«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۵ آبان ۱۰, دوشنبه

هنگامی که جهان به کام ما نمی چرخد، باید همه چیز را به هم ریخت!


به تو چه مربوطه؟ خدای مان اینگونه خواسته ...


دم و دستگاهی پوشالی که هر روز پیچیده تر و تبهکارتر می شود

به گزارش کوتاه زیر درباره ی جُستارِ دیده بانی «شورای نگهبان تاریک اندیشی و واپسگرایی» بر «مجلس فرمایشی خیمه و خرگاه نظام» و گفته های یکی از آقازاده های دُردانه و طرفدارِ «حزب بادِ» رژیم اندکی باریک شوید! وی از آن میان گفته است:
«... مجلس چون کارش تقنین و نظارت است به قول فلاسفه ناظر بالذات است و نمی‌تواند ناظر دیگری داشته باشد ... اگر بنا باشد شورای نگهبان ناظر مجلس باشد، باید مرجع دیگری ناظر شورای نگهبان باشد و تسلسل لازم می‌آید که محال و نشدنی است.»۱

چنانچه از سایر جستارهای هماوند با آنچه در میان نهاده شده بگذریم، یک نکته با برجستگی هرچه بیش تر خودمی نماید:
بزرگ تر شدن، پیچیده تر و تو در توتر شدن دم و دستگاه دیوانسالاری رژیم دزدان اسلام پیشه همراه با دگرگونی ها و درآمیزی هرچه بیش تر ساختارهای آن به سوی سرکوبگری و زیر پا نهادن کم ترین آزادی ها در رژیمی پوشالی که همزمان با ورشکستگی های پی در پی در هر زمینه و تن دادنِ هر روز آشکارتر از پیش به خواست ها و دستورهای کشورهای امپریالیستی برهیری امپریالیست های «یانکی» و ریزه خواران روسی و چینی شان، گرایش هرچه نیرومندتر و پرشتاب تری بسوی «خاورخودکامگی دیرینه پا»۲ می یابد.

درست واژگون آنچه آبزیرکاهانه ادعا می شد و هنوز نیز هر از گاهی از زبان این یا آن کارگزار «دولت زهدان اجاره ای» بر زبان رانده می شود،۳ دولت نه تنها کوچک نشده که بزرگ تر نیز شده است؛ با این جداگانگی (تفاوت) که از بخش های هماوند با اقتصاد فرآورنده (مولّد) و بیمه های فراگیر اجتماعی آن، هرچه بیش تر کاهش یافته و بر اقتصاد سترون (نامولد) و انگلی۴ بویژه نهادها و دستگاه های سرکوبگری آن بگونه ای چشمگیر افزوده شده است. با آنکه بخش سترگی از این نهادها و دستگاه های سرکوبگر در چارچوب آنچه «قوه مجریه» نامیده می شود، جای گرفته اند، دولت و بگونه ای دربرگیرنده تر، دستگاه دیوانسالاری، تنها این نیرو  («قوه مجریه») را دربرنگرفته و آنچه «قوه قضاییه» و «قوه مقننه» نامیده می شوند نیز در آن می گنجد.۵ 

اگر پدیده ی انگلی شدن تا همین چند سال پیش، بیش تر در اقتصاد ایران نمود داشت و بگونه ای عمده دامنِ همبودهای اجتماعی را می گرفت با آنچه در دستکاریِ گزینش دوره ای ریاست جمهوری و کودتای خزنده ی سال ۱۳۸۸ رخ داد و افزون بر آشوب اجتماعی (بگونه ای عمده دربرگیرنده ی لایه های میانی و میان به بالای اجتماعی!)، واکنش کشورهای امپریالیستی و مزدوران آن را نیز در پی داشت، زان پس، بیش از پیش، پهنه ی سیاست را نیز آلود و همه ی دستگاه دیوانسالاری کشور را دربرگرفت. به این ترتیب، نیشِ «پشه» ای سال ها خون خورده و پروار شده۶، باز هم گزنده تر شد و آلودگی در پهنه ی سیاسی را نیز گسترش بیش تری بخشید. «پشه» ای آلوده به بیماری های گوناگون که باید تا دیر نشده، همه ی نیروی خویش را برای نابودی آن بسیج نمود؛ وگرنه، میهن مان و آنچه از فرهنگ باستانی آن برجای مانده به باد خواهد رفت.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۰ آبان ماه ۱۳۹۵

پی نوشت:

۱ ـ «مطهری: نظارت ناظر دیگر بر مجلس محافظه کاری نمایندگان را در پی دارد»، برگرفته از تارنگاشت «جماران» ، هشتم آبان ماه ۱۳۹۵

۲ ـ همانا «استبداد شرقی» و با اندک چشم پوشی و یکسان گیری: «دسپوتیسم» (despotism)!

۳ ـ «برای تحقق اقتصاد مقاومتی ... خصوصی‌سازی باید به‌معنای واقعی در کشور اتفاق بیفتد ... دنیا سال‌هاست دانسته که اقتصاد دولتی جوابگو نیست»، کلانتری، معاون وزیر کار، خبرگزاری مهر، ۳۱ فروردین ‌ماه ۱۳۹۵

۴ ـ «اجرای برنامه ی اقتصادی امپریالیستی به سود بهره کشان بزرگ و کوچک جهان و ایران در کالبد گسترش هرچه بیش تر بخش خصوصی بویژه در پهنه های خدمات و بازرگانی؛ کوچک نمودن بخش های دولتی و دگردیسه نمودن آن به پیشکار یا نوکر اجرای برنامه های آن ها و جلوگیری از گسترش و نیرومندی بخش تعاونی اقتصاد به عنوان بخش پیوسته ی دولتی؛ ساده تر نمودن بازهم بیش تر سامانه ی اقتصادی کشور با واردات کالاهای گوناگون از دسته بیل ساخت اندونزی گرفته تا کارگر چینی (نیروی کار نیز کالاست! پرارزش ترین و کم ارزش ترین آن در سامانه ی سرمایه داری!)، پذیرش سرمایه گذاری های بزرگ امپریالیستی بویژه در صنعت نفت و نابودی بازهم بیش تر اقتصاد نارسای ملی ایران؛ از میان بردن و فراری دادن نیروهای کاردان کشور، پژوهشگران، نوآوران و اندیشمندان رشته های گوناگون با سیاست های سرکوبگرانه، بگونه ای که از نیش کژدم به دامن اژدهای امپریالیستی پناه برده و سپردن هرچه بیش تر پهنه های مدیریت و ساماندهی به دست مشتی بوزینه ی مقلد که بزرگ ترین هنرشان، خواندن نمازها و نیایش های روزانه و شبانه به درگاه خداوند همراه با آروغ هایی از ته گلوست، همه و همه و بسیاری نابکاری های ناگفته ی دیگر در اینجا، اقتصاد کشورمان را بسان اندام های گوارشی جانوران انگل و دیگر جاندارانی چون پشه که از خوراکی آماده (در بیش تر موردها: خون!) تغذیه می کنند، ساده نموده است. در چنین اقتصادی، گام بگام نیاز به فرآوری های صنعتی و بگونه ای کلی فرآوری کالاهای مادی و معنوی و نیز همراه با آن، طبقه ی کارگر دست ورز و اندیشه ورز زدوده شده و از میان برداشته می شود. ناموزونی رشد اقتصادی ـ اجتماعی در شرایطی که خاستگاه ارزان، فراوان و پرکار کارگران نژاد زرد (بگونه ای عمده: چینی و ژاپنی) در دسترس بزرگ سرمایه داران جهان است و فن آوری های پیشرفته در زمینه ی ساخت آدمواره ها (آدمک های ساختگی) در آستانه ی برداشتن گام هایی غول آسا به پیش برای آزاد نمودن دست و اندیشه ی بسیاری از آدمیان از فرآوری است، پیامدهای ناهمتا با هستی و فرهنگ آدمی را اینگونه نشان می دهد و این تنها سویه ای از دیگر سویه هاست که در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم.»
                               
برگرفته از نوشتار «نموداری از پیامدهای پیشبرد سیاست های اقتصادی امپریالیسم در ایران!»،  ب. الف. بزرگمهر، دهم امرداد ماه ۱۳۹۲


۵ ـ آنچه هم اکنون گواهیم و جُستار گزارش زیر نیز هست، گسترش دم و دستگاه سرکوبگری به واپسین نیرو از «نیروهای سه گانه» در همجوش سرمایه داری ـ ایلخانیِ «ولایت آقا بیشعور نظام» است! پدیده ای که با همه ی قانونمندی آن از دیدگاه «سوسیالیسم دانشورانه» (چکاندن سرمایه در کالبد همبودهای کهنه)، بس شگرف و با همه ی رنج آور بودن آن برای توده های مردم، خنده دار نیز هست:
خرچنگی دریایی که در کالبد پوسته ی شکار جان سپرده ی خویش، همچنان شکار می کند!  

۶ ـ بخش برجسته نمایش داده شده در پی نوشت شماره ی ۴

***

مطهری: نظارت ناظر دیگر بر مجلس محافظه کاری نمایندگان را در پی دارد

نایب‌رییس مجلس شورای اسلامی با اشاره به اظهارات مجدد سخنگوی شورای نگهبان درباره نظارت این شورا بر نمایندگان در دوره نمایندگی، تاکید کرد که نظارت ناظر دیگر بر مجلس آفات زیادی از جمله محافظه‌کاری نمایندگان را در پی دارد.

به گزارش جماران، علی مطهری در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد:
آقای کدخدایی سخنگوی شورای نگهبان در مصاحبه دوم گفته‌اند قبول دارم که در سیاست‌های کلی انتخابات، مرجع نظارت مستمر بر نمایندگان مجلس مشخص نشده است ولی بهتر است ناظر بیرون مجلس باشد چون "خودنظارتی" مجلس کارساز نیست.

وی افزود:
ایشان باید بدانند که تعبیر "خودنظارتی" برای مجلس توسط رهبر انقلاب در جمع نمایندگان دوره هشتم مجلس به کار رفت و بعد از آن بود که قانون نظارت بر رفتار نمایندگان تصویب شد. یعنی قاعدتا مقصود مقام رهبری از نظارت مستمر همان نظارت مجلس بر خود است، چون نظارت ناظر دیگر بر مجلس، آفات زیادی از جمله محافظه‌کاری نمایندگان را دربر دارد. علاوه بر این، مجلس چون کارش تقنین و نظارت است به قول فلاسفه ناظر بالذات است و نمی‌تواند ناظر دیگری داشته باشد.

نماینده مردم تهران در پایان تاکید کرد:
اگر بنا باشد شورای نگهبان ناظر مجلس باشد، باید مرجع دیگری ناظر شورای نگهبان باشد و تسلسل لازم می‌آید که محال و نشدنی است.
                                                                                                             
بند مربوط به "تعیین ساز و کار لازم برای حسن اجرای وظایف نمایندگی" در سیاست‌های کلی انتخابات که از سوی مقام معظم رهبری ابلاغ شده، اخیرا مورد مناقشه‌ی نمایندگان و اعضای شورای نگهبان قرار گرفته است.

برگرفته از تارنگاشت «جماران» ، هشتم آبان ماه ۱۳۹۵

بختی برای ویرایش این گزارش نداشتم. برجسته نمایی های متن همه جا از آنِ من است.   ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۵ آبان ۹, یکشنبه

وه چه بوسه ای!


به هیچ چیز خوش بین نیستم!


اینجا، همه رییس اند! ـ بازانتشار

در بخشی از گزارش یکی از خبرنگاران ورزشی اعزامی به بازیهای آسیایی چین، چنین آمده است:
«گوانگ ژو و مسابقات آسیایی برایم تجربه تازه ای بود. پس از بیست سال كار سیاسی، میدان جدیدی پیش رویم گشوده شد كه هر لحظه اش با دیگری متفاوت رقم می خورد؛ به این معنا كه هیجان، دلهره، نشاط و اندوه در كنار هم مفهوم حضور در این عرصه را متجلی می كرد. ... دعوا و قهر و آشتی سعیدلو معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان تربیت بدنی و علی آبادی رئیس كمیته ملی المپیك هم ماجرایی است . اختلاف این دو به گونه ای بود كه چینی ها هم می دانستند داستان چیست و نباید كاری كنند كه اوضاع به هم بریزد. مثلا در هر پیروزی و كسب نشانی و پس از پایان  مبارزه  ورزشكاران ایرانی، رقابت این دو با یكدیگر برای اعطای نشان به فرد پیروز آغازمی شد!! كه دست آخر با وساطت خودی ها، یكی  نشان را به گردن ورزشكار قهرمان می انداخت و دیگری دسته گل به او می داد تا سهم هریك در عكس و تصویر و خبر محفوظ بماند و ایضا غائله فرو نشیند!!

پیشنهاد بدی نیست كه مثل تیم ملی والیبال ساحلی كه درقالب دو تیم دو نفره آمده بودند و یك بار برای صعود به مرحله دوم مقابل هم قرار گرفتند، جناب سعیدلو و جناب علی آبادی در پایان بازی ها به داخل رینگ  می رفتند و البته نه با لباس والیبال ساحلی بلكه با همان كت و شلوار جانانه با هم مسابقه می دادند تا حق به صاحبش برسد و پیروز این معركه  مشخص شود!

چینی ها برای سعیدلو سنگ تمام گذاشتند؛ یك اسكورت حسابی درحد رئیس جمهور راه می انداختند و تمام مسیر حركت را اصطلاحا "قُرق" می كردند. حتی در برخی مسافت ها كه بیشتر از یكصد كیلومتر و بزرگراه هم بود تمام ورودی ها را می بستند تا این كاروان به راحتی عبور كند و در سراسر مسیر هم هر صد متر پلیس چیده بودند تا امنیت كامل تر شود و نمی دانم چرا جناب سعیدلو تصمیم گرفت تا آخر بازی ها در گوانگجو بماند و  این تصمیم صد البته چینی ها را متعجب و در عین حال خسته كرد.

یك مامور چینی همراه هیات، چند بار با كنایه گفت: خوب شد كه همه مقامات ورزشی كشورها روز پس از مراسم افتتاحیه به كشورهاشان بازگشتند وگرنه برای ما امكان ارائه خدمات سخت تر بود! موضوع افزایش روز افزون تعداد اعضای هیات هم چینی ها را كلافه كرد. یكی شان می گفت: در نامه رسمی وزارت خارجه چین، نام پنج نفر به عنوان میهمان رسمی ثبت شده؛ اما در همان لحظه ورود دو نفر دیگر به جمع اضافه شدند كه از ابتدا بر سر سوار شدن به خودرو بگو مگوها شروع شد و چینی ها بخشی از وقت و كار روزمره خود را به سر این موضوع كه این ها جزو هیات نبوده اند و چرا حالا هستند اختصاص می دادند و سرانجام هم با نارضایتی مجبور به ارائه خدمت می شدند.

بی نظمی و تصمیم گیری های فی البداهه هیات ایرانی، چینی ها را سردرگم ساخته بود؛ به گونه ای كه شب كه می شد مسئول هماهنگی كارهای هیات ،مغزش هنگ می كرد و سر به بیراهه می گذاشت؛ تازه او كسی بود كه تجربه كار با ایرانی ها [را داشت] و [با] این گونه بی نظمی ها آشنایی داشت و  با آن خو گرفته بود. دلش می خواست، سفر این هیات كه تمام شود، حداقل به یك ماه مرخصی با استراحت كامل برود تا بلكه فشار های عصبی این مدت جبران شود. به راستی كه چیدن پانصد مامور پلیس و بستن خیابان های یك مسیر كار دشواری است و احتیاج به ساعت ها برنامه ریزی و امكانات دارد؛ اما در یك لحظه، تصمیم هیات عوض می شد كه مثلا به جای قُم به «علی آباد كتول» بروند!

خوشبختانه، یكی از نمایندگان مجلس همراه هیات، آدم بی آزار و البته شوخ طبعی بود و فقط صلوات می فرستاد و برای پیروزی ورزشكاران مومن و متدین ایران دعا می كرد و به گونه ای سخن می گفت كه وقتی جودوكار ما ضربه فنی شد انگار "العیاذ بالله " امیرالمومنین علیه السلام ضربه فنی شده است... !! خلاصه  اگر "لب تاب " شخصی ام را كه تازه خریده بودم گم نمی كردم خیلی خوش می گذشت!!».

برگرفته از:

برجسته نمایی ها، همه جا از اینجانب است. ب. الف. بزرگمهر

***

وقتی این گزارش خنده دار۱ را می خواندم، هرچه کوشش کردم چینی ها را که با آن چشم های کشیده و بادامی شان به اندازه کافی، شگفت زده به نظر می رسند، شگفت زده تر به پندار آورم، کامیاب نشدم ...

یاد ماجرایی در سال های آغاز انقلاب افتادم که یکی از دوستان شوخ طبع، برایم تعریف کرده بود. شاید نخستین بار پس از انقلاب بهمن بود که زمین شناسان  ایرانی را برای شرکت در همایشی علمی به مسکو، دعوت نموده بودند. جمعی حدود پنجاه نفر از وزارتخانه های گوناگون ، برای شرکت در این همایش برگزیده شده بودند که دوستم نیز در میان آنها بوده است؛ بر سر اینکه چه کسی باید سرپرستی این گروه را بر دوش گیرد، با اینکه بیشتر نقش هماهنگ کننده در میان بوده تا ریاست، ستیز میان وزارتخانه های گوناگون بالا گرفته بود و تقریبا از هر وزارتخانه، دستکم یک نفر از قوم «ریش الدّین ابوالمحاسن»۲ که تازه جای زخمی کبود در میان پیشانی برخی شان نقش بسته بود، نامزد ریاست آن گروه ناهمگون بوده اند. سرانجام با میانجیگری کسی از بالاتر که شاید ریشی فراخ تر و زخمی کبودتر بر پیشانی داشته، بر سر کسی توافق می شود که سرپرست گروه باشد! عمده کار این سرپرست یا رییس یا هرچیز دیگری که نامش می دهید، این بوده که هنگام ورود گروه به مسکو، خود را به نماینده میزبان همایش که در فرودگاه به پیشوازشان می آمده معرفی کند و از سوی گروه، مراسم معارفه را بجا آورد؛ پس از آن همگی به مهمانسرایی که برایشان درنظر گرفته شده بود، راهنمایی می شدند تا از روز آینده، برپایه کارگروه های جداگانه در نشست های گوناگون همایش شرکت کنند و به سخنرانی ها گوش فرا دهند.

در هنگام ورود، شیرینکاری دلچسبی از این دوست شوخ طبع سرمی زند که خودش هم سر در نمی آورد چگونه در یک آن چنین اندیشه ای از مغزش گدشته و چنان کاری از وی سر زده است. داستان را از زبان خود وی ـ تا جایی که هوش و حواسم یاری می کند ـ بشنوید:
«چند دقیقه ای می شد که از هواپیما آمده بودیم پایین و گروه داشت دور هم جمع می شد ... کارهای گذرنامه را پیشاپیش برای همه گروه انجام داده بودند ... اتوبوس هایی را هم آماده کرده بودند که ما را یکراست به مهمانسرا هایمان (هتل هایمان) ببرند. یک آقای روس را به پیشوازمان فرستاده بودند که از دور لبخند می زد و به سویمان می آمد ... سرپرست از پیش تعیین شده، داشت یقه پیراهن آخوندی اش را که باز شده بود، می بست و کت و شلوارش را مرتب می کرد ... چند نفر دیگر هم برای جلو رفتن و دست دادن با آن روس خیز برداشته بوند. یکهو، خودم هم نمی دانم چرا این کار را کردم؛ جلو رفتم؛ با آن روس دست دادم و در حالی که با دست گروه را نشانش می دادم، به انگلیسی آمیخته با روسی۳ گفتم:
ببین رفیق! توی این گروه همه از دم رییس اند!

او که هنوز خوب سر در نیاورده بود جریان از چه قرار است، با شلیک خنده و شوخی افراد گروه در پی حرف من موضوع تا اندازه ای دستگیرش شد و خنده ای سرخوش سر داد. چهره های دمق و بُغ کرده سرپرست و آن یکی دو رقیب خیزبرداشته نیز پس از آن تا پایان همایش اسباب خنده و شوخی بیشتر آدم های گروه را فراهم کرد؛ گروهی که بطور عمده از کارشناسان زمین شناسی یا هیات های علمی دانشگاه ها تشکیل می شد و هنوز به این قوم "نومسلمان" خو نگرفته بودند ... کار من سبب شد تا همان آقای روس که پس از آن روشن شد، از سوی مهمانسرا و نه گردانندگان همایش برای راهنمایی مان به مهمانسرا به آنجا فرستاده شده بود، یکی از بهترین اتاق های مهمانسرا را که با مال آنهای دیگر و از آن میان، آن چند سرپرست و رقیبان وی قابل مقایسه نبود، در اختیار من گذاشت که این موضوع خشم و پریشانی آنها را دوچندان کرده بود ...». 

با خود می اندیشم:
«سی و اندی سال تبلیغ و ترویج اخلاق اسلامی چه خوب خود را همه جا به نمایش گذاشته است: مشتی دزد و پست و مقام پرست که رفتارشان همه جا به حساب همه ایرانی ها گذاشته می شود و آبروی همه ما را می برند ... بوی گندشان نه تنها فضای میهن ما که همه جا را آکنده است ...» 

ب. الف. بزرگمهر       هفتم آذر ماه ۱۳۸۹


پانوشت:

۱ ـ گرچه به روزگار خودمان و توده مردم ایران که چنین بی سر و پاهایی سردمدار میهن مان شده اند و همه جا آبروی ایرانی ها را می برند، باید گریست!

۲ ـ این را از عُبید زاکانی وام گرفته ام

۳ ـ وی یکی از اعضای برجسته هیات علمی و اکتشاف زمین شناسی در ایران، آدمی خوشرو و بذله گوست که پیشینه کار با گروه های زمین شناسی کشورهای گوناگون و از آن میان اتحاد شوروی را در کارنامه خود دارد. 

۲ نظر:

ناشناس گفت...
حالا بذله گوئی به جای خود، ولی لطف کن به ما بگو:
چه فرقی بین سران ج. ا. و سران اخسریت و مژاهدین و حکمتیون و بیکار و بی ریشه، سرای مردمی ها و سلطنت طلب ها و سر تنت طلب ها و ووو وجود دارد تا برابر نهادی بر آنچه که هست بیابیم؟

من هم طرفدار هیچکدام اینها که نوشتی، نیستم.

اگر منظور شما این است که باید نخست برابرنهاد درستی برای آنچه که هست پیدا شود تا بتوان جای آن چیز موجود گذاشت، با شما همداستانم. دشواری کار هم در همین جاست. ولی اگر منظور شما خدای ناکرده، زبانم لال، گونه ای بفهمی نفهمی، زیرجُلی طرفداری از وضع موجود است، باید بگویم:
نه، داداش جان! این به آن در نمی شود!

باید سرانجام همه دزدان و خیانتکاران به آرمان های مردم زحمتکش را به سزای کارهایشان رساند و از حاکمیت سرنگونشان کرد. در اینجا سخن بر سر مذهب یا ضد مذهب نیست و من هم نه تنها ضد هیچ مذهبی به طور کلی نیستم که آنها را و از آن میان دین اسلام و مذهب شیعه را بخشی از فرهنگ جامعه بشری می دانم.

سخن درست بر سر دزدانی است که در جامه دین و مذهب، چراغ به دست، گزیده تر برند کالا!

یک کشور و یک مقام مُعظّم رهبری! ـ بازانتشار

خبر و نیمچه تحلیل زیر را که خواندم، آن را با رویدادهای نه تنها سال های گذشته که چند هفته ی کنونی سازگار یافتم؛ بویژه، آنگاه که احمدی نژاد پس از رد شدن شایستگی یار غار خویش، رحیم مشایی جن گیر به عنوان نامزد «ریاست جمهوری»، گفته بود:
«... در کشوری که ولایت فقیه دارد به کسی ظلم نمی شود!»، جُستار را بسیار بودار یافتم؛ ولی این تنها یک گمان بود و نه چیزی گواهمند. خبر زیر نیز با آنکه گامی فراتر است، همچنان گواهمند نیست؛ ولی نمودها و نشانه های بسیاری بر درستی آن و نیز اوضاع بیمناکی که هر آن می تواند از جایی و با هر جرقه ای آغاز شود، گواهی می دهند. به آن در اینجا نمی پردازم؛ ولی، هنگامی که خبر و تحلیل را خواندم؛ چیزهایی که بخش هایی از آن، پیش تر جُسته گریخته، اینجا و آنجا درز کرده بود، یاد حکایت زیرکانه۱ی زیر از عُبید زاکانی افتادم که کم و بیش سنجیدنی با اوضاع حاکمیت تبهکار کشورمان و بلایی است که به ی زیر از عُبید زاکانی افتادم که کم و بیش سنجیدنی با اوضاع حاکمیت تبهکار کشورمان و بلایی است که به سر مردم آن درآورده و می آورند؛ کشوری که به دست مشتی نابکارِ نادان و ناکارآمد می چرخد؛ کسانی که بوی «هویج» دراز شده از سوی باخترزمین، هر بار آنچنان سرمست شان کرده و می کند که درنمی یابند بر شاخه نشسته و بُن آن را می بُرّند؛ کسانی که تُخماق های هر از گاهی فرود آمده بر سرشان نیز هربار بیش از پیش گیج ترشان کرده و می کند؛ و بدبخت مردمی که در چنگِ چنین رژیم تبهکار و فرومایه ای گرفتار و راه تیره روزی های بیش تر می پیمایند.

عُبید، چنین نوشته است:
«در ولایت هرات دیهیست چرخ نام. قاضی آنجا به خانه نَدّافی۲ رفته بود و شراب خورده و در مستی بر مشته۳ ی نَدّاف ریده. شاعری گفته بود:
از علم و عمل بری بود قاضی چرخ
با خلق به داوری بود قاضی چرخ
بر مشته اگر می بِرید، نیست عجب
زان روزی كه مُشتری۴ بود قاضی چرخ»

... و من می پندارم که میهن مان به اندازه ی روستای چرخ آن هنگام در ولایت هرات، کوچک شده است.

ب. الف. بزرگمهر    ۱۶ خرداد ماه ۱۳۹۲


پانوشت:

۱ ـ از دید من، سراینده ی آن سروده در حکایت عُبید زاکانی و نیز خود وی، بسی بیش تر از آن قاضی زمینی و روستای چرخ در ولایت هرات را در نظر داشته اند؛ ولی از ترس آخوندها و ملاهای دوره ی خود ناچار شده تا با برگزیدن آگاهانه ی روستایی به نام چرخ که در ایران بزرگ آن هنگام و شاید هم اکنون نیز کسی جای آن را به درستی نداند و نشناسد، چنین ایز گم کنند. آنچه این پندار را بیش تر نیرو می بخشد، بهره گیری وی از نام سیاره ی مُشتری در این طنزسروده به عنوان «قاضی چرخ» است که اگر آن را «مُشته ری» به آرش کسی که بر مُشته ریده، بگیریم، همان قاضی روستای چرخ از آب درمی آید و از دید من، جز راه گریز از هرگونه تهمت کفر و زندقه نبوده و کوتاه شده ی آن به «مُشتری» نیز بهانه ای برای نگهداری تراز و وزن سروده است! از سوی دیگر، واژه ی «چرخ» به آرش «گردون» و از آنجا «قاضی چرخ» آرشی فرازمینی می یابد. دو پاره یا لنگه ی (مصراع) نخست و دوم سروده، این گمان را نیروی بیش تری بخشیده، بر طنز تلخ آن می افزاید.   

۲ ـ نَدّاف به آرش پنبه زن یا حلّاج است.

۳ ـ مُشته ابزاری است که پنبه زن (ندّاف) ها با آن بر زه می زنند.

۴ ـ سیاره ی مُشتری (بِرجیس، هورمزد و زاوش از نام های گوناگون پارسی آن است.) را در گذشته ای دورتر و بنا بر باورهای دینی کهن، داور آسمان «قاضی چرخ» می نامیده و می دانسته اند.

***

۵ ساعتی که در طول آن، احمدی نژاد را توجیه کردند و پیامدهای احتمالی رد صلاحیت رحیم مشائی

خبری در خارج از کشور انتشار پیدا کرد حاکی از این که احمدی نژاد را به مدت ۹ ساعت توقیف و تهدید کرده اند که دست از پا خطا نکند وگرنه بر سر او بلائی خواهند آورد که هرگز از یاد نبرد. اینک اطلاع می یابیم که او را به مدت ۵ ساعت «توجیه» کرده اند که تند نرود برای همه، از جمله خود او، بسیار خطرناک است. اﮊه ای نیز از «توجیه» کنندگان بوده است.

   صلاحیت رحیم مشائی را رد کردند. احمدی نژاد تهدید ها که می کرد را عملی نکرد، سهل است، گفت: به رحیم مشائی ظلم شده است و موضوع را از طریق رهبری پی می گیریم. در کشوری که ولایت فقیه دارد به کسی ظلم نمی شود!

مهندسی انتخابات و نقش سپاه و بسیج در آن

   فرماندهی بسیج به كلیه دانشجویان و دانش آموزان بسیجی ابلاغ كرده است كه برای گذراندن دوره های آموزشی فوری خود را به مراكز مربوطه معرفی کنند. خواهر یكی از بسیجیان دبیرستان گفته بود كه به برادرش گفته اند باید برای آموزش خود را معرفی كند در حالیكه الان مدارس و دانشگاهها خود را برای گذراندن امتحانات آماده می سازند.

   در ضمن كلیه امتحانات دانشگاهها به جز علوم پزشكی را به گونه ای برنامه ریزی كرده اند كه باید تا قبل از برگزاری انتخابات امتحانات آنها به پایان رسیده باشد و دانشگاه تعطیل شود.

   از قرار، سپاه برای از دست ندادن قدرت، احتمال های گوناگون را بررسی و بر اساس قوت و ضعف احتمال ها، گزینه ها را سنجیده و بر روی میز گذارده است: مذاكره با برخی كاندیداها و فشار بر آنها و ترور افراد مورد نظر و انفجارهای ضروری و آدم ربایی مورد نیاز جهت گروگانگیری و عدم تایید صلاحیت برخی كاندیداها و عدم كفایت سیاسی احمدی نژاد ولو در روزهای آخر ریاست جمهوری و كودتای انتخاباتی مانند سال ۸۸ و استفاده از ۷۰۰ هزار شناسنامه مرده كه در برخی انتخابات از آن چند باره با جعل و پاك كردن مهر استفاده می شود و كودتا نظامی و اشغال شهرها و سركوب مردم.

نوار تقلبی در انتخابات سال ۸۸، نوار گفتگوی احمدی نژاد با مجتبی خامنه ایست:

   خبری انتشار پیدا کرد گویای این اطلاع که، در باره تقلب در انتخابات سال ۸۸، احمدی نژاد نواری در اختیار دارد از گفتگوی خود با یکی از مقامهای رﮊیم. آن مقام به او گفته است: باید ۸ میلیون رأی به آرای شما بیفزائیم... دفتر احمدی نژاد این خبر را تکذیب کرد.

و اینک، اطلاع می یابیم که نوار وجود دارد و برخی نیز آن را شنیده اند. نوار گفتگوی مجتبی خامنه ای با احمدی نژاد است. بادامچیان نیز حضور داشته است. مجتبی به او می گوید: شما ۱۶ میلیون رأی آورده اید. اما لازم است ۸ میلیون بر آرای شما افزوده شود تا فاصله آرای شما از آرای میر حسین موسوی زیاد شود. احمدی نژاد به او و بادامچیان می گوید: چه لزوم دارد در آرای مردم دستکاری بشود. مجتبی استدلال می کند که لزوم دارد زیرا باید نشان داده شود که در این انتخابات بیشتر از همه مردم به پای صندوقهای رأی رفته اند و با رأی بالا به شما، نظام و ولایت فقیه را تأیید کرده اند. او می پرسد: مقام معظم رهبری اجازه این کار را داده اند؟ مجتبی و بادامچیان، هر دو، می گویند از ایشان مجوز کسب کرده ایم.

   بنابر اطلاع موثق، کار مهندسی انتخابات سال ۸۸ از دو سال پیش آغاز شده بود: در تمام مكانها و دفاتر وابسته به اصلاح طلبان شنود قرار داده بودند همه مکالمات را شنود کنند. حتی در اواخر در ستادهای انتخاباتی كروبی و موسوی نیروهای خود را نفوذ داده و علاوه بر شنود دفاتر و ستادها كلیه مكالمات تلفن ها و  موبایل ها و حتی مسنجرهای اینترنتی را نیز در كنترل داشتند و  بر همه فعالیتها اشراف و مهار می داشته اند.

   درآخر شب  خرداد ۸۸، به ستادهای خبرگزاری ها حمله می کنند و همه کسانی كه در کار گردآوری آراء بوده اند و  آرای  تهران و شهرستانها را ثبت می كرده اند را دستگیر می کنند و همه وسایل آنها به آتش می کشند. این کار به دستور مستقیم مجتبی خامنه ای انجام می گیرد برای این که هیچ اثری از پیروزی میر حسین موسوی برجا نماند.

