خاکی!

خوب! هرکس بگونه ای به جهان می نگرد و ما ایرانیان نیز خو گرفته ایم تا بیش از کاربرد مغز با قلب مان بیندیشیم و به احساسات راست یا دروغ دیگران، بیش از اندازه ارزش دهیم:
خوی و سرشتی ریشه دار بدرازای نه سده ها که شاید هزاره ها؛ ولی از همین خوی و سرشت چه بهره برداری های نابجا که نشده و چه ساده و گاه با کودنی هرچه بیش تر، بی آنکه اندکی به فرجام کار بیندیشیم، در پی سیاستی برانگیخته نشده و کار دست خودمان نداده ایم!

به دو نمونه ی تاریخی آن در دو تراز گوناگون اشاره می کنم:
نمونه ی نخست در میان توده ی مردم ـ کسی است که شاید در میانه یا پایان سده های میانی ایران، شال و کلاهی سبز بر تن و گریان پا به روستایی می گذارد و در گوشه ای از میدان یا پررفت و آمدترین جای روستا (شاید سکویی روبروی تنها چایخانه ی آنجا؟!)، "گوشه ای دنج" برمی گزیند و می نشیند و ورد می خواند و می گرید؛ با آن شال و کلاه سبز، بی آنکه چیزی بر زبان آورده باشد، پیشاپش خود را سیُد و اولاد پیامبر اسلام جا زده است! 

درستی یا نادرستی سیّد بودن بیگانه ای تازه پا نهاده در آن روستا و حتا اینکه در چه تاریخی می زیسته یا در کدام روستای با نام یا بی نام و نشان این ماجرا روی داده، در اینجا از کم ترین اهمیت برخوردار است.

مردم بر وی دل می سوزانند؛ از شکم نه چندان سیر و زندگی نه چندان پر و پیمان خویش می زنند و خوراک و پوشاکی درخور به وی می بخشند و او را پس از چندی بازهم گریان می یابند! برایش آشیانه ای  فراهم می کنند تا سرپناهی داشته باشد و او همچنان می گرید؛ این بار، زنی برای «اولاد پیامبر» که بگمان بسیار نیرومند، «سیّد از خر جسته» ی نیرنگبازی بیش نیست نیز می گیرند تا از تنهایی به درآید و دیگر نگرید؛ ولی بازهم ناله و گریه اش پابرجاست و سرانجام نیز روشن نمی شود که برای به گفته ی خویش: «جدّش حسین» می گرید یا آن رادمرد تاریخ اسلام و جهان۱ را بهانه ای برای خواسته های هردم فزاینده ی خویش از مردم زحمتکش، ساده دل و نیکوکارِ آن روستا و دوشیدن بازهم بیشترشان قرار داده است!

نمونه ی دوم، شوربختانه تر است و پیامدهای همه سویه ی اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی برای ایرانِ نخستین دوره ی حاکمیت قاجار و پس از آن دربر داشت. به انگیزش انگلیسی ها که آرام آرام جای پایی استوار در دستگاه دیوانسالاری و تا اندازه ای تار و پود جامعه ی ایران آن هنگام برای خویش فراهم نموده بودند، حاکمیت فرومایه و رشوه خوار قاجار واداشته می شود تا برخلاف منافع ملی ایران به ولایت هایی از افغانستان که در آن هنگام، هنوز بخشی از خاک ایران بشمار می رفت، یورش برده و شمار بسیاری از مردم، بویژه از بختِ بد در استان هایی که با ایران کنونی، خویشاوندی فرهنگی و زبانی هزاران ساله داشته (هرات و ...) و پاره تن ما ایرانیان بشمار می آیند را به سود سیاست اهریمنی امپریالیست های انگلیسی از میان ببرند؛ پیامد سرراست چنان بی سیاستیِ شگرفِ تاریخی، جدا شدن همیشگی افغانستان از ایران زمین بود!
۲

اکنون، دوباره به آن یادمانده از زبانِ معاون سیاسی وزارت خارجه ی «یانکی» ها می نگرم که هسته ی بنیادین آن، سخنان آن مردک اسب چهره و گفته ی آکنده از "نیک اندیشی" و "صلحدوستی" وی در شرایطی است که حاکمیت تبهکار ایران را به بسیاری چیزها که هنوز همه ی آن نیز روشن نیست، واداشته اند!

