«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۹ مرداد ۱۷, جمعه

انشاءالله ببینیم چه خواهد شد ...

روزی نمایندگان کارگران هفت تپه برای به کرسی نشاندن هوده های خود به مجلس فرمایشی خرموش ها رهسپار می شدند.

شیخی پیش آمد و پرسید: كجا می روید؟

گفتند: به مجلس می رویم تا حق و حقوق خودمان را به کرسی بنشانیم.

گفت: بگویید انشاءالله!

گفتند: چه جای انشاءالله باشد که مجلس و نمایندگانش سرِ جای خود هستند؛ کارگران در گرمای آتشینِ تابستان در میدان پایداری می کنند و ما نیز بی دست و پا نیستیم.

چون به مجلس در آمدند با کل کل۱ نمایندگان و مسوولین و نویدهای آسمانی ریسمانی شان روبرو شدند که: «قرار شد انشاء الله ... بیمه ی کارگران پرداخت بشود و حقوق معوق مانده ی کارگران که حدود سه ماه یا چهار ماه هست از طریق منابعی که مشخص شد، پیگیری بشود و پرداخت بشود ...»۲ و چون بازگشتند، همان شیخ سر راه شان سبز شد و پرسید: از كجا می آیید؟

گفتند: انشاءالله از مجلس؛ انشاء الله قرار شد بیمه ی کارگران و چهار ماه حقوق عقب مانده ی کارگران پیگیری پرداخت شود؛ انشاء الله همچنان تهیدست به خانه بازمی گردیم؛ انشاءالله ببینیم چه خواهد شد ...۳

ب. الف. بزرگمهر   ۱۷ امرداد ماه ۱۳۹۹

پی نوشت:

۱ ـ «کل کل» از آن میان به آرشِ پرچانگی، بیهوده و هرزگویی است.

۲ ـ گفته های یکی از مسوولین (ویدئوی پیوست)

۳ ـ دانسته و آگاهانه از دستبرد بیش تر به نوشته که بر بنیادِ داستانکی گزنده و آموزنده از جاودانه عُبید زاکانی ساخته و پرداخته شده، خودداری ورزیدم. همینجا به این سخن باریک و پاکیزه (نکته) اشاره کنم که چنانچه حتا کوشش نمایندگان کارگران «هفت تپه» بجایی نرسد و خرموش های فرمانروا و نمایندگان شان در آن مجلس فرمایشیِ همچنان سر دواندن و خسته نمودن کارگران را پی گیرند، آنچه تا همینجای کارزاری جانفشانانه بدست آمده، نه تنها برای کارگران دلاور «هفت تپه» که برای همه ی کارگران ایران یا باریک تر: «طبقه کارگر ایران»، دستاوردی بزرگ بشمار می رود؛ دستاوردی بی برو برگرد: راهنما، نشانه گذار و تاریخی!

ویدئوی پیوست (برگرفته از «تلگرام»، نامگذاری از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر): انشاءالله ببینیم چه خواهد شد


***

روزی جحی برای خرید درازگوشی به بازار می رفت.

مردی پیش آمد و پرسید:
كجا می روی؟

گفت: به بازار می روم كه درازگوشی بخرم.

گفتش: بگوی انشاءالله.

گفت: چه جای انشاءالله باشد كه خر در بازار و زر در كیسه ی من است.

چون به بازار در آمد، مایه اش را بزدند و چون بازگشت، همان مرد به او برخورد و پرسیدش:
از كجا می آیی؟

گفت: انشاءالله از بازار، انشاءالله زرم را بدزدیدند؛ انشاءالله خری نخریدم و زیان دیده و تهیدست به خانه
بازمی گردم انشاءالله !

جاودانه عُبید زاکانی

جحی، نام یکی از همدوره های ابومسلم خراسانی، در سده ی دوم کوچی که گویا در کوفه می زیسته و خود را دانسته و آگاهانه به دیوانگی زده، داستان ها و ماجراهای شوخی آمیز بسیاری پدید آورده تا بدان اندازه که در سده های میانی، نام وی به عنوان آدم بی نام و نشانِ شوخ سرشت و رند سر زبان مردم بوده و در داستان های کوتاه طنزآمیز عبید زاکانی نیز بازتاب یافته است.    ب. الف. بزرگمهر


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!