انقلاب اسلامی: یک بار دیگر خاطر نشان می کنیم که در آن انتخابات، ممکن نبود بیشتر از ۲۶ میلیون رأی اخذ شود. بنابراین، برفرض صحت خبر وجود نوار، بخش اول تقلب را به احمدی نژاد نگفته اند: آرای او حداکثر ۸ میلیون بوده است و ۱۶ میلیون بر آنها افزوده اند. 

نشریه انقلاب اسلامی شماره ۸۲۹ از ۱۳ تا ۲۷ اردیبهشت


آیا دانایان با نادانان برابرند؟ ـ بازانتشار

شیخ شرف الدین درگزینی از مولانا عضدالدین پرسید که خدای تعالی شیخان را در قرآن کجا یاد کرده است؟

گفت پهلوی عُلما آنجا که می فرماید:
«قُل هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون» بگو آیا دانایان با نادانان برابرند؟

جاودانه عُبیدِ زاکانی

http://www.behzadbozorgmehr.com/2010/12/blog-post_10.html
 

آن علمِ مرده ریگ از هر چیزی بهتر است!


تو پاکی و هر کاری از تو سر زند، همچنان پاک خواهی ماند ...


کاش بودی و می دیدی آن علم مرده ریگ، چه برکتی برایشان و چه فلاکتی برای ایران به بار آورده ـ بازانتشار

لولئی با پسر خود ماجرا می كرد كه تو هیچ كاری نمی كنی و عمر در بطالت به سر می بری. چند با تو گویم كه معلق زدن بیاموز و سگ از چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم كن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی شنوی به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاكت و ادبار بمانی و یك جو از هیچ جا حاصل نتوانی كرد.

جاودانه عُبید زاکانی

http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post.html

در قاضی و متعلقات آن! ـ بازانتشار

القاضی : آنكه همه او را نفرین كنند

المندفه : دستار قاضی

العذبه : دُم او

نایب القاضی : آنكه ایمان ندارد

الوكیل : آنكه حق را باطل گرداند

العدل : آنكه هرگز راست نگوید

المیانجی : آنكه خدا و خلق ازو راضی نباشد

اصحاب القاضی : جماعتی كه گواهی به سَلَف فروشند

المبرم : پیاده قاضی

قوم میشوم : خویشان او

طالب الزر : همنشین او

البهشت : آنچه نبینند

الحلال : آنچه نخورند

مال الایتام و الاوقاف : آنچه بر خود از همه چیز مباح تر دانند

چشم قاضی : ظرفی كه به هیچ پر نشود

الوخیم : عاقبت او

المالك : منتظر او

الدرك الاسفل : مقام او

بیت النار : دارالقضا

عتبت الشیطان : آستانة او

الهاویه و الجحیم و السقر و السعیر : چهار حد آن

الرشوه : كارسازِ بیچارگان

السعید : آنكه هرگز روی قاضی نبیند

شرب الیهود : معاشرت قاضی

الخطیب : خر

المقری : كونِ خر

المعرف : بعد از عزل مردك بیشرم

المعلم : احمق

الواعظ : آنكه بگوید و نكند

الندیم : خوشامد گو

الروبا : مولانا شكلی كه ملازم امرا و خوانین باشد

الشاعر : طامع خودپسند

جاودانه عُبید زاکانی

http://www.behzadbozorgmehr.com/2016/01/blog-post_77.html

۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

من مارکسیست ـ لنینیست هستم!

زندان عمومی گوهردشت در سال های ۶۵ و ۶۶ علیرغم کمبودها، اعتراض ها و اعتصاب ها و جنگ و گریزها، در مقایسه با اواخر سال ۶۶ و اوایل سال ۶۷، دوران نسبتا آرامی را می گذراند و به همین دلیل فرصت وجود داشت برای پرداختن به مسائل نظری. یکی از آموزگاران این حوزه، زندانی بود به نام اکبر محجوبیان. سنش حدود ۷۰ سال و شاید بیش تر بود. موهای پرپشت و سفیدی داشت؛ چشمانش، جوان، زیبا و عمیق بود. او توده ای بود. در دوران جوانی افسر ارتش بود و در زمان شاه به زندان افتاده بود. باسواد و عضو کمیسیون پژوهش حزب توده ایران بود. تاریخ حزب کمونیست شوروی را تقریبا از حفظ بود و درباره ی تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری»* مطالعات زیادی داشت. با آنکه کلاس گذاشتن در مورد مسائلی از این قبیل خطرناک بود، او بدون ترس از عواقب آن کلاس می گذاشت. در ضمن، آقای محجوبیان بسیار شوخ و بذله گو بود. جوک هایی که او تعریف می کرد، بعضی های شان آنقدر غیرمجلسی و به اصطلاح بی تربیتی بود که از ما برنمی آمد بازگوی شان کنیم و فقط او با آن سن بالایی که داشت، می توانست با آب و تاب تعریف کند و حمل بر بی ادبی نشود.

او در یکی از کلاس هایش راجع به خصوصیات «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» صحبت می کرد. محجوبیان خود با نظرات حزب در مورد «دمکرات انقلابی» بودنِ «خط امام» اختلاف داشت. در یک کلام، او قبول نداشت که خط امامی های آن زمان در تعریف «دمکرات انقلابی» از دیدگاه «مارکسیسم ـ لنینیسم» می گنجند. گویا برخی از رفقای حزبی اش از او خواهش کرده بودند که انتقاد از خط مشی حزب را در کلاسش مطرح نکند؛ چرا که تاثیر بدی در روحیه ی زندانیان توده ای خواهد گذاشت. او قانع شده بود که در مورد ایران و مصداق «راه رشد غیر سرمایه داری» در ایران صحبتی نکند بلکه بطور کلی به تئوری «راه رشد غیر سرمایه داری» بپردازد. در اینجا داستانی تعریف می کنم که از دیگران شنیده ام:
در جو پلیسی زندان قزل حصار، قبل از منتقل شدن زندانیان به گوهردشت، کلاسی با مضمون «راه رشد غیر سرمایه داری» با آموزگاری اکبر محجوبیان دایر بوده است. زندانیان متوجه می شوند که در یکی دو روز آینده، انتقال بزرگی در پیش است و ترکیب افراد آن بند به احتمال زیاد تغییر خواهد کرد و معلوم نیست چه کسی به کجا منتقل خواهد شد. لذا افراد شرکت کننده در کلاس از آقای محجوبیان می خواهند که هرچه سریع تر و بدون شاخ و برگ، مسائل را مطرح کردن.

در ضمنِ صحبت از ویژگی های «دمکرات انقلابی»، یکی از بچه ها می گوید سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر، این خصوصیات که شما می فرمایید به هیچوجه با صحبت های آقای رفسنجانی در نماز جمعه ی هفته ی پیش مطابقت ندارد؛ پس ما چطور می گوییم که او یک «دمکرات انقلابی» است؟

محجوبیان که ناچار است کلاس را سریع تر به جایی برساند و هم نمی خواهد درگیر موضوع مشخص «دمکرات های انقلابی در ایران» بشود، پاسخ می دهد:
در مورد مشخص ایران و افراد حکومت بعدا بحث می کنیم و به درس ادامه می دهد.

بعد از ۱۰ دقیقه یا بیش تر، دوباره همان فرد می گوید: سوالی دارم. محجوبیان می گوید: بفرمایید! او می پرسد:
آخر توجه کنید همین دیشب در اخبار تلویزیون، خود خامنه ای یا اردبیلی (الان درست یادم نیست!)، چیزی گفت که صد و هشتاد درجه با این مطلبی که شما می فرمایید، تفاوت دارد.

باز محجوبیان می گوید:
بگذارید بعدا در این مورد صحبت کنیم.

چند دقیقه ای می گذرد که فرد مذکور یا فرد دیگری دوباره کردار یا اظهارات یکی دیگر از خط امامی های حاکمیت را مطرح می کند و می گوید چنین چیزی با ویژگی های یک «دمکرات انقلابی» مغایر است.

اینجا دیگر محجوبیان جوش می آورد و یک دفعه می گوید:
من، خواهر و مادر هرچه خط امامی را ... آقا گاییدی ما رو، ول کن دیگه! من می گم این ها رو بعدا می گم؛ تو باز می گی فلانی چه غلطی کرد!

پیامد این پاسخ، خنده ی بچه ها بود که مثل بمب اتاق را لرزاند.

در گوهردشت، این پیرمرد صبح های خیلی زود مثلا ساعت ۵ صبح از خواب بیدار می شد و در کنار اتاقش در راهرو نرمش می کرد و بعد از نرمش می نشست و یادداشت هایش را می نوشت. برای تنظیم یادداشت ها و گذاشتن کلاس از کتاب های زیادی استفاده می کرد؛ اما حافظه ی عجیبش، بیش تر از کتاب ها کمکش می کرد. کلاسی که او در گوهردشت داشت، در مورد تاریخ انقلاب اکتبر و یا تاریخ جنبش کمونیستی بود ...

یکبار از او پرسیدم:
آقای محجوبیان این پنج خصوصیت «دمکرات انقلابی» که حزب توده ایران مطرح کرده و گفته که این خصوصیات در «نیروهای خط امام روشن بین» وجود دارد، آیا منظور حزب این است که واقعا این پنج خصوصیت در آن ها وجود دارد یا منظورش این است که بالقوه در آن ها وجود دارد و باید به تدریج بالفعل شود و ما با تبلیغ آن، نهایتا این پنج خصوصیت را به آن ها قالب می کنیم؟

محجوبیان که چندان از این کنایه ی رفیقانه بدش نیامده بود، گفت:
ببین رفیق! این پنج خصوصیت که حزب گفته مثل پنج انگشت دست من است (در این لحظه به دستش نگاه کردم و فکر کردم لابد از تشبیه کردن ۵ خصوصیت با پنج انگشت می خواهد موضوع را شیرفهم کند). بله عین این پنج انگشت است که این آقایان (منظور: حکومت) اینو مشتش کردند و کردند تو ماتحت ما!

اول مات ماندم و هر دو ساکت، نیم ثانیه ای به هم زل زدیم و بعد هر دو زدیم زیر خنده. از این بذله گویی مختصر و مفیدش حظ کردم.

هر وقت به یاد آن مرد سالخورده می افتم، بی اختیار شرافت و سرزندگی و بی باکی اش مرا شیفته ی او می سازد. با قامتی استوار در شهریور سیاه ۶۷ در مقابل آخوند نیری و اشراقی ایستاد و در پاسخ به سوال شان که مسلمانی یا مارکسیست، گفته یود:
من مارکسیست ـ لنینیست هستم!

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با ویرایش درخور در نشانه گذاری ها و گنجاندن جمله ای ای درباره ی چهره ی آن رفیق استوار توده ای در جای سزاوار آن از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر)

* نکته ای بایسته درباره ی «راه رشد غیر سرمایه داری»

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است.

برگرفته از پی نوشتِ نوشتار «سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر!»، ب. الف. بزرگمهر، ۲۰ بهمن ۱۳۸۹


۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

هرچه بیش تر دست و پا بزنید ...


اکنون، شَوَند دلبستگی «نظام» به بوستان عمومی روشن تر شد! ـ بازانتشار

به گفته ی رسانه ها، شهردار تهران یا همانا «بچه خوشگل گماشته ی نظام» که جاودانه عُبید زاکانی نیز  سپارش نامه ای ویژه ی وی دارد۱، می خواهد «زندان اوین» را به «بوستان عمومی» دگرگوند۲؛ کاری نیک و به گفته ای، خداپسندانه! ولی آیا زندانیان سیاسی آن زندان نیز آزاد خواهند شد تا به یاد گذشته ای اندوهبار و تلخ در آن بوستان بگردند و آهی از سینه برآورند؟ بگمانم نه! آن ها به زندان هایی تازه، دور از شهرهای بزرگ و دیدگانِ جهانگردانی که قرار است به اقتصاد وامانده رنگ و روغنی بزنند و آن را به "جنبش" وادارند، جابجا خواهند شد؛ زندان هایی دور از آب و آبادی، بسان فراموشخانه های دوران کهن ایران که در آن شاهان پیشین سرنگون شده، دانسته و آگاهانه کور می شدند تا بیم بازگشت شان نباشد.

... و این یکی بویژه، بیش از سایر زندان ها به چهره ی «نظام» آسیب زده و آوازه ای جهانی یافته است. همان به که به شیوه ی آن مردک پیزُریِ سیب زمینی پیاز پخش کن که در پاسخ به هر پرسشی، بنیادِ پرسش را با دریدگی ویژه ی نابکارانی برخاسته از لایه های پایین جامعه به چالش می کشید، ماله ای روی همه ی تبهکاری ها و پلشتی های انجام شده در آن زندان که روی رژیم گوربگورشده ی شاه را نیز سپید کرد، بکشند و به عنوان نمونه، در پاسخ جهانگردی که تنها چیزی از آن همه تبهکاری به گوشش خورده و می پرسد:
«گویا اینجا هنگامی پیش تر زندان بوده است؟» پاسخ دهند:
«زندان؟! تا ما به یاد داریم، اینجا سده ها و هزاره ها جنگل طبیعی بوده است؛ ما تنها سر و صورتی به آن دادیم که درخور گردش مردم شود!» و حتا یادشان برود که آن ها هزاره ها و سده ها را نمی توانند به یاد داشته باشند!

خوب! اکنون، شَوَند دلبستگی «نظام» به ساختن بوستان عمومی درست در همانجای بدآوازه، گرچه برای بسیاری از مردم روشن بود، روشن تر شد.

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۴

http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/09/blog-post_6.html 

پی نوشت:
 
۱ ـ عبید زاکانی سروده ی زیر را گویا فراخور حال ایشان که به هوانوردی بیش از پیاده روی علاقمندند، سروده اند که با توجه به فرارسیدن ماه مبارک رمضان، پیشکش شان می کنم:
«جانا ترا هنوز بدین حسن و این جمال
نه وقت حج رسیده و نه روزه درخورست
گر در پی ثوابی و در بند آخرت
بشنو حدیث بنده كه این رای بهتر است
بر كیر من سوار شو از روی اعتقاد
كاین با هزار حج پیاده برابرست»

پیشاپیش از کاربرد واژه ای بی ادبانه از سوی خودم و عبید زاکانی پوزش می خواهم؛ گرچه با شناختی که از وجنات و سجایای اخلاقی ایشان در گذشته دارم، می دانم که چندان به تریج قبایشان برنخواهد خورد و "سعّه صدر" ایشان وسیع تر از آن است که با دیدن و شنیدن چنین چیزهایی رَم کنند یا از کوره در بروند.

برگرفته از نوشتار «جانا ترا هنوز بدین حسن و این جمال ...»، از زبان «نخودِ آش»، ۸ امرداد ۱۳۹۰ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/07/blog-post_7206.html 

۲ ـ پارسی نویسی:
 
می توان بجای بهره وری از دید من نابجا از فعل های کمکی برای ساختن فعل، از بسیاری واژه ها سرراست فعل یا «نام مصدر» ساخت و آن ها را در گفتار و نوشتار بکار برد؛ بسان «دگرگونیدن» و «دگرگونش» بجای دگرگون نمودن.

این نکته را بویژه برای ان گروه از روشنفکرانی که چون آبِ خوردن، واژه های گاه دشوار و نازیبای بیگانه و بویژه از عربی یا لاتین را به زبان پارسی می آورند و دیگرانی نیز طوطی وار آن را بکار گرفته و جا می اندازند، یادآور می شوم.   ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ شهریور ماه ۱۳۹۴

تفاوت های دو «آقا» در اخلاق و اقتصاد و سیاست! ـ بازانتشار

آن یکی «آقا» رُک و پوست کنده سخن می گفت و آنگاه که گندِ کار دیگران در می آمد، حتا آن را بر دوش خود می گرفت و «جام زهر» را نیز بجای دیگران که سرش کلاه گذاشته بودند، می نوشید ...

این یکی «آقا» نه تنها رُک و پوست کنده سخن نمی گوید که دودوزه باز و فریبکار است؛ یاوه های دوپهلوی فراوانی، بیش تر از سرِ نادانی بلغور می کند که بسیاری از پیروان و کاسه لیسان و بادنجان دور قاب چین های اسلام پناه، سازگار با سرشت خود با آن سخنان به راست و چپ نرمش می کنند؛ پشتک واروهای قهرمانانه می زنند و گاه سر و کله ی یکدیگر را بر سر اینکه منظور «آقا» از این یا آن سخن، گردش به راست یا گردش به چپ بوده، خرد میکنند ...

آن یکی «آقا» با سمت و سوی باد چندان میانه ای نداشت؛ سخنی بر پایه ی گرایش این و آن بر زبان نمی آورد و کم و بیش، آنچه خود می پنداشت، بر زبان می راند و به آن عمل می نمود ...

این یکی «آقا» دمِ هر بادی می نشیند؛ عنبر می پراکند و باد در آستین این و آن نیز می اندازد ...

آن یکی «آقا»، گرچه اقتصاد را به خر و گاو سپرد، چیزهایی بیش از بیش تر آخوندهای همسن و سال خود از سیاست سر در می آورد ...

این یکی «آقا»، نه تنها از اقتصاد سر در نمی آورد که سیاست و دیپلماسی را نیز به اخم و خنده ی نوچه لیبرال ها سپرد تا با «شیطان بزرگ» نرد عشق ببازند و بدبختی و تیره روزی بازهم بیش تری برای مردم ایران به ارمغان آورند ...

«مرغِ» آن یکی «آقا»، یک پا بیش تر نداشت و وی آن را پنهان نمی کرد؛ ولی «مرغِ» این یکی «آقا» تنها تا آن هنگام که سنگی به سویش پرتاب نشده، یک پا دارد!

ب. الف. بزرگمهر ۱۲ مهر ماه ۱۳۹۲

http://www.behzadbozorgmehr.com/2013/10/blog-post_4.html

اختیار دارید!

«گویا در سال ۶۲، یکی از رفقای توده ای مُسن، ”اطلاع ثانوی“* شده بود. به او گفته بودند، اگر در ”حسینیه“ مصاحبه کند، آزاد می شود؛ اما این رفیق حاضر نشده بود بر علیه حزبش مصاحبه کند. خلاصه بعد از مدتی، برخی از رفقایش با او صحبت می کنند و قانعش می کنند که با توجه به پرونده اش، ایرادی ندارد که مصاحبه را بپذیرد و به صورت ”فرمال“ و مختصر اعلام انزجار کند. روز مصاحبه فرا می رسد. رفیق مُسن با لهجه ی آذریش، ساده و مختصر می گوید:
ما کارگرهایی بودیم که قبل از کودتای ۲۸ مرداد، توده ای شده بودیم. چون حزب شعارهای خوبی به نفع کارگران می داد، ما هم طرفدار حزب شدیم تا اینکه ۲۸ مرداد شد و شاه با کمک انگلیس و آمریکا کودتا کرد و حزب هم سرکوب شد. ما هم دیگر نتوانستیم فعالیت کنیم. رسیدیم به انقلاب. دوباره حزب آمد و در برنامه اش، حرف ها و شعارهایی به نفع کارگران داد. دوباره جذب حزب شدیم و فعالیت کارگری و حزبی کردیم و الان هم که در خدمت شما هستیم.

مجید قدوسی، کسی که در ”حسینیه“ از زندانیان مصاحبه می گرفت، با تعجب و عصبانیت می گوید:
ـ ”همین؟! پس ما خظا کردیم که شما را گرفتیم؟!“

ـ ”بله؟“ (یعنی: نشنیدم چه گفتید.)

ـ”می گم این همه جنایت و خیانت های حزب توده که رهبرانش همین جا اعتراف کردند، چرا این ها را نمی گی؟“

ـ ”جنایت؟“

ـ ”بله! جنایت، خیانت، جاسوسی“

ـ ”اختیار دارید!“

وقتی رفیق مُسن، عبارت ”اختیار دارید“ را بکار برد، کلّ ”حسینیه“ اعم از سرِ موضعی و توّاب و پاسدار و گویا خود قدوسی خنده شان می گیرد.

قدوسی با تشر می گوید:
”بیا! بیا پایین! نمی خواد مصاحبه کنی.“

فورا توّاب ها بخود می آیند و شروع می کنند به شعار دادن علیه همه ی احزاب و سازمان ها ...»

برگرفته از «یه جنگل ستاره»، خاطرات زندان امیرحسین بهبودی، چاپ دوم، تابستان ۱۳۹۵، انتشارات فروغ، کُلن ـ آلمان (با اندک ویرایش درخور در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب؛ برنام را از متن برگزیده ام.   ب. الف. بزرگمهر)

* بنا بر آنچه در یادمانده ی بالا آمده، زبانزدِ «اطلاع ثانوی» درباره ی آن گروه از زندانیانی بکار برده می شد که به شَوَند خودداری ورزیدن از «اعلام انزجار» به حزب یا سازمان سیاسی خویش در بیدادگاه رژیم تبهکار «تا اطلاع ثانوی» در زندان نگاه داشته می شدند.

ب. الف. بزرگمهر    ششم آبان ماه ۱۳۹۵

۱۳۹۵ آبان ۵, چهارشنبه

... و سر در برابر سنگ! ـ بازانتشار


























http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_125.html


نام رمزی امپریالیستی و بهانه ای برای سرکوب توده های مردم! ـ بازانتشار

آنگاه که با نیرومند شدن گام به گام باندِ «گورباچف ـ یاکوولف ـ یلتیسین» در رهبری نخستین کشور زحمتکشان جهان و پیگیری سیاست های ضد سوسیالیستی و خیانتکارانه، کشورهای امپریالیستی توانستند با همدستی سازمان های مزدوری چون «طالبان» و «القاعده» و یاری رژیم های ضدانقلابی منطقه از آن میان، رژیم تبهکار فرمانروا بر کشورمان به آماج های اهریمنی خود در افغانستان دست یافته و رژیم دمکراتیک و خلقی آن کشور را سرنگون نمایند، شیوه های بهره برداری از آن سازمان های مزدور که صورتک «اسلام ناب محمدی» نیز بر چهره داشته و همچنان دارند، دگرگون شد.

تبهکاری های بیشمار اسلام پیشگان مزدور سرمایه در رژیم «طالبانِ» افغانستان و تهدیدهای تروریستی گاه پوچ و میان تهی آن ها۱، زمینه ساز یورش نظامی امپریالیستی به بهانه ی پیکار با «بنیادگرایی اسلامی» و «تروریسم» به منطقه شد و آن نیروهای تبهکار را از حاکمیت کشور همسایه به زیر کشید. با این همه، سرنگونی آن رژیم دوزخی به این آرش نبود که امپریالیست ها، نوکران و مزدوران خویش را چون کاغذ مچاله نموده، دور انداخته باشند. این رویارویی، تنها برای جلوی صحنه، کاری بایسته و درخور رسانه های غول پیکر امپریالیستی ـ سیهونیستی بود که از «یانکی» ها و همدستان امپریالیست اروپایی اش، چهره ای رهاییبخش توده های مردم افغانستان بنمایند و توده های مردم باخترزمین و دیگر کشورهای جهان را بفریبند. آنچه از اهمیتی بس بزرگ تر برای چپاولگران و «ششلول بندهای جامعه جهانی» برخوردار بود، بهره برداری از چنین آزمون کامیابانه، کاشت و پیوند زدن «نمونه ی نخستین»۲ جریانی تروریستی زیر پوشش کیش و آیینی وامانده، در دیگر کشورهای مسلمان نشین بود:
نشا۳ و قلمه زدن آن در منطقه ای که افزون بر پیروان و باورمندان به کیش اسلام و آیین های گوناگون آن، کیش ها و آیین های مسیحی، یهودی و نیز آیین هایی کهن تر چون زرتشتی و ایزدی، سده ها و گاه هزاره ها در کنار هم رویهمرفته همزیستی آشتی جویانه (مسالمت آمیز)۴ داشته اند. چنین همزیستی آشتی جویانه ی کیش ها و آیین های گوناگون در کنار یکدیگر که بر بنیاد گواهی های تاریخی و به عنوان نمونه تا پیش از سال ۱۹۴۸، مادران یهودی و مسلمان در پلستین به کودکان یکدیگر شیر می دادند با سرشت بهره کشانه و اهریمن خوی سرمایه سازگار نبود. به این ترتیب بود که برای نخستین بار در منطقه با بهره برداری های نابجا و تندروانه از آموزه های کیش یهودی، «بنیادگرایی یهودی»۵ در کالبد «سیهونیسم» جانی تازه گرفت و چون خوره به جان مسلمانان که بیشینه مردمان این منطقه پهناورند، افتاد. «بنیادگرایی اسلامی» پدیدار و به آن دانسته و آگاهانه دامن زده شد:
«در [تورات] بر آنان مقرر كرديم كه جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان می باشد و زخم ها [نيز به همان ترتيب] قصاصى دارند و هر كه از آن [قصاص] درگذرد، پس آن كفاره [گناهان] او خواهد بود و كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده‏اند، آنان خود ستمگرانند.»۶

به این ترتیب بود که ترفند تبهکارانه ی امپریالیست ها در بهره برداری نابجا از کیش ها و آیین های گوناگون، سمت و سوی جریان نیرومند «ملی گرایی عربی» به رهبری عبد الناصر در مصر و دیگر کشورهای عربی را که آرام آرام و ناگزیر به سوی چپ گرایش می یافت و با گونه هایی از سوسیالیسم پیوند می خورد، کژدیسه نمود و از درون آن، جریان های ملی گرایانه ی آمیخته با اسلام (به عنوان نمونه: معمر قذافی) و کمی نزدیک تر، جریان های اسلامی «ناب» تر چون «اخوان المسلمین»، «طالبان»، «القاعده» و «حماس» را پر و بال داد و جنبش نیرومند و درخشان مردم پلستین در کالبد «سازمان آزادیبخش پلستین» را به سازش کشاند و در هم کوبید. در میان همه ی این رویدادها، انقلاب بزرگ توده ای و دادخواهانه ی ایران بر ضد خاورخودکامگیِ دیرینه ی (استبداد شرقی) شاهنشاهی از یکسو و امپریالیسم از سوی دیگر، پدیده ای ناخواسته، تا اندازه ای پیش بینی نشده، شگفت انگیز و چالشی بزرگ برای بهره کشان جهان بود؛ انقلابی که بجای «جزیره ثبات»۷ ایران شاهنشاهی، کوهی آتشفشانی نشاند و تا مدتی پس از پیروزی آن، کاستی و کمبودی بنیادین در تراز نیروهای جهانی به زیان سامانه ی امپریالیستی پدید آورد. فراموش نکنیم که کشور ما در آن هنگام، پس از آلمان باختری در اروپا، دومین کشور مهم از دیدگاه جغرافیای سیاسی جهان سرمایه داری۸ و همراه با اسراییل، یکی از دو  ژاندارم باتوم بدست منطقه بشمار می رفت.  

اینکه برخی به شیوه ی پامنقلی های دوران گذشته که هنگام تریاک کشی های شان گریزی نیز به "کربلا" زده، همه چیز و حتا هر جنبش توده ای را زیر سر انگلیس ها می دیدند، انقلاب شکوهمند تاریخی بهمن ۵۷ را پیامد «همایش گوادالوپ» کشورهای امپریالیستی و مانند آن ها می دانند، در خوش بینانه ترین حالت آن، نشانه ای از نادانی است. اینکه کشورهای امپریالیستی کوشیدند تا نخست، انقلاب را سرکوب نمایند و هنگامی که در برابر سیل بنیان کن آن ناتوان ماندند، همه ی توان خود را برای شاخه شاخه کردن و کاریزه (کانالیزه) کردن۹ نیروی سهمگین آن بکار انداختند و با بهره برداری از ندانمکاری های انقلابیون با باورهای آسمانی و نیز زمینی و به یاری مزدوران به پوستین اسلام درآمده، سازمان های دوزخی چون «حجتیه» و «فراماسونری» و نیز همه ی نیروهایی که از ژرفش انقلاب به سود توده های مردم ایران تن و جان شان می لرزید، کار را به شکست آن انقلاب کشاندند، جُستاری دیگر و بیرون از چارچوب این نوشتار است و در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم؛ تنها این نکته را یادآور می شوم که انقلاب، پدیده ای با ماهیت عینی و بیرون از اراده ی این یا آن آدم و حتا گروه های بزرگ آدمیان است و تنها در شرایط تاریخی ویژه ای، آنگاه رخ می دهد که «روبنا»ی کهنه ی اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی، پاسخگوی نیازهای تازه پدید آمده و رویش یافته ی «پایه»۱۰ ای که نیازمند «روبنا»ی تازه ای است، نباشد و تراز نیروهای سیاسی و اجتماعی، نه تنها درون یک کشور که در برون آن به سود طبقات و لایه های اجتماعی خواهان دگرگونی و پیشرفت به هم خورده باشد.

شرایط پدیدآمده به سود کشورهای امپریالیستی در پی فروپاشی نخستین کشور زحمتکشان جهان و اردوگاه کشورهای سوسیالیستی در خاور اروپا چنان امکانی برای آن اهریمنان زمینی فراهم نمود تا جنبش های خلقی منطقه را بگونه ای کژدیسه نمایند که کار بدست تندروها و به گفته ای «بنیادگرایان» از هر گونه ی آن بیفتد و در این زمینه، تفاوتی ماهوی میان نیروهای راست و فراراست اسراییل، ایران، ترکیه، پاکستان و کشورهای عربی منطقه نیست؛ همگی نوازندگان یک «گروه همنوازی» و دستِ بالا همچشمانی هستند که گرچه چشم دیدن یکدیگر را ندارند، ناچارند با اشاره ی رهبر گروه یا همانا «شیطان بزرگ»، رویهمرفته هماهنگ با یکدیگر بنوازند. آنکه ساز مخالف زده و خارج بنوازد، دیر یا زود بیرون رانده شده، سر به نیست می شود؛ این نکته را سردمداران تبهکار جمهوری اسلامی نیز که برخلاف خواست ها و نیازهای برآورده نشده ی انقلاب بهمن ۵۷ پا در چنان گروهی نهاده اند از سرنوشت «صددام» نیک آموخته و پند گرفته اند. آن ها حتا دریافته اند که در چنان گروهی از جایگاهی برتر چون تکنوازان برخوردار نیستند و باید همه ی کوشش خود را برای «پشت در نماندن»۱۱ بکار برند تا جایی استوار در آنجا یافته، پایوری شان به رسمیت شناخته شود و به سرنوشت «صددام» دچار نشوند؛ در چنان «گروه همنوازی»، سخن بر سر مرگ و زندگی است!

سویه ی غم انگیز دیگری از تندروی های پر و بال داده شده از سوی امپریالیست ها در منطقه که اینک و در آینده، بیش از پیش در مورد کشور ما نیز بکار گرفته خواهد شد و همین نکته، انگیزه ای برای نوشتن این یادداشت شد، بهره برداری بس گسترده ای است که «ششلول بندهای دمکرات جامعه ی جهانی» با نشانه گرفتن آنچه «تندروها»، «تروریست ها» یا مانند آن ها می نامند و خود در زمینه چینی پیدایش چنین پدیده ای نقشی بنیادین داشته و دارند، کرده و می کنند. آن ها پس از چنگ اندازی در پاره تن جداشده از ایران دوره ی قاجار: کشور افغانستان و چیره شدن بر آن، هر نیرویی که در برابر آن ها ایستادگی نمود را با انگ هایی چون «تروریست»، «طالبان»، «القاعده»، «بنیادگرای اسلامی» و «تندرو» با آسودگی بیش تر و بی دردسرتری از سر راه برداشتند؛ زیرا پیش از آن به یاری تبلیغات رسانه ای سهمگین خود، افکار عمومی را برای چنین کاری آماده نموده بودند؛ ولی آیا همه ی کسانی که در آن کشور در برابر نیروهای چنگ انداز به سرزمین شان، پایمردی و ایستادگی کردند و جان باختند، تروریست یا «طالبان»، تندرو یا «بنیادگرا» بودند؟! بیگمان چنین نبوده و نیست.  

در کشور ما نیز چنین تندروهایی که مزدوران امپریالیست ها، «حجتیه» ای ها، «فراماسونر»ها و دیگر وابستگان کشورهای امپریالیستی در حاکمیت رژیم تبهکار و پیرامون آن، نقش سرکردگی شان را بر دوش دارند و هربار بهانه هایی خوب برای اربابان امپریالیست خود فراهم می کنند، کم نیستند؛ ولی باید حساب چنین مزدورانی را از توده ی مردم ناآگاهی که در پی شان روان می شوند، جدا نمود؛ نقش آن ها را شناخت و بازشناخت و بر آگاهی آن توده ی ناآگاه از هر راه ممکن افزود تا راه را از چاه بازشناسند؛ چنین کاری از اهمیتی بسزا برخوردار است؛ گرچه، پیش از آن، باید اندیشه و خِرَد خود را از مُهر و نشانِ تبلیغات زهرآگین رسانه های امپریالیستی و دنباله های آن در ایران پالود و در بند عبارت های ساخته و پرداخته ی بنگاه های اندیشه پردازی امپریالیستی گرفتار نشد. ما از همه ی آنچه در پیش روست، آگاه نیستیم؛ ولی می توانیم بستر و آبشخور نیروهای اهریمنی سرمایه را هر جا که دستمان برسد از میان برداریم.