بیایید، بینگاریم که نیک اندیشی و صلحدوستیِ آن کارگزارِ سوپرمیلیاردرهای «یانکی» از سر راستی و درستی باشد! آیا یک جو عقل (خِرَد) در کله مان نیست که به واقعیت های روزمره و تاریخی بنگریم و آن را سنگ تراز سنجش درستی یا نادرستی سخن و کردار هر آدم و گروه اجتماعی یا نماینده ی سیاسی این یا آن کشور قرار دهیم؟!

آیا نباید به جنگ های براه انداخته شده برای پاسداری از منافع خداوندان بهره کش و سوپرمیلیاردرهای جهان سرمایه داری در همه جا و هم اکنون در منطقه ی خاورمیانه بیندیشیم  که همواره نابودی توده های بزرگ آدمیان و از آن میان، شمار بسیاری غیر نظامی را در پی داشته و همچنان دارد؟ چه کسانی، چنین سیاست هایی را طراحی کرده و پیاده می کنند؟

آیا جز آن است که برژینسکی ها، کی سینجرها و دیگر روشنفکرانی هوشمند، ولی تبهکار و مزدور سرمایه در تراز آن دو، طراحان چنین سیاست های دوربردی و راهبردی پلید بوده و نیکسون ها، بوش ها، اوباماها و همین مردک اسب چهره، کارگزاران و پیاده کنندگان آن طرح ها هستند؟ یا شاید هنوز خام اندیشانه می پندارید که چنین جنگ هایی، خودبخودی و تنها بر سر این یا آن باور هوایی (بجای آسمانی) یا چگونگی نیایش به درگاه الله و پیروی از این یا آن امام از دل زمین می رویند و مردمی نادان را به جان یکدیگر انداخته تا سر یکدیگر را ببرند و تا پای جان با یکدیگر بجنگند؟!

این درست است که هر رویداد و روندی صلح آمیز یا همراه با تنش و در بدترین حالت: جنگ میان کشورها یا گروه های اجتماعی درون این یا آن کشور بی هیچ زمینه و تنها در پی انگیزش و ترفند نیروهایی از بیرون نیست؛ ولی آیا توده های میلیونی مردم براستی بر سر باورهای خود با یکدیگر به جنگ برمی خیزند؟! اگر چنین بود، کشوری چون هندوستان که گاه از این روستا تا روستایی دیگر، کیش و آیین و خدا و پیامبری دیگر داشته یا همچنان دارند، می بایستی مدت ها پیش از میان رفته بود! اگر چنین بود، می بایستی در همین کشور خودمان از سده ها پیش، گواه جنگ هایی خونریزانه می بودیم!

تا کی گول خواهیم خورد و همچنان بدبخت و برهنه برجای خواهیم ماند؟! آنهم در شرایطی که جلوی چشمان مان، میلیاردها دارایی کشور چپاول می شود و سهمی فراخور نیز به کارگزاران سرکوبگرشان در اینجا و آنجا و هرجا می رسد تا همچنان خر کردن توده های مردم را پی گیرند و به زور روانه ی بهشت شان کنند؟ آیا با همین آزمون ها و آروین های خودمان در ایران که تا اندازه ای گزافه گویانه نسلی سوخته برجای نهاده، هنوز از چنان توانی برخوردار نیستیم تا از سطح پدیده های سیاسی و اجتماعی، اندکی هم شده به ژرفای آن ها گمانه بزنیم و ماهیت شان را دریابیم؟!

