صفحات

۱۴۰۴ مرداد ۱۱, شنبه

در این ولایت، کودکان هم بهره برداری ابزاری از خدا را آموخته اند! ـ بازپخشش

ﻣﺎﺩﺭ رو ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ :
ﻫﯿﭻ می دونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی برمی داشتی، خدا داشت تو رو ﻧﮕﺎﻩ می کرد؟

ﮐﻮﺩﮎ:
ﺁﺭﻩ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺟﻮﻥ!

ﻣﺎﺩﺭ:
... ﻭ ﻓﮑﺮ می کنی ﺑﻪ ﺗﻮ چی می گفت؟

ﮐﻮﺩﮎ:
می گفت ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﭘﺲ می تونی ﺩﻭ ﺗﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ !

از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب؛ برنام نیز از آنِ من است.  ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

دنباله ی گفتگوی مادر و کودک ...

مادر:
عجب؟!

کودک:
بعله! تازه بعدش که دو تا رو خوردم، گفت: می تونی به نیابت از پیامبر و «عمه عطار»* [همانا ائمه اطهار] چند تا دیگه هم برداری بعدن بخوری! راستی! مامان جون، عطار کیه؟ می شه بریم دیدن عمه اش؟

مادر با شگفتی به بچه زُل زده و حتا نمی پرسد که چرا دست هایش را پنهان نموده است!

ب. الف. بزرگمهر     ۱۷ دی ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2015/01/blog-post_7.html

* الهام گرفته از نوشته ای دیگر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.