درباره ی آنچه در بالا آمد، شیوه ی برخورد «دولت زهدان اجاره ای» چشمگیر و شایان درنگ است. این دولت که تاکنون در پرورش جنینی حرامزاده و آبروریزی و سرافکندگی برای همه ی مردم ایران و نه تنها توده های آن، نقشی بسزا داشته و قراردادهای همچنان پنهانی «ژنو ـ چای» و «گلستانِ لوزان» را با کارگردانی رهبر ورشکسته، دروغگو و بیشرم به کشورمان گرانبار نموده، برخلاف پندار برخی، نه تنها سمتگیری سیاسی یکپارچه ای از سوی رژیم ملوک الطوایفی جمهوری اسلامی به نمایش نمی گذارد که نشانه های تازه تری از شکاف ژرف یابنده در بالاترین جایگاه های هِرم رژیم را در خود نهفته دارد. در این زمینه، گفته های گاگولِ تبهکاری به نام علی یونسی در جایگاه «دستیار ویژه رییس جمهوری اسلامی در امور اقوام و اقلیت‌های دینی» که درباره ی زیر پا نهاده شدن حقوق بشر از سوی به گفته ی وی تندروها در جمهوری اسلامی با خبرگزاری «ایسنا»، روز ششم اسپند ماه سال گذشته انجام پذیرفته، چشمگیر و سزاوار درنگ بیش تری است. آخوند گاگول در آن گفتگو، برای پیشبرد کار با «شیطان بزرگ» و همدستانش به اعترافاتی حساب شده و کمتر زیانبار برای رژیم دست زده بود تا به پندار خود، گناهان انجام شده بدرازای ۳۶ سال گذشته را از گردن رژیم تبهکار وا نموده، بر گردنِ «تندروها» بنهد. همه ی آن گفتگوی رسانه ای را می توان در یکی ازجمله های بر زبان رانده شده از سوی وی چکاند و فشرد:
«تندروها برای جمهوری اسلامی مساله‌سازی می‌کنند و جمهوری اسلامی باید هزینه‌اش را بدهد»۱۲ که در آن بگونه ای روشن، کارنامه ی رژیم جمهوری اسلامی از به گفته ی وی «تندروها» که گویی چون افزونه (زائده)۱۳ای بر پیکر آن آویخته اند، جدا شده است؛ و چه ریشخندآمیز است که ددمنشی، چنین سخنانی بر زبان می راند که دستش به خون هزاران زندانی به دار آویخته شده در سال ۱۳۶۷ آغشته است و تبهکاری های کوچک و بزرگ دیگری نیز در پرونده ی خویش دارد. تبهکار داغ بر پیشانی در جای دیگری از همان گفتگوی رسانه ای با پیوند زدن گذشته به زمان کنونی، بگونه ای آشکارتر گفته بود:
«هم اکنون هم بسیاری از موارد نقض حقوق بشر در زندان‌ها و محاکم و در خیلی جاها صورت می‌گیرد که نفوذ عناصر افراطی و تندرو دیده می‌شود و جمهوری اسلامی باید بتواند از دست این‌ها خلاص شود و من بهترین جا را برای گروه‌های تندرو مجلس می‌دانم. این افراد باید در مجلس حرف بزنند؛ اما در مراکز قدرت که حقوق مردم را نقض می‌کنند، نباشند.»۱۴ وی بی آنکه دریابد چه بر زبان می آورد، مجلس فرمایشی را چون آخوری برای رها شدن از دست "الاغ های جفتک پران" یا همانا «تندروها» انگاشته که از دید من، هم اکنون نیز چندان تفاوتی با ستورگاه ندارد.

به این همسویی با سیاست ها و ترفندهای امپریالیستی می توان دوگونه برخورد نمود:
الف. برخوردی خوشباورانه و گاگولی به این آرش که بینگاریم، دولتی که بر سرِ کار آمده، آهنگ بهبود کارها به سود توده های مردم ایران را دارد و سرفرازی میهن را پی می گیرد؛ برخوردی که هنوز در میان لایه های میان به بالای اجتماعی از طرفدارانی برخوردار است و بویژه از این سویه که آزمون رای دادن به آخوند امنیتی آبزیرکاه در گزینش ریاست جمهوری و همراه با آن، عملکرد خائنانه ی وی و دولت «زهدان اجاره ای» در مدتی که بر سر کار بوده و کلاه گشادی که بر سر توده های مردم ایران رفته را نادیده می گیرد، برخوردی فراتر از خوشباوری و گاگولی است؛ گاگول هایی که بجای یک چشم، هر دو چشم خویش را به امیدِ هرچه پیش آید، خوش آید، بسته اند؛ یا
ب. برخوردی دانشورانه بر بنیاد آزمون های از سر گذشته، آزموده را بازنیازمودن و با چشمی به رویدادهای جهان پیرامون و نه تنها ایران که در آن، در زمینه ی جُستار مورد گفتگو، نیاز روزافزون رژیم تبهکار به زدن صورتکی دمکرات مآب بر چهره، کشیدن ماله بر تبهکاری های سترگ سی و شش سال گذشته و آن ها را به گردن دیگران انداختن و زمینه چینی برای پذیرفته شدن از سوی «ششلول بندهای جامعه ی جهانی» بدیده گرفته شود.

عملکرد کنونی رژیم در زمینه ی شستن دست تبهکار خویش و پاکیزه وانمودن آن که در سخنان آن آخوند گاگول بروشنی بازتاب یافته را می توان دنباله ی تبهکاری های مالی و اقتصادی آن چون پولشویی های کلان بشمار آورد و نامی چون «تبهکاری شویی» بر آن نهاد.

از دید من، چنانچه روند کنونی همچنان پی گرفته شود، کار را به آنجا خواهند رساند که همه ی تبهکاری های گذشته تاکنون را به گردن رهبر به خاک سپرده شده بیندازند و دست «سیّدعلی گدا»یی که در این سی و شش سال از هیچ به همه چیز رسید را از همه ی تبهکاری های گذشته و کنونی خویش از دست داشتن در ماجرای دلخراشِ آتش زدن سینما رکس آبادان در آستانه ی انقلاب گرفته تا قراردادهای ننگین کنونی بشویند و بگونه ای وانمایند که گویا این ضدانقلابی ورشکسته از همان نخست تاکنون، همیشه درست می گفته، در هر جایی به هنگام حضور داشته و همراه رژیم تبهکار و ضدانقلابی اش، گُل هایی نیکو بر سر مردم ایران نهاده است. در این باره، آن هنگام که «روباه ریش حنایی» به تازگی از کلاه جادوی سیلندر انگلیسی بیرون آورده شده بود و مزدوران قلم بمزد رژیم، اینجا و آنجا، گرد و خاکِ "پیروزی بزرگ ملی" به چشم خوانندگان خویش می نمودند، نکته های زیر را یادآوری نموده بودم:
«... همگامی بازهم بیش تر رژیم فرومایه با ”شیطان بزرگ“ و همدستانش که تاکنون نیز گام هایی در این راه برداشته و بخش عمده ای از آنچه در پیمانی با عنوان ریشخندآمیز ”بسته ی شفاهی“ بر گردن گرفته اند، همچنان سربسته مانده، آن ها را بازهم بیش تر در باتلاقی که خود نیز در پدید آمدن آن دست داشته اند، فرو خواهد برد؛ زیرا نخواهند توانست قراردادهای ننگین خود را که نمودها و نشانه های فراوانی از اجرای آن ها در دست است، برای همیشه از دیدگان توده های مردم پنهان نمایند؛ چنانکه تاکنون نیز با همه ی کوششی که هم از سوی آن ها و هم از سوی همدستان یانکی و "شغال" های اروپای باختری در پنهان نگاه داشتن این قراردادها به عمل آمده، نتوانسته اند آن ها را پنهان نگاه دارند. کشورهای امپریالیستی باخترزمین (”شیطان بزرگ“ و همدستانش) نیز که با همه ی رسوایی های شان در لگدمال کردن بسیاری از حقوق و آزادی های اجتماعی در سرزمین های زیر فرمان خود، هنوز صورتک دمکراسی و ”حقوق آدمی“ (حقوق بشر) بر چهره دارند، در هماوندی با رژیمی چون رژیم تبهکار جمهوری اسلامی با همان دشواری هایی روبرو هستند که در واپسین سال های ”جنگ دوم جهانی“ با گروهی از نزدیک ترین دستیاران ”هیتلر“ به رهبری ”هیملر“، نیرومندترین آدم آن دم و دستگاه دوزخی پس از ”هیتلر“ در رژیم نازی آلمان، روبرو بودند. گرایش نیرومندی و از آن میان گرایش ضد شوروی آن ها وادارشان می کرد که دست دراز شده از سوی ”هیملر“ را که به سوی شان دراز شده بود، بفشارند و با همداستان شدن با بخشی از آن رژیم دوزخی، نه تنها بخش عمده ای از اروپا را از چنگ به گفته ی شان: ”سرخ ها“ یا ”بلشویسم“ برهانند که از آن بدتر به رژیم فاشیستی آلمان امکان بدهند تا همه ی نیروی نظامی خود را در بخش خاوری آن برای رویارویی با نیروهای قهرمان و پیروزمند ”ارتش سرخ“ که جانفشانی شان در آن جنگ و شکست اهریمن فاشیسم و نازیسم، جهان را از بدبختی و تیره روزی بیش تر رهانید، بسیج نمایند.