نیک می دانم، برخی از کسانی که چنین تبلیغات اشک آلودی را در "رسانه های اجتماعی" دامن می زنند، مزدوران دون پایه و دست چندمِ رژیمِ تبهکار و سرسپرده ی جمهوری اسلامی یا سازمان ها و گروه های وابسته به امپریالیست ها هستند؛ حساب آن ها جداست؛ ولی سایرین چه؟ آیا نباید، حتا اگر کاری از دست مان برنمی آید یا خود را با چنان پندار نادرست و تا اندازه ای تبهکارانه خشنود می کنیم، دستِکم هوشمندانه تر و با باریک بینی بیش تر به جُستارها و چالش های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی برخورد نموده، بازیچه ی دست تبهکاران مزدور خداوندان بهره کش سرمایه نشویم؟

بنگرید، چگونه آزادزنان و آزادمردان ایرانی را به هر بهانه ای به بند می کشند و ذره ذره هم که شده، جان ارژمندشان را در زندان ها می گیرند یا به دارشان می کشند!

آیا سزاوارتر نیست که چنان احساسات نیک و ریشه دار ایرانی را بجای آنکه برای اشک های فریبای اسبی نعل شده برای کارگزاری سرمایه ی امپریالیستی هدر دهیم، برای آزادزنان و آزادمردان در بند، برای کارگران و زحمتکشان فداکار و رزمنده، برای کسانی چون عبدالفتاح سلطانی که تنها "بزهکاری" اش، بر دوش گرفتن وکالت زندانیان سیاسی ایران بوده و جان و روانش در زندان می پوسد، هزینه کنیم؟ آیا این اندازه از دلاوری برخورداریم که صدایمان را یکی نموده، برای آزادی آن ها پای به میدانی بگذاریم که از میانه ی میدان کارزار اجتماعی بسی دورتر بوده و گزندی کم تر دربردارد؟    

ب. الف. بزرگمهر     ۲۶ تیر ماه ۱۳۹۴


پی نوشت:

۱ ـ در اینجا به ریشه های تاریخی رویداد کربلا و درآمیزی های فراوان و آشکار استوره ی «سوگ سیاووش» و بازآفرینی های هنرمندانه ی آن در کالبد آن امام شیعه و اینکه آیا همه ی آن ماجرای خونین براستی همانگونه رخ داده که اکنون بر سر زبان هاست، کاری نداشته و ندارم؛ به هر رو، آنچه در فرجام آن رویداد ناگوار تاریخی روشن است، ایستادگی و پایمردی آن امام (صد و هشاد درجه در برابر ناپایداری، بُزدلی و دودلی ریشه گرفته در جان برادرش امام حسن و فریفتگی وی در برابر دو گزینه ی رودررو:ِ دریافت پولی گزاف و کناره گرفتن از خلیفه گری به سود معاویه یا جنگ با وی!) است که وی را نزد کم و بیش هر آدمی با هر باور هوایی یا زمینی، ارژمند و نامش را ماندگار می کند.

۲ ـ «همین که خطر حمله ناپلئون به هندوستان علنی شد، انگلیسی ها با دادن رشوه و خدعه و نیرنگ در سال های ١٢١۵ ـ ١٢٢٤ ـ ١٢٢۷ ق. (١٨٠٠ ـ ١٨٠٩ ـ ١٨١٢ م.) چند معاهده با دولت ایران منعقد کردند. رجال نادان و پول پرست و خیانتکار دربار قاجار در این معاهدات متعهد شدند که ”... هر عهد و شرطی را که با هر یک از دولت های فرنگ بسته اند باطل و ساقط سازند و لشکر سایر طوایف فرنگستان را از حدود متعلقه به خاک ایران راه عبور به طرف هندوستان و به سمت بنادر هند ندهند“) معاهده ١٢٣٤ میان ایران و انگلیس) و نیز از طرف دیگر، دولت ایران قبول کرد هرگاه پادشاه افغانستان تصمیم بگیرد که به هندوستان حمله نماید، چون سکنه هند رعایای اعلیحضرت پادشاه انگلستان می باشند، یک قشون کوه پیکر با تمام لوازم و مهمات آن از طرف کارگزاران اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاهی ایران به افغانستان مامور خواهد شد مه آن مملکت را خراب و ویران نماید و تمام جدیت و کوشش را بکار خواهند برد که این ملت بالکل مضمحل شده و پریشان گردد.“»
(«فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، جلد نخست، پیشگفتار، اسماعیل رایین، انتشارات امیرکبیر، تهران، ١٣۵۷)


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!