صفحات

۱۴۰۲ اسفند ۲۰, یکشنبه

به بهانه ی صرفه جویی در مصرف آب! ـ بازپخشش

آیا آخوندها و ملاها هم می توانند در مصرف آب صرفه جویی کنند؟

نوشته است:
«در مصرف آب صرفه جویی کنیم! بحران آب جدی ست ...»

از «گوگل پلاس»

... و من یاد آخوندها و ملاها می افتم که هر بار برای وضو گرفتن یا پاکیزه نمودن ..ن مبارک خود که چون دوران پیش از انقلاب، پاک نیز نیست*، نیازمند آبی بیش از سایر مردم هستند و کیست که مهم ترین ویژگی آخوند جماعت را نداند:
پرخوری و شکمبارگی! ... و من خود آن را بارها به چشم جان دیده ام و یکی دو لامپ کوچولو در ذهنم برای همیشه روشن مانده است؛ گرچه، شاید آن خوی و شیوه ی خوردن و خوراکی برگرفتن از سفره ای گشاده در جلوی شان، کم و بیش دگردیسه شده و اکنون گونه ای دیگر می خورند و آداب دان تر شده اند؛ ولی هنوز هم باور نمی کنم که آن سرشت و خوی زیر و رو شده باشد؛ باید همچنان همان باشد که بود یا دستِکم من اینگونه می پندارم:
برنج زعفرانی چرب که چون کوهی در بشقاب کوت شده و سینه ی مرغی پنهان شده در زیر آن؛ دستاری به کنار نهاده و آستین هایی بالا زده و هیکلی گنده و خپله که به تمامی روی بشقاب خم شده و دست هایی پشمالو که با ولع و چابکی بیمانند، بی آنکه دانه ای از برنج کوت شده به بیرون بشقاب پرتاب شود، سینه ی مرغ را از زیر پلو بیرون می کشد؛ و کودکی که به این همه می نگرد با خود می گوید:
آها! پس این بود دلیلش ... و تازه نمایش آغاز می شود:
نمایشی دیدنی از چابکی دستان و حرکات سر و گردن و آرواره هایی که می جنبند! 

***

 مربی بسیار خوب و دوست داشتنی ست که هنوز هم هربار به یادش می افتم، لبخندی بر لبم می نشاند و افسوس از دست رفتنش را می خورم!

می گوید:
هنگام آمادگی برای جهش آغاز (استارت دو ۱۰۰ و ۲۰۰ متر) باید دست ها را اینگونه بگذاری؛ سرت که به پایین آویخته بود را تا اندازه ای که خط پایان را ببنی بالا بیاوری و بدنت آنچنان به جلو خمیده باشد که اگر کوچک ترین ضربه ای بخوری، بیفتی! در حالی که آن آخوند، بگونه ای خنده دار در جلوی چشمانم پدیدار شده است:
آماده برای شیرجه روی برنج و سینه ی مرغ ... بی پدر مادر نمی گذارد تمرکز حواس داشته باشم و می کوشم وی را که اکنون دیگر سرگرم به نیش کشیدن مرغ است از ذهنم دور کنم ... گور پدرِ پدرسوخته ی ...

ناخودآگاه می خندم و نمی توانم دلیل خنده ی بیجای خود را برای مربی توضیح بدهم و او کمی رو ترش می کند؛ بعدها که دوست می شویم و هر یک آبجویی در دست، بر لبه ی آن پل زیبا نشسته و پاها را در هوا تکان می دهیم، برایش بازگو می کنم که از شدت خنده، جرعه ای از آبجو به گلویش می پرد و کم مانده است که از آن بالا به میان آب پرت شود.

... و ما (من و یک دونده ی دیگر) بارها آن را در پیست، تمرین کرده ایم. چند هفته ای دیگر به مسابقات سراسری مانده که قرار است در شهر اهواز برگزار شود و من چندین بار خودم را توبیخ کرده ام:
ـ ببین احمق! آنجا وقت مسابقه دیگر از اینگونه فکرهای احمقانه به سرت نزند که هنوز آغاز نکرده، باخته ای!

ب. الف. بزرگمهر     ۲۴ امرداد ماه ۱۳۹۳

https://www.behzadbozorgmehr.com/2014/08/blog-post_36.html

 * در این باره، هر دو زبانزد زیر آماج من بوده اند:
ـ مانند کون ملا پاک است!
ـ کون [نام یا ضمیر پیوسته یا ناپیوسته] گُهی است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از دریافت دیدگاه ها و انتقادهای شما خرسند خواهم شد.