با چهره ی زشت و پلیدی که در پی کردار ددمنشانه نازی ها در پیگرد نیروهای انقلابی، راه اندازی کوره های آدم سوزی و لگدمال نمودن سایر ملت ها به عنوان ملت های کهتر، جلوی دیدگان مردم اروپا، ایالات متحد و سایر کشورهای جهان نمایان شده بود، ”شیطان بزرگ“ و همدستانش بویژه امپریالیست های انگلیسی از ترس رسوایی ناچار بودند، همداستانی و رسیدن به قرارداد پایانی با نمایندگان ”هیملر“ را زیر پوشش سازمان جاسوسی ”سیا“ و یکی از کارکشته ترین رهبران آن سازمان تاکنون: ”آلن دالس“ در ژنوِ سوییس، دور از دیدگان توده های مردم پیش ببرند و خوشبختانه با کوشش نیروهای میهن پرست و انترناسیونالیست اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی و دیگر کشورها، این همدستی میان پلیدترین رژیم های زمانه نیمه کاره ماند و شکست خورد؛ درست از همین روست که رسوا نمودن دروغگویی و نمایش رژیم جمهوری اسلامی به عنوان رژیمی دمکرات، بیش از پیش اهمیت می یابد؛ نمایشی که یکی از پلیدترین و نیربگبازترین آخوندهای سیاست بازِ تاریخ ایران: اکبر رفسنجانی، رو به سوی باخترزمین، درباره ی آن می گوید:
”اگر دشمنان جمهوری اسلامی ایران ذره‌ای انصاف داشته باشند، باید بپذیرند که ایران دموکرات‌ترین انتخابات دنیا را برگزار کرد و هیچ شبهه‌ای نمی‌توانند به آن وارد کنند.“ (سخنان اکبر رفسنجانی پس از گزینش ریاست جمهوری ۱۳۹۲ در نشست ”مجمع تشخیص مصلحت نظام“، ۲۵ خرداد ماه ۱۳۹۲)

پررویی آخوند کارچاق کن در بازارگرمی بیش تر برای ”بازی برد ـ برد“، آنگونه که این آخوند نادان و دیگر سردمداران رژیم به آن امیدوارند، در این جمله ها روشن و آشکار است.»۱۵

اکنون، نوبت «تندروها»ست که بار گناهان کرده و ناکرده ی سی و شش سال گذشته را بر دوش گیرند و شاید چند بُزی بلاگردان و حتا آن «بز عزازیل نظام»۱۶ قربانی شوند تا دست های تبهکارانی بزرگ تر شسته شود؛ چهره ای خوشایندتر از جمهوری تبهکار، ورشکسته و سرسپرده ی اسلامی به نمایش درآید و کسی چه می داند، شاید «اسلام ناب»ی تازه، سازگار با کام اروپایی و امریکایی اش، در بسته بندی های خوش آب و رنگ با برچسب «سیّدعلی گدای ساده زیست و پرهیزکار» نیز از کیش و آیینی که بجای سر بریدن، مغز می شوید برای کاشت و قلمه زدن به آنجاها صادر شود!

ب. الف. بزرگمهر     ۱۹ فروردین ماه ۱۳۹۴


پی نوشت:

۱ ـ ماجرای «۱۱ سپتامبر»، گرچه همان هنگام نیز بر بسیاری از آگاهان سیاسی روشن بود که کار سازمان های خبرچینی و آگاهی خود «یانکی» ها و بگمان بسیار «سازمان سیا» بوده و به هیچ رو نمی توانست از سوی جریان هایی چون «القاعده» انجام پذیرفته باشد، اکنون بیش از پیش روشن شده و افزون بر نمودها و نشانه های گذشته، گواهی های همه سویه ای درباره ی آن هست.

۲ ـ «پروتوتیپ» (prototype)

۳ ـ واژه ی «نشا» که هنوز بگونه ای گسترده در برنجکاری سرزمین گیلان بکار برده می شود به آرشِ گیاه نورسته ای از جایی برکندن و در جایی دیگر کاشتن است (واژه نامه ی دهخدا). به پندار من، فعل «نشاندن» با واژه ی «نشا» همریشه است که امروزه در سنجش با گذشته از آرشی کم دامنه تر از آرش یادشده در بالا از آن سود برده می شود و بیش تر با فعل های کمکی «کردن» یا «زدن» بکار می رود که از دید من، نادرست است؛ زیرا «نشا» که همان «نشاندن» (کاشتن) است، نیازمند فعلی کمکی نیست. به این ترتیب و به عنوان نمونه در متن بالا، «نشای آن در منطقه» به آرش «نشاندن آن در منطقه» است.

۴ ـ پارسی نویسی:
 بجای آمیخته واژه ی «مسالمت آمیز» می توان با اندک چشم پوشی، آمیخته واژه ی «آشتی جویانه» را بکار برد.

۵ ـ درباره ی «بنیادگرایی یهودی» و چالش پلستین، خواندن نوشتار زیر را سودمند می دانم:
«کشور مستقل فلسطین کِی و چگونه پدید خواهد آمد؟»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۳ مهرماه ۱۳۹۰

۶ ـ برگردان بخشی از سوره المائده (قرآن):
http://www.parsquran.com/data/show.php?user=far&lang=far&sura=5&ayat=44
و نیز در پیوند زیر:
«...  و سر در برابر سنگ!»، ب. الف. بزرگمهر، 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_125.html

۷ ـ زبانزدی که بارها و بارها از سوی سردمداران رژیم پهلوی و بگمانم خود شاه گوربگور شده و نیز پشتیبان های آن رژیم بکار برده می شد.

۸ ـ گفته ای از استراتژیست های سیاستگذاری های دوربردی «یانکی» ها و بگمانم برژینسکی که از دید من، یکی از چیره دست ترین آدم های جهان در زمینه ی کاربرد «دیالکتیک ماتریالیستی» به سود سیاست های امپریالیستی تاکنون بوده است؛ گونه ای کاربرد وارونه و کژدیسه شده ی این دانش! در اینجا، این نکته را دانسته و آگاهانه برای آن گروه از روشنفکران با باورهای آسمانی بازمی گویم که واپسگرایان فرمانروا بر ایران و "نظریه پردازان"ی آسمانی ریسمانی چون «مصباح یزدی» ترسی کم و بیش نهادینه شده در جان شان برای دوری از چنین دانش ارزنده ای انداخته و آن را بسان باور و آیینی ضد خدا نشان می دهند؛ در حالی که «دیالکتیک ماتریالیستی»، آیین یا باوری آسمانی یا زمینی نیست؛ دانشی کاربردی است که آن را باید آموخت و بکار گرفت. مگر نه آنکه آن پیامبر تازی نیز به پیروانش، سپارشی اینچنین نموده بود که دانش را در هر جایی، حتا در چین، بجویید و بیاموزید (نقل به مضمون)؟

۹ ـ پارسی نویسی:
بجای «کانال» می توان واژه ی پارسی کهن «کاریز» را بکار برد. به همین ترتیب، بجای «کانالیزه» می توان «کاریزه» و بجای «کانالیزه کردن»از  «کاریزه نمودن» سود جُستار.

۱۰ ـ واژه ی «پایه» را در اینجا به مانش دانشورانه و فلسفی آن در برابر واژه ی «روبنا» بکار برده ام. در این باره، بازگویی بخشی کوتاه از «درس ۵۵» کتاب ارزنده ی «ماتریالیسم تاریخی»، نوشته ی رفیقِ زنده یاد: هوشنگ ناظمی (نامور به امیر نیک آیین) را سودمند می دانم و خواندن و بازخوانی آن را نیز سپارش می کنم: 
با بررسی تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی «پایه و روبنا» و آموختن دو مانش (مقوله) ی «پایه» و «روبنا» که از سوی کارل مارکس و فردریک انگلس بازشناخته و تدوین شد، ما می توانیم گره این جُستار را بگشاییم که چگونه شیوه ی فرآوری (تولید) و هماوندی های (مناسبات) تولیدی، همه ی هماوندی های دیگر اجتماعی دربردارنده ی سیاسی و حقوقی و اخلاقی و غیره را تعیین می کند و چگونه این هماوندی ها به نوبه ی خود در فرگشت (تکامل) پایه اقتصادی جامعه، مهر و نشان خود را می نهد.

پایه: مارکسیسم در میان انبوه هماوندی های اجتماعی جامعه، هماوندی های مادی فرآورنده (تولیدی) را بنیادین و تعیین کننده می داند.

پایه و زیربنای اجتماعی در هر مرحله مشخص فرگشت تاریخی عبارت است از مجموعه ی این هماوندی های فرآوری که شالوده ی مادی اجتماع، ساختمان اقتصادی جامعه را بنیاد می نهد. بنابراین از سویه ی درونمایه (مضمون) میان مانش (مفهوم) یا تعریف «پایه» و «زیربنا» با مانش و تعریف «هماوندی های فرآوری» («مناسبات تولیدی») تفاوتی نیست؛ ولی هنگامی که این مجموعه را بسانِ قطبی در برابر قطب نیروهای فرآورنده (مولد)، درون مانش (مقوله) «شیوه ی فرآوری» می گذاریم، آن را «هماوندی های فرآوری» می خوانیم؛ هنگامی که نقش و جای همان مجموعه یعنی «هماوندی های فرآوری» را در زندگی اجتماعی نشان می دهیم و خاطر نشان می کنیم که بر روی این شالوده است که همه ی دیگر هماوندی های اجتماعی بنا می شود، آن را «پایه» می نامیم. (با ویرایش، پارسی و بازنویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر)

برگرفته از پانوشت نوشتار «برادر! آخر اینگونه که پیش چشم مردم، سکه ی یک پول سیاه می شویم ...»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۷ بهمن ماه ۱۳۹۳

۱۱ ـ «... بلدیم چه‌جوری عمل بکنیم که بعد آنها نتوانند جمهوری اسلامی را پشت در نگه دارند. این را مسوولین نظام جمهوری اسلامی بلدند که چه جوری عمل بکنند»
علی خامنه ای در دیدار اعضاى «مجلس خبرگان رهبرى»، پس از برگزاری هفدهمین همایش آن مجلس

۱۲ ـ «حرکت های برخی مداحان و نویسندگان به اسلحه و عملیات انتحاری منجر می شود»، «ایسنا»، ششم اسپند ماه ۱۳۹۳

۱۳ ـ پارسی نویسی:
بجای واژه ی از ریشه عربی «زائده» می توان از واژه ی پارسی «افزونه» یا در برخی موردها از واژه های «برآمدگی» یا «برآمدگی ناهنجار» سود برد.

۱۴ ـ «حرکت های برخی مداحان و نویسندگان به اسلحه و عملیات انتحاری منجر می شود»، «ایسنا»، ششم اسپند ماه ۱۳۹۳

۱۵ ـ «دهن کجی چرا؟! درس های آموزنده ی دیگری هنوز در راه است!»، ب. الف. بزرگمهر، ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۲

۱۶ ـ عزازیل واژه ای است عبری که در تورات آمده و می تواند مترادف ابلیس و شیطان گرفته شود. بز عزازیل بزی است زنده که در آیین «روز کفاره»ی یهودیان، گناهان و خطاهای قوم را با خود به وادی بی آب و علفی می برد:«دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع حاضر سازد و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای عزازیل...و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد... آن را برای عزازیل به صحرا بفرستد. (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۷ تا ۱۰) . آنگاه بز زنده را نزدیک بیاورد و هارون  دو دست خود را بر سر بز زنده بنهد و همه خطاهای بنی اسراییل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید و آنها را بر سر بز بگذارد و آن را به دست شخص حاضر به صحرا بفرستد و بز همه گناهان ایشان را به زمین ویران بر خود خواهد برد پس بز را به صحرا رها کند (سفر لاویان، باب ۱۶، آیه های ۲۰ تا۲۲) و آن که بز را برای عزازیل رها کرد رخت خود را  بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود (همانجا، آیه )۲۶،

(نقل از کتاب کوچه، حرف ب، دفتر دوم، احمد شاملو با همکاری آیدا سرکیسیان، انتشارات مازیار، تهران، ۱۳۷۷)
برگرفته از نوشتار «بیچاره بز عزازیل»،  ب. الف. بزرگمهر،   ۷بهمن ماه ١٣۸۵

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!