از داوهای ریشخندآمیز و بزرگنمایی شده ی برخی از کلان خرموش های سیاست باز و سپاهیِ رژیم تبهکار سزاوار سرنگونی که بمب ها و موشک های «عزراییل» به آن ها کاری نداشت:
ـ «عزراییل» می خواست جان مرا هم بگیرد؛ ولی تا مرا دید پا به فرار نهاد.
ـ «عزراییل» روی ما هم بمب افکند؛ ولی من جا خالی کردم؛ بمب به کله ی بغل دستی ام بیچاره حسنقلی خورد و وی مرحوم شد.
ـ «عزراییل» خانه ی ما را با بمب ویران کرد و آوار بسیاری روی سرمان ریخت؛ ولی بحمدلله من پس از نیم ساعت سُر و مُرُ گُنده از زیر خاک بیرون کشیده شدم؛ بی آنکه حتا خراشی کوچک بر چهره داشته باشم!
ـ «عزراییل» بسراغ من هم آمد؛ ولی قسمت نبود! نمی دانم از شدت دلبستگی خدای متعال به من بود یا آنکه چشم دیدن مرا در آن بالا نداشت؟
ـ «عزراییل» سراغ ما هم آمد؛ ولی تا ما را دید، گفت این از خودمان است؛ بگذار کارش را انجام دهد.
ـ به کوری چشم «عزراییل»، ما داس مرگبارش را از دستش قاپیده آن را شکستیم؛ افسوس که فرار کرد؛ وگرنه کیرش را نیز می شکستیم تا برای دیگران درسِ عبرت شود و از شرمندگی سرش را هم نتواند بلند کند («خر قبرسی نظام»).
ـ ما تا «عزراییل آمد» به او گفتیم: «هِیهات مِنَّ ظِلّه» ما می توانیم ... دیگر گوش نکرد؛ سر و گوش مان را کمی نوازش کرد و رفت. چرا مرا نادیده گرفت، نمی دانم («ملیچک نظام خرموش پرور»).
ـ ما در همه ی زندگی مان، هرگز کون مان را با شاخ گاو در نینداختیم؛ «عزراییل» که جای خود دارد. «شُمافنگ» (واژه ی سپاس آمیز تفنگ) هم هرگز بدست نگرفته ایم. بنابراین، نه «عزراییل» به ما کار دارد و نه ما به پر و پای وی می پیچیم («سید از خر جسته ی نظام خرموش پرور» و «قَره نوکر یانکی ها» در گنداب ولایت)
ب. الف. بزرگمهر ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۴

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر