«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۴۰۴ تیر ۱۶, دوشنبه

نمی خواهم اشک تان را دربیاورم؛ ولی خدا نصیبِ هیچ تنابنده ای نکند

سلام و عَلیکُم برادران و خواهران ذوبِ ولایت!

این دو هفته بسیار سخت گذشت؛ فکرش را بکنید در سوراخی رویهمرفته تنگ و تاریک و تو در تو فرو بروی که فشار برخی جاهایش از «فشار قبر» بیش تر است؛ بحمدلله خدای متعال، گویی با پیش بینی الهی، هیکل مان را باریک و تا اندازه ای کژ و کوله تراشید که انگار برای خزیدن و پیچ و تاب خوردن در چنان جایی ساخته شده است؛ وگرنه، چنانچه آن مِهتَر مرحومِ «ستاد کل نیروهای مسلح ولایت»، جنابِ حسن فیروزآبادی به این گرفتاری دچار شده بود، در همان آستانه ی سوراخ، شاید تنها بالاتنه اش را می توانست بدرون بکشد و کون مبارکش درست در تیررس «عزراییل» گیر می کرد و به فجیع ترین شکلی به «جهان باقی» رهسپار می شد. این را من باب مثال، عرض کردیم تا همگی تان، علی الخصوص بانوان مُکَرَّمه، گنجایش آن سوراخ را بهتر دریابند. بدبختی دیگر این بود که «جی پی اس» و اینا هم نمی توانستیم همراه ببریم، چون بی درنگ سر و کله ی هواپیماهای غول پیکرشان پیدا می شد و هنوز نیمی از راه را نرفته، پودرِ ذغال می شدیم. نمی خواهم اشک تان را دربیاورم؛ ولی خدا نصیبِ هیچ تنابنده ای نکند (همهمه و فریاد برادران و خواهران ذوب در ولایت، همراه با مرگ بر «استکبار جهانی» و «عزراییل» و اینا) ... عَلی اَیُّحال بخیر گذشت و به ته سوراخ رسیدیم که دست بر قضا تا اندازه ای گشاد بود که بتوانیم نیم خیز نمازهای مان را بخوانیم و نه چندان کم تر مهم از این فریضه ی الهی، بتوانیم برای بازگشت سر و ته کنیم؛ وگرنه، برگشتن با پا خود مصیبتی عُظمی بود؛ مانند جنینی رسیده که وختی اینجوری می خواهد از زهدان ننه اش به «جهان فانی» پای نهد، اغلب مادر را به «جهان باقی» می فرستد و گاهی خودش نیز مادر را همراهی می کند. 

به هر حال، خدا پدر آن لات بی همه چیز را بیامرزد که چنانچه استعانت و پا در میانی وی، شاید در زد و بند با جناب آقای «پوتین، دامَش بَرَکاتُه» در کار نبود، ما می بایستی حالا حالاها در آنجا محبوس شده و کَاَنَّهُ همانجا مانند برخی از کارگران معدن که برادران دینی یا دیر می جنبند یا پیشاپیش «انا لله و انا الیه راجعون» برای شان می خوانند، جان به جان آفرین می سپردیم. بعله خواهران و برادران عرزشی! بیخود نیست که می گویند: «عدو شود سبب خیر، اگر خدا خواهد»! با این همه از شما چه پنهان، هنوز هم دو دل بودیم؛ و شما بهتر از این حقیر می دانید چرا! «عزراییل زمینی» که کَاَنَّهُ رفتار و کرداری بسان «حضرت عزراییل» داشته و وخت و بیوخت سرش نمی شود، ممکن بود برخلاف دستور خداوندش که حرف مفت های «ناسخ و منسوخ» بسیاری از دهان نامبمون و نامبارکش بیرون می آید، قاتی کند یا در گاوبندی های پشت پرده با یکدیگر که الله نیز از آن ها بی خبر است، ناخبر ما را سر به نیست کند و شما مانند بچه های یتیم، بی رهبر و راهنما بمانید (همهمه و فریاد برادران و خواهران ذوب در ولایت، همراه با مرگ بر «استکبار جهانی» و «عزراییل» و اینا)؛ برای همین، دل بدریا زدیم که باری دیگر اینجا در خدمت شما با هم برای امام سوم شیعیان عزاداری کنیم.

از زبان «کیر خر نظامِ خرموش پرور»:  ب. الف. بزرگمهر   ۱۶ تیر ماه ۱۴۰۴

ویدئوی پیوست: نمی خواهم اشک تان را دربیاورم؛ ولی خدا نصیبِ هیچ تنابنده ای نکند



